جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قصّه طلب کردن پیغمبر دوات و قلم‏

زمان مطالعه: 4 دقیقه

در صحیح بخارى و مسلم از سعید بن جبیر و از ابن عباس حدیث کند: که یک روز گفت: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس(1) یعنى: روز پنجشنبه و چه روزى بود آن روز؟ ثمّ بکى حتّى خضب دمعه الحصباء و به روایتى بلّ دمعه الحصباء. یعنى: آنگاه چنان بگریست که سنگ ریزه‏ها را تر کرد. گفتند: یا بن عباس کدام خطب در روز پنجشنبه افتاد؟ فرمود: آن روز مرض پیغمبر به شدّت شد و خواست در کار خلافت نامه‏اى بنگارد که از پس او خلافى در اصحاب نیفتد. فرمود: هلمّوا أکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعده أبدا. و به روایتى فرمود: ائتونى بدوات و بیاض و به روایتى ائتونى بدوات و قرطاس لنکتب و لنزیل عنکم مشکل الامر بعدى و أذکر لکم من المستحقّ لها بعدى. و نیز گفته‏اند فرمود: ائتونى بکتف أکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدى.

مع القصّه عمر بن الخطاب و جماعتى حاضر بودند، عمر گفت: دعوا الرّجل انّه لیهجر حسبنا کتاب الله. یا اینکه گفت: دعوا الرّجل انّه لیهذو.(2) یعنى: واگذارید این‏

مرد را که هذیان مى‏گوید و نمى‏داند که چه سخن مى‏کند بس است ما را کتاب خدا.

و نیز چنین روایت کرده‏اند که وقتى پیغمبر دوات و قلم طلب فرمود. قال عمر انّ النّبىّ قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله. فاختلف أهل البیت فاختصموا منهم من یقول: قرّبوا لیکتب لکم النّبىّ کتابا لن تضلّوا بعده و منهم من یقول: ما قال عمر. فلمّا أکثروا اللّغط و الاختلاف عند النّبىّ: قال رسول الله صلّى الله علیه و آله قوموا لا ینبغى عند نبىّ تنازع؟(3)

و به روایتى ابن عباس گفت: فتنازعوا و لا ینبغى عند نبىّ تنازع فقالوا: ما شأنه، أهجر؟ استفهموه! فذهبوا یردّون علیه فقال: دعونى فالذّى أنا فیه خیر ممّا تدعونى الیه و أوصاهم بثلاث قال: اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب و أجیروا الوفد بنحو ما کنت أجیرهم.(4)

سلیمان احول که این روایت کرد وصیّت سیم پیغمبر را فراموش کرد یا پوشیده داشت. بالجمله معنى چنان باشد که عمر بن خطّاب گفت: واگذارید این مرد را که از غلبه مرض نمى‏داند چه مى‏گوید؟ بس است ما را کتاب خدا. پس میان آن مردم که حاضر بودند اختلاف کلمه پدید شد، و به منازعه آوازها بلند کردند، با آنکه منازعه در حضرت پیغمبر روا نباشد، جمعى گفتند: حاضر کنید دوات و قلم تا وصیّت پیغمبر نگاشته آید، و از پس او مردم به ضلالت نیفتند. گروهى که متابعت عمر مى‏جستند سخنان او را اعادت مى‏کردند، چون این مشاجره و مناظره به دراز کشید رسول خداى به خشم رفت و فرمود: برخیزید از نزد من، روا نیست در این حالت طریق منازعت سپردن نزدیک من، پس در ایستادند و سخن پیغمبر را رد همى‏کردند و گفتند: چه حالت است و چیست او را فهم کنید که هرزه و هذیان مى‏گوید.

لاجرم پیغمبر فرمود: واگذارید مرا همانا آن چیزى که من بدان اندرم بهتر از آن است که شما بر آنم دعوت مى‏کنید.

مع القصه اهل سنّت و جماعت بدین سخن همداستانند و مردم شیعى گویند:

چون پیغمبر ساعتى از این قصه پیشتر چنانکه مرقوم افتاد به مسجد رفت و در پایه منبر وعظ فرمود و معاهده غدیر خم را تشدید فرمود، عمر دانست که هم اکنون امر خلافت را بر على علیه السّلام تحریر و تقریر خواهد داد، از این رو این جسارت کرد و رسول خداى را که حیات و ممات یکى است نسبت به هذیان داد و عقل کل را با جهل و پریشانى منسوب داشت نعوذ بالله من هذا.

حدیث کنند که قلم و قرطاس حاضر کردند، عمر کاغذ را بدرید و به دور افکند.

عبد الله بن عباس گوید: انّ الرّزیّة کلّ الرّزیّة فیما حال بین رسول الله و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم و لعطّهم. یعنى: مصیبت بزرگ آن بود که نگذاشتند پیغمبر وصیّت خویش را به کار کند و همین بود فساد اولین و آخرین الى یوم الدّین، و سند این حدیث در جاى خود مرقوم خواهد شد.

اما پس از این قضیه فرمود: مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید و وفود عرب را نیکو بدارید چنانکه من داشتم، وصیّت سیم را که سلیمان گذاشت، طبرى گوید: امر به متابعت کتاب الله و عترت بود. ان تتمسّکوا بها لن تضلّوا بعدى تلک الدّار الآخرة

نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین.


1) براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به طبقات ابن سعد که روایات مختلفى از اشخاص مختلف در این باره آورده (متن عربى، چاپ دار صادر ج 2 / 242- 245، ترجمه فارسى از دکتر محمود مهدوى دامغانى، ج 2 / 291- 294).

2) در اینجا براى پرهیز از هر نوع خطا عین نوشته دانشمند فاضل ارجمند جناب آقاى بهبودى را از چاپ ایشان که در پانوشت آمده نقل مى‏شود: هجر به ضم و هذیان هر دو به معنى پریشان‏گوئى، چه خواه ناشى از کمى خرد باشد یا نتیجه بیمارى. از قاموس نقل شده که مى‏گوید: هذى تکلم بغیر معقول لمرض او غیره.زمخشرى در اساس اللغه و فیروزآبادى در قاموس و فیومى در صحاح و ابن أثیر در نهایه، هجر را به معنى هذیان و فحش و سخن زشت و در همگوئى (اختلاط) دانسته‏اند.بنابراین گفته بعضى از نویسندگان معاصر در این مقام کاملا نادرست است، او مى‏گوید «هجر به معنى: سرسام است نه معنى هذیان زیرا هذیان از کمى خرد برمى‏خیزد ولى سرسام از بیمارى ناشى مى‏شود و عمر کلمه «لیهجر» را گفته نه کلمه «لیهذو» را و البته گفتار او نه موجب تنقیص مقام نبوت است و نه دلیل ضعف ایمانش.»خواننده محترم چنانکه ملاحظه مى‏فرمائید نویسنده معاصر از چند جهت اشتباه یا عمدا سهو کرده است 1.آنکه بین لغت هجر و هذیان فرق گذاشته و حال آنکه تصریح لغویین بر خلاف گفتار او است2.آنکه مى‏گوید عمر کلمه «لیهذو» را نگفته و حال آنکه بعضى از محدثین عامه این گفتار را به او نسبت مى‏دهند3.آنکه مرض سرسام را نسبت به مقام شامخ نبوّت روا شمرده در صورتى که سرسام جز اختلال حواس چیز دیگرى نیست و این معنى از چند جهت منافى مقام رسالت است. در اینجا گفتنى‏ها بسیار است ولى ما را بیش از این مجال گفتار نیست (ب).

3) عمر گفت: درد و بیمارى بر پیامبر (ص) غلبه کرده است، قرآن پیش شماست و همین که کتاب خداست ما را بس است. کسانى که در خانه بودند، در این مورد اختلاف کردند و برخى گفتند: بیاورید تا بنویسد، و برخى مى‏گفتند: حرف همان حرف عمر است، و چون درشت گویى و اختلاف در نزد رسول خدا بالا گرفت، پیامبر فرمود: هیچ قومى را در محضر پیامبر ستیزه کردن جایز نیست.

4) حاضران با یکدیگر ستیزه کردند و حال آنکه در محضر هیچ پیامبرى ستیزه کردن جایز نیست. برخى گفتند: محمد (ص) را چه مى‏شود آیا هذیان مى‏گوید؟ بپرسید تا چه مى‏گوید.و چون سخن را تکرار کردند، فرمود: رهایم کنید، آنچه در آنم بهتر از آن چیزى است که شما مرا به آن فرا مى‏خوانید و در سه مورد وصیّت فرمود: نخست آنکه مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید، و دوم آنکه گروهها و نمایندگانى را که مى‏آیند به همانگونه جایزه و پاداش دهید که من جایزه مى‏دادم [و در مورد سوم سکوت فرمود و من (ابن عباس) فراموش کردم یا به عمدا سکوت فرمود].