بالجمله سخن على در این وقت بدانجا کشید قال: انشدکم بالله أ تعلمون انّ رسول الله قام خطیبا لم یخطب بعد ذلک، فقال: یا ایّها النّاس انّى تارک فیکم الثّقلین، کتاب الله و عترتى اهل بیتى، فتمسّکوا بها لن تضلّوا فانّ اللّطیف اخبرنى و عهد الىّ انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض فقام عمر بن الخطّاب شبه المغضب فقال: یا رسول الله أ کلّ اهل بیتک؟ فقال لا و لکن اوصیائى منهم اوّلهم اخى و وزیرى و وارثى و خلیفتى فى امّتى و ولىّ کلّ مؤمن بعدى، هو اوّلهم ثمّ ابنى الحسن، ثمّ ابنى الحسین، ثمّ تسعة من ولد الحسین، واحدا بعد واحد حتّى یردوا على الحوض شهداء الله فى ارضه و حججه على خلقه، و خزّان علمه و معادن حکمته، من
اطاعهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد عصى الله فقالوا کلّهم نشهد انّ رسول الله صلّى الله علیه و آله قال ذلک.
مقصود آن است که على فرماید: رسول خداى در آخرین خطبه با اصحاب فرمود که: اینک در میان شما قرآن مجید و اهل بیت خود را به ودیعت گذاشتم پس از براى رد ایشان سر برنتابید تا از پاى درنیفتید چه قرآن و اهل بیت من در کنار حوض توأمان(1) بر من درآیند. عمر بن الخطّاب از این سخنان خشمناک به پاى خاست، و عرض کرد: این جماعت به جمله اهل بیت توأند. رسول خداى فرمود:
اهل من اوصیاى منند که نخستین على است که وزیر و وصى و برادر من و در میان امّت خلیفتى من دارد و از پس او فرزندان من حسن و حسین و دیگر نه (9) تن از فرزندان حسین باشد، هر یک از پس دیگرى درآیند تا آنگاه که در کنار حوض مرا دیدار کنند، چه ایشان حجّتهاى خداوند و گنجوران علم خداوندند، هر کس فرمان ایشان برد فرمانپذیر خداوند باشد. و هر که بىفرمانى کند عصیان خداوند کرده باشد. چون این کلمات به پاى رفت همگنان به جمله اعتراف نمودند.
حدیث کنند که رسول خداى پنج (5) روز قبل از وفات فرمود: آگاه باشید که پیش از شما گروهى قبور انبیاى خود را مساجد مىکردند، شما چنین مکنید. و چون مرض گران شد خمیصه(2) بر روى کشید، و چون نفس تنگى مىگرفت آن را به یک سوى مىافکند و مىفرمود: لعنة الله على الیهود و النّصارى اتّخذوا قبور أنبیائهم مساجد. شدت غضب خدا قومى را باد که قبور انبیاى خود را مسجد کردند و من شما را از آن نهى مىکنم. الا هل بلّغت و سه کرّت فرمود: اللهمّ اشهد.
گویند: دینارى که خاص فقرا بود شش یا هفت و اگر نه هشت یا نه دینار افزون آمد آن را به عایشه سپرد، و در گرانى مرض وقتى که سر به سینه عایشه داشت بىهوش شد، چون به هوش آمد فرمود: آن دنانیر را چه کردى؟ عرض کرد: به جاى است. فرمود: بر فقرا بخش کن، و از هوش بشد. دیگر باره چون به هوش آمد فرمود:
بخش کردى؟ عرض کرد: نکردم. حکم داد تا حاضر ساخته بر دست پیغمبر گذاشت، رسول خداى آن را به شمار کرد، فرمود: چه گمان بود محمّد را که خداى را دیدار کند، و این دنانیر با او باشد. پس آن جمله را با على فرستاد تا بر مساکین بخش کرد، پس گفت: این زمان آسایش یافتم.
1) توأمان تثنیه از توأم است و توأم: مولودى را گویند که با مولودى دیگر در حمل واحد موجود شمرد و هر دو را مجموعا توأمان نامند، به دیگر سخن دوقلو گویند؛ و در اینجا مقصود ملازمت کتاب و عترت است.
2) خمیصه: کسائى است چهار گوش به رنگ سیاه.