مقرّر است که چون هنگام رحلت رسول خداى صلّى الله علیه و آله نزدیک شد، على علیه السّلام را فرمود که چون من از جهان بیرون شوم جسد مرا در همین مکان که خانه عایشه است به خاک بسپار و قبر مرا چهار انگشت از زمین افراشته بدار، و آب بر زبر قبر من بریز.
قال علىّ: بأبى أنت و أمّى فحدّ لى أىّ النّواحى أصیّرک فیه، قال:
انّک مسخّر بالموضع و تراه، قالت له عائشة: یا رسول الله فأین أسکن؟
قال: اسکنى أنت بیتا من البیوت انّما هو بیتى لیس لک من الحقّ الّا ما لغیرک فقرّى فى بیتک و لا تبرّجى تبرّج الجاهلیّة الاولى و لا تقاتلى مولاک و ولیّک ظالمة شاقّة و انّک لتقاتلینه، فبلغ ذلک من قوله عمر فقال: لابنته حفصة مرى عائشة لا تفاتحیه فى ذکر علىّ و لا ترادّیه فانّه قد استهیم فیه فى حیاته و عند موته انّما البیت بیتک لا ینازعک فیه أحد. فاذا قضت المرأة عدّتها من زوجها کانت أولى ببیتها تسلک الى أىّ المسالک شاءت.
خلاصه این سخن به پارسى چنین است که:
امیر المؤمنین از مدفن رسول خداى پرسش کرد، فرمود: چون تحدید کنى موضع قبر من از تو پوشیده نماند. عایشه عرض کرد یا رسول الله من در کدام خانه بخواهم زیست، فرمود: ترا از دیگر زنان حقى بر زیادت نیست در یکى از خانهها ساکن باش و به عادت جاهلیّت از خانه بیرون مشو و با على علیه السّلام که آقا و مولاى تو است از در منازعت و مناجزت مباش و بىگمان طریق ظلم و طغیان سپرى و با او به مقاتلت و محاربت درآویزى. چون این سخنان گوشزد عمر بن الخطّاب شد دختر خود حفصه را فرمود که: با عایشه بگوى چندین در کار على سخن مکن مگر ندانستهاى که پیغمبر در مدّت زندگانى و آنگاه که زمان خویش به پاى برد شیفته محبت على است، خاموش باش که خانه خانه تو است و از پس پیغمبر هیچ کس را نیروى آن نماند که با تو سلسله منازعت بجنباند و چون زنان را مدت عده به پاى شود مختار نفس خویش باشند و به هر جا خواهند روند.
على علیه السّلام فرماید رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود:
چون من از جهان بیرون شوم از چاه غرس شش (6) مشگ آب برگیر و مرا غسل بده و کفن و حنوط کن آنگاه گریبان کفن مرا بگیر و بنشان و بپرس از آنچه خواهى. پس من بر حسب فرمان چنان کردم و
در این موضع هزار باب از علم مرا تعلیم نمود که از هر بابى هزار باب مفتوح مىشود.
على علیه السّلام مىفرماید:
چون روح رسول خداى را قبض کردند سر مبارکش بر سینه من بود و جان او در میان کف من جارى شد و آن را بر روى خود کشیدم و متوجه غسل شدم و ملائکه یاوران من بودند و آن خانه و اطراف از بانگ فریشتگان آکنده بود، گروهى بالا مىرفتند و گروهى به زیر مىآمدند و بانگ ایشان را مىشنیدم که بر آن حضرت صلوات مىفرستادند تا آنگاه که جسد مطهرش را در ضریح پنهان کردم، پس کیست از من سزاوارتر به آن حضرت در حیات او و بعد از وفات او؟