خبر کردهاند که چون مرض پیغمبر به شدّت شد فرمود که: از هفت مشگ سرنا گشوده که از هفت چاه سرشار کرده باشند بر بدن مبارک بریزند تا خفّتى در مرض پدید شود، پس چنین کردند، و در مخضبى(1) روئین و اگر نه مسین که از حفصه بود مشگها بر آن حضرت بریختند و سورت مرض شکسته شد، پس به مسجد رفت و نماز به جماعت بگزاشت و خطبه قرائت فرمود و از بهر شهداى احد استغفار کرد، آنگاه فرمود: انصار عیبه من و محل سرّ من، و خاص منند به ایشان هجرت کردم و مرا جاى دادند نیکان ایشان را گرامى دارید و از بدان درگذرید، مگر در حدّى از حدود الله. یا اینکه فرمود: اى گروه مردمان شما زیاده مىشوید و انصار اندک خواهند شد، سوگند با خداى که نفس من به دست قدرت اوست من ایشان را دوست مىدارم آنچه بر ایشان بود به پاى بردند و در حق من مواساة و جوانمردى
کردند، اکنون آنچه ایشان را بر شماست باقى مانده با نیکان ایشان نیکوئى کنید و از بدان ایشان درگذرید.
و نیز روایت کردهاند که در اشتداد مرض پیغمبر، انصار دیوانهوار گرد مسجد مىگشتند، عباس بن عبد المطّلب و فرزند او فضل و على علیه السّلام هر یک به نوبت بر رسول خداى درآمدند و حال انصار بگفتند. پیغمبر دست برداشت و فرمود: هات.
یعنى مرا مدد کنید. پس مدد کردند و فرمود: انصار چه مىگویند؟ على عرض کرد مىگویند: نمىدانیم بعد از پیغمبر بر ما چه خواهد گذشت؟ پس پیغمبر برخاست و یک دست به دوش على و آن دیگر به دوش فضل افکند، چنانکه پاهاى مبارکش بر زمین مىکشید و عباس از پیش او مىرفت تا به مسجد درآمد و بر پایه اول نشست و عصابهاى بر سر مبارک داشت مردم بر آن حضرت گرد آمدند، پس خطبه بخواند و فرمود: اى مردم به من آمده که شما از مرگ من بیمناک شدهاید مگر منکر مرگ باشید و چرا انکار مرگ پیغمبر خود مىکنید نه شما را خبردار کردهاند از مرگ من و از مرگ شما و این کنایتى از آیه مبارکه: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ بود.(2)
1) مخضب: تغار.
2) سوره زمر، آیه 30، تو مىمیرى و آنها نیز خواهند مرد.