اما حنوط پیغمبر صلّى الله علیه و آله از کافور بهشت بود، چه جبرئیل علیه السّلام از بهشت چهل (40) درهم حنوط آورد و رسول خداى آن را به سه بهره متساوى ساخت، یکى را خود برداشت، دویم را به على سپرد، و سه دیگر خاص فاطمه گشت.
گویند: چون رسول خداى درگذشت، ملائکه آن حضرت را بپوشیدند، و ملک الموت در نزد جبرئیل حضرتش را قبض روح نمود و به اعلى علّیین شتافت و همىگفت وا محمّداه وا رسول ربّ العالمین چنانکه على فرماید: از جانب آسمان بانگ وا محمّداه همىشنیدم و فاطمه زهره افغان برداشت که: یا أبتاه أجاب ربّا دعاه، یا أبتاه من جنّة الخلد مثواه، یا أبتاه عند ذى العرش مأواه، یا أبتاه کان جبریل یغشاه، یا أبتاه لست بعد الیوم أراه. و بعد از پیغمبر هرگز فاطمه را کس خندان ندید.
بالجمله مردان اهل بیت به خانه درآمدند و پردهاى در میان زنان و مردان فرو آویختند و از کنار خانه بانگى شنیدند و هیچ گوینده ندیدند. السّلام علیکم أهل البیت و رحمة الله و برکاته، کلّ نفس ذائقة الموت و انّما توفّون أجورکم یوم القیمة.
بدانید که هر مصیبتى را نزد خدا تسلیتى، و هر فوتشدهاى را خلفى هست، به خدا بازگردید و جزع مکنید که در حقیقت مصیبت زده آن است که از صواب محروم باشد و السّلام علیکم و رحمة الله على علیه السّلام فرمود: این خضر است که ما را تعزیت کند.
گویند: اصحاب رسول خداى در مسجد انجمن بودند ناگاه بانگ بىقرارى اهل بیت بشنیدند و صورت حال بدانستند، و دهشت زده و بىخویشتن شدند، عثمان بن عفان را زبان از کار شد و عبد الله بن انیس و گروهى بیمار شدند، و عمر بن الخطاب فریاد برداشت که: سوگند با خداى پیغمبر نمرده است او را مانند موسى صعقهاى افتاده است و شمشیر خویش بکشید، و بر در مسجد بایستاد و گفت: هر که بگوید پیغمبر مرده است میان او را بدونیم بزنم. و جماعتى از منافقین گفتند: اگر محمّد پیغمبر است مرگ او را درنیابد، و گروهى از سخنان عمر در مرگ پیغمبر به شک شدند.
در این وقت اسماء بنت عمیس دست به شانه رسول خداى برد و مهر نبوت را
نیافت گفت: همانا پیغمبر از این جهان بیرون شد و جمعى از سخن او مرگ پیغمبر را باور داشتند.
این هنگام ابو بکر در محله سنح(1) در خانه خود بود، غلام خویش را که از براى فحص حال فرستاده بود، بازشد و گفت شنیدم که مىگویند: مات محمّد. پس ابو بکر برنشست و شتابزده برسید و همىگفت وا محمّداه وا انقطاع ظهراه. و همىگریست تا به مسجد درآمد، و از آنجا به خانه عایشه رفت و جاى رسول خداى را پرسش نمود و ردا از روى مبارکش به یک سوى کشید، و پیشانى مبارکش ببوسید و گفت: وا نبیاه پس سر برداشت و بگریست دیگر باره تقبیل کرد و گفت: وا صفیّاه و کرّت سیم ببوسید گفت: وا خلیلاه و آنگاه گفت:
خداى دو موت بر تو درنیاورد آن موت که بهر تو بود بیافتى، و به موت تو قطع شد آنچه بر هیچ پیغمبرى منقطع نگشت و تو بزرگترى از آنکه ترا وصف کنند، و جلیلترى از آنکه بر تو بگریند اگر به دست ما بود نفس خود را فداى تو مىکردیم، و اگر نه این بود که گریه را بر میّت نهى فرموده بودى، چندان مىگریستیم که چشمهها از چشم روان کنیم. بار خدایا او را از ما سلام برسان، و یا محمّد ما را نزد پروردگار خود یاد کن.
این بگفت و از خانه بیرون شد، و عمر را نگریست که در میان مردم همىگوید:
پیغمبر نمرده است. ابو بکر سه کرّت او را گفت: از پاى بنشین. عمر اجابت نکرد، ابو بکر او را خطاب کرد که: ایّها الرّجل رسول خدا وفات یافت، نشنیدهاى که خداوند مىفرماید: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(2) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ.(3)
آنگاه بر منبر رسول خداى برآمد و مردمان عمر را گذاشته گرد او انجمن شدند.
پس از فراز منبر فریاد برداشت: من کان یعبد محمّدا فانّ محمّدا قد مات و من کان
یعبد الله فانّ الله حىّ لا یموت وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً.(4)
گفت: اى مردم آن کس که محمّد را عبادت مىکند بداند که محمّد وفات یافت و آن کس که خداى را عبادت مىکند بداند که خداوند هرگز نمیرد، همانا محمّد پیغمبر خداى بود و بسا پیغمبران که از پیش وى به درود جهان کردند. و چون او از جهان بیرون شود همچنان او را به پیغمبرى باور دارید، و خداى را عبادت کنید و اگر سر به عصیان و طغیان برآرید، خداوند را زیانى نباشد. و دیگرباره آیه: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ را قرائت کرد.
عمر گوید: از این کلمات پاى من بلغزید، و از پاى درافتادم و گمان بردم که هرگز این آیت را نشنیدهام. و مردم این آیت را از ابو بکر فراگرفتند و همى قرائت کردند، و دانستند که پیغمبر جهان را به درود کرده و انّا لله و انّا الیه راجعون گفتند. آنگاه ابو بکر اهل بیت را تسلیت داد و گفت: غسل و تکفین با شما تعلّق دارد، و خود به اتّفاق عمر بن الخطاب راه سقیفه بنى ساعده را پیش داشت، تا کار خلافت را بر خویشتن راست کند- چنانکه ان شاء الله در جاى خود به شرح خواهیم نگاشت-.
1) سنح: موضعى است نزدیک مدینه که مسکن ابى بکر در آنجا بوده است.
2) سوره زمر، آیه 30: تو مىمیرى و آنها نیز خواهند مرد.
3) سوره انبیاء، آیه 34: ما به هیچ انسانى قبل از تو زندگى جاوید ندادیم، چگونه اگر تو بمیرى آنها زندگى جاوید دارند.
4) سوره آل عمران، آیه 144: محمّد فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودهاند که درگذشتند، آیا اگر بمیرد و یا کشته شود شما به آیین گذشته بر مىگردید؟ و هر کس که به گذشته بازگردد زیانى به خدا نمىرساند.