جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روایت عامه در امامت ابو بکر

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

هم علماى عامه از عایشه حدیث کنند که: چون مرض پیغمبر گران شد و مردم در مسجد نماز خفتن را انتظار آن حضرت مى‏بردند، پیغمبر این بدانست در مخضب نشست و بدن بشست و خاست برخیزد و به مسجد برود از پاى درافتاد و بیهوش گشت؛ و چون به هوش آمد باز چنین کرد تا سه نوبت و امکان رفتن نیافت، پس بفرمود: ابو بکر با مردم نماز کند؛ و ابو بکر چون قلبى رقیق داشت، عمر را گفت:

متصدى این امر شو. عمر گفت: تو احقّى. پس ابو بکر با مردم نماز بگزاشت. و روز

دیگر پیغمبر را تخفیفى در مرض بادید شد خود نماز پیشین را با مردم گذاشت.

بدین شرح که از خانه به مسجد شد و فرمان کرد تا او را پهلوى ابو بکر نشاندند ابو بکر خواست بازپس آید پیغمبر به اشارت فرمان کرد که بجاى باش و نشسته نماز بگزاشت و ابو بکر اقتدا کرد، مردم از تکبیر ابو بکر از انتقالات پیغمبر آگهى بیافتند.

و به روایتى در گرانى مرض چون هنگام نماز برسید، عبد الله بن زمعه نزد رسول خداى بود، او را فرمود: مردم را بگوى نماز بگزارند. عبد الله بیرون شد و عمر را دیدار کرد و گفت با مردم نماز بگزار و عمر با مردم به نماز بایستاد و قرائت به جهر کرد و بانگ او گوشزد پیغمبر شد. فرمود: این بانگ عمر است یابى الله ذلک و المؤمنون و سر از دریچه بیرون کرد و فرمود: باید ابو بکر نماز بگزارد. عمر از عمل بازشد و عبد الله بن زمعه را گفت: مگر تو را نفرمود که من با مردم نماز کنم؟ گفت:

هیچ یک را فرمان نکرد جز اینکه حکم رفت که مردم نماز بگزارند، چون ابو بکر را در میانه ندیدم تو را لایق شمردم.