چنین خبر کردهاند که سه روز از آن پیش که پیغمبر وداع جهان گوید. جبرئیل فرود شد، و سلام داد، و عرض کرد که خداى مرا به تو فرستاده از بهر تکریم تو و فرمان کرده تا از تو چیزى پرسش کنم که خود بدان چیز داناتر است. مىفرماید:
خود را چگونه مىیابى؟ فرمود: یا امین الله خود را غمگین و دردناک مىیابم. سه روز از این گونه پیام آورد و این پاسخ بشنید، روز سیم ملک الموت و ملکى دیگر که آن را اسماعیل نام است، و فرمانگذار هفتاد هزار (70000) و اگر نه صد هزار (100000) ملک است، با جبرئیل بیامدند. جبرئیل حاضر شد و عرض کرد: یا رسول الله این ملک موت است که بر در ایستاده و اجازت درون شدن مىجوید؛ و قبل از تو از هیچ کس اذن طلب نکرده. فرمود: اى جبرئیل رخصت فرماى تا درآید.
پس ملک الموت درآمد، سلام داد؛ و گفت: یا محمّد مرا خداى به تو فرستاده و فرمان کرده که پذیراى فرمان تو باشم، اگر حکم کنى روح تو را قبض کرده به عالم بالا برم؛ و اگر نه خویشتن بازشوم.
پیغمبر به جانب جبرئیل نگران شد، وى عرض کرد که: خداوند مشتاق لقاى تو است. پس پیغمبر ملک الموت را فرمان کرد که به کار خویش مشغول باش. جبرئیل گفت: یا احمد علیک السّلام دیگر از بهر سفارت وحى هرگز بر زمین نخواهم شد مقصود از اهل دنیا تو بودى.
ابن عباس گوید: که روز وفات پیغمبر، خداى ملک الموت را خطاب کرد که به نزد حبیب من برو و بپرهیز که بىاجازت بر وى درآئى و بىرخصت قبض روح کنى.
پس عزرائیل با هزار هزار ملک از اعوان خود با سلبهاى بافته به لئالى و یواقیت بر
اسبان ابلق به در سراى رسول خداى حاضر شدند، و نامهاى از خداوند تبارک و تعالى به دست داشتند. پس ملک الموت به صورت اعرابى به در سراى بایستاد، و گفت: السّلام علیکم أهل بیت النّبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة. رخصت کنید تا درآیم «رحمت خداى بر شماى باد». فاطمه علیها السّلام بر بالین پیغمبر جاى داشت، پاسخ داد که: پیغمبر را نیروى ملاقات نیست. دیگر باره اجازت جست و همان جواب شنید، کرّت سوم اجازت طلب کرد، بانگى مهیب که تمامت مردم آن خانه بر خویشتن بلرزیدند.
پیغمبر به خویش آمده چشم بگشود فرمود: چیست شما را؟ حال بگفتند، گفت:
اى فاطمه دانستى با که سخن کردى؟ عرض کرد: الله و رسوله اعلم، فرمود: این ملک موت است که کاسر لذّات و قاطع شهوات است، زنان را بیوه کند و فرزندان را یتیم سازد، و جماعات را پراکنده فرماید. فاطمه فریاد برداشت که: وا مدینتاه خربت المدینة. پیغمبر دست فاطمه را گرفته بر سینه خویش چفسانید. و زمانى چنان بىخویشتن بود که گوئى از جهان بیرون شد. فاطمه سر پیش داشت و گفت: یا أبتاه، پاسخ نشنید. عرض کرد جان من برخى تو باد با من نگران شو و سخن بگوى.
پیغمبر چشم بگشود و گفت: اى دختر من از گریه دور باش که جمله ملائکه بر گریه تو مىگریند. و اشک از چهره فاطمه مىسترد، و بشارت مىداد و گفت: الها او را در حرمان من صبرى بخش. و با او گفت: چون روح مرا قبض کنند، بگوى انّا لله و انّا الیه راجعون همانا هر کس را در هر مصیبتى عوضى هست. گفت: یا رسول الله کدام کس و چه چیز عوض تو تواند بود؟ همچنان پیغمبر چشم بر هم گذاشت، فاطمه گفت: وا کرب اباه. فرمود: بعد از امروز هیچ کرب بر پدر تو نباشد، یعنى در آن جهان هیچ اندوه نماند.
آنگاه عایشه پیش شد و گفت: یا رسول الله با من نگران شو، و وصیّتى فرماى.
پیغمبر فرمود: وصیت همان است که دى با تو گفتم. از پس او حفصه سخن کرد و پاسخ گفت. و به روایتى تمامت زنان را فرمود در زاویه خانه خود مستور باشید.
چنانکه خداى در شأن شما آورده: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى.(1)
آنگاه فاطمه را فرمود: حسنین علیهما السّلام را حاضر کن. ایشان حاضر شدند و سلام دادند و در برابر پیغمبر زانو زدند؛ و چون آن حضرت را چنان دیدند بدان گونه گریستند، و تمامت مردم سراى نالیدن آغاز کردند. پس پیغمبر ایشان را پیش خواست، امام حسن روى بر چهره پیغمبر نهاد، و امام حسین سر بر سینه آن حضرت گذاشت پیغمبر ایشان را ببوسید، و ببوئید و در حرمت و محبت ایشان وصیّت فرمود.
و به روایتى جماعتى از اصحاب در بیرون حجره از گریستن حسنین علیهما السّلام سخت بگریستند، پیغمبر نیز آغاز گریه فرمود. امّ سلمه عرض کرد: یا رسول الله تو در حضرت الله رستگارى، موجب این گریه چیست؟ فرمود: انّما بکیت رحمة لامّتى.
آنگاه فرمود: بخوانید براى من على را، پس على علیه السّلام حاضر شد و بر بالین رسول خداى بنشست. پیغمبر سر از بالین برداشت و على مدد کرده سر مبارکش را بر بازوى خود نهاد. پیغمبر فرمود: اى على فلان مرد جهود را مبلغى زر به نزدیک من است که براى تجهیز لشکر اسامه مأخوذ داشتم، زینهار این دین از ذمّت من ادا فرمائى؛ اى على تو اول کس خواهى بود که در لب حوض کوثر مرا دیدار کنى، همانا بعد از من امرى چند مکروه ملازم تو خواهد شد، باید ملازم ضجرت نشوى و کار به مصابرت کنى، چون مردم دنیا اختیار کنند، تو آخرت اختیار کن.
و به روایتى فرمود: دوات و صحیفه حاضر کن تا از بهر تو وصیّتى نگار کنم. على بیم کرد که چون خواهد آلات تحریر فراهم کند رسول خداى از جهان بیرون شده باشد عرض کرد: اگر فرمان کنى فرایاد توانم داشت. فرمود: الصّلاة و ما ملکت أیمانکم.(2) و به روایتى فرمود: الله الله فیما ملکت أیمانکم و ألبسوا ظهورهم و أشبعوا بطونهم و ألینوا لهم القول.(3)
گویند: در مرض موت چهل (40) بنده آزاد کرد: جابر بن عبد الله انصارى گوید:
که در زمان حکومت عمر، کعب الاحبار بر او درآمد و پرسش کرد که: آخر سخن
پیغمبر هنگام وداع جهان چه بود؟ گفت: از على بپرس. امیر المؤمنین فرمود: پیغمبر را بر سینه خود چفسانده بودم و سر مبارکش را بر دوش من نهاد و گفت: الصّلاة، الصّلاة. کعب گفت: آخر سخن انبیا این باشد، و بدین مأمورند و بر این مبعوث شوند.
بالجمله امیر المؤمنین مىفرماید: با من سخن مىکرد، و آب دهان مبارکش با من مىرسید پس حال او دیگرگون شد، و زنان از پس پرده بىقرارى مىکردند، و من رسول خداى را این چنین نتوانستم دید. گفتم: اى عباس مرا دریاب و به نیروى یکدیگر پیغمبر را بخوابانیدم.
1) سوره احزاب، آیه 33: و در خانههایتان بمانید و به شیوه جاهلیّت پیشین (با زینتهاى خود) ظاهر نشوید.
2) حق نماز و بردگان را کاملا مراقبت نموده و تضییع نکنید.
3) خدا را درباره بردگان در نظر داشته باشید، پوشاک و خوراک آنان را تأمین نموده و بالینت و آرامى به آنها سخن بگوئید.