بالجمله على علیه السّلام خطاب با رسول خداى کرد و همىگفت: یا رسول الله انّ الجزع لقبیح الّا علیک و انّ الصّبر لجمیل الّا عنک. و این بیتها بگفت:
یعزّوننى قوم براء من الصّبر
و فى الصّبر أشیاء أمرّ من الصّبر
یعزّى المعزّى ثمّ یمشى لشأنه
و یبقى المعزّى فى أحرّ من الجمر(1)
و نیز على علیه السّلام فرماید:
أمن بعد تکفین النّبىّ و دفنه
بأثوابه آسى على هالک ثوى
رزئنا رسول الله فینا فلن نرى
بذاک عدیلا ما حیینا من الرّدى
و کان لنا کالحصن من دون أهله
له معقل حرز حریز م العدى
و کنّا بمراه نرى النّور و الهدى
صباح مساء راح فینا أو اغتدى
لقد غشیتنا ظلمة بعد موته
نهارا فقد زادت على ظلمة الدّجى
فیا خیر من ضمّ الجوانح و الحشا
و یا خیر میت ضمّه التّرب و الثّرى
کأنّ أمور النّاس بعدک ضمّنت
سفینة موج حین فى البحر قد سما
و ضاق فضاء الارض عنهم برحبه
لفقد رسول الله اذ قیل قد مضى
فقد نزلت بالمسلمین مصیبة
کصدع الصّفا لا شعب للصّدع فى الصّفا
فلن یستقلّ النّاس تلک مصیبة
و لن یجبروا العظم الّذى منهم و هى
و فى کلّ وقت للصّلاة یهیجه
بلال و یدعو باسمه کلّما دعا
و یطلب أقوام مواریث هالک
و فینا مواریث النّبوّة و الهدى(2)
و هم امیر المؤمنین مىفرماید:
ما قاض دمعى عند نائبة
الّا جعلتک للبکا سببا
و اذا ذکرتک سامحتک به
منّى الجفون ففاض و انسکبا
انّى أجلّ ثرى حللت به
أن عن أرى بسواه مکتئبا(3)
و هم على علیه السّلام فرماید:
ألا طرق النّاعى بلیل فراعنى
و أرقّنى لمّا استهلّ منادیا
فقلت له لمّا رأیت الّذى أتى
أغیر رسول الله أصبحت ناعیا
فحقّق ما أشفقت منه و لم یئل
و کان خلیلى عدّتى و جمالیا
فو الله ما أنساک أحمد ما مشت
بى العیس یوما ما و جاوزت وادیا
و کنت متى أهبط من الارض تلعة
أرى أثرا قبلى حدیثا و عافیا
جوادا تشظّى الخیل منه کأنّما
یرون به لیثا علیهنّ ضاریا(4)
و هم أمیر المؤمنین فرماید:
کنت السّواد لناظرى
فبکى علیک النّاظر
من شاء بعدک فلیمت
فعلیک کنت أحاذر(5)
و این بیتها را فاطمه علیها السّلام در مرثیه پدر فرماید:
اذا اشتدّ شوقى زرت قبرک باکیا
أنوح و أشکو لا أراک مجاوبى
فیا ساکن الصّحراء علّمتنى البکا
و ذکرک أنسانى جمیع المصائب
فان کنت عنّى فى التّراب مغیّبا
فما کنت عن قلب الحزین بغائب
و این مرثیه را صفیه دختر عبد المطّلب انشاد فرمود:
الا یا رسول الله کنت رجائنا
و کنت بنا برّا و لم تک جافیا
و کنت رحیما هادیا و معلّما
لیبک علیک الیوم من کان باکیا
لعمرک ما ابکى النّبىّ لفقده
و لکن لما اخشى من الهرج آتیا
کانّ على قلبى لذکرى محمّد
و ما خفت من بعد النّبىّ المکاویا
أ فاطم صلّى الله ربّ محمّد
على جدث امسى به الطّهر ثاویا
فدى لرسول الله امّى و خالتى
و عمّى و آبائی و نفسى و مالیا
صدقت و بلّغت الرّسالة صادقا
و مت صلیب العود ابلج صافیا
فلو انّ ربّ النّاس ابقى نبیّنا
سعدنا و لکن امره کان قاضیا
علیک من الله الصّلاة تحیّة
و ادخلت جنّات المعدّة راضیا
ارى حسنا هیّمته و ترکته
یبکى و یدعو جدّه الیوم نائیا
و عایشه بدین کلمات بر رسول خداى همى ندبه کرد: یا من لم یشبع من خبز الشّعیر یا من اختار الحصیر على السّریر یا من لم ینم اللّیل کلّه من خوف السّعیر.
حدیث کردهاند که بعد از وفات رسول خداى صلّى الله علیه و آله هر روز جبرئیل به حضرت فاطمه مىآمد و او را تسلیت مىگفت و تسکین مىداد و از قرب و منزلت پیغمبر سخن به شرح مىکرد. فاطمه، على را آگهى داد و آن حضرت همه روز کلمات جبرئیل را مىنگاشت تا کتابى شد مشتمل بر جمیع اخبار روزگار تا روز رستخیز و این کتاب به «مصحف فاطمه» نام یافت و اینک در حضرت قائم آل محمّد صلّى الله علیه و آله محفوظ و مضبوط است.
چون در سقیفه بنى ساعده کار خلافت بر ابو بکر راست بایستاد مردم با او بیعت کردند و پیمان اطاعت دادند، ابو سفیان شتابزده به در سراى امیر المؤمنین على آمد و بانگ برداشت و این شعرها انشاد کرد:
بنى هاشم لا یطمع النّاس فیکم
و لا سیّما تیم بن مرّة(6) أو عدى(7)
فما الامر الّا فیکم و الیکم
و لیس لها الّا أبو حسن علىّ
أبا حسن فاشدد بها کفّ حازم
فانّک بالامر الّذى تبتغى تلى
آنگاه به قوت تمام فریاد برداشت و گفت: یا بنى هاشم یا بنى عبد مناف أرضیتم أن یلى علیکم أبو الفصیل الرّذل أما و الله لو شئتم لاملانّها علیه خیلا و رجلا. گفت:
اى فرزندان هاشم و آل عبد مناف آیا رضا مىدهید که ابو بکر رذل والى و امیر شما باشد اگر اجازت فرمائید براى دفع دشمنان شما روى زمین را از سوار و پیاده آکنده سازم.
على علیه السّلام بانگ بر او زد و فرمود: ارجع یا أبا سفیان فو الله ما ترید الله بما تقول و ما زلت تکید الاسلام و أهله و نحن مشاغیل برسول الله و على کلّ امرئ ما اکتسب و هو ولىّ ما احتقب. گفت: اى ابو سفیان بازشو، سوگند با خداى که از این سخنان رضاى الهى نمىخواهى و طریق حق نمىجوئى؛ بلکه چندانکه زنده مانى و توانى در کید اسلام و کین مسلمین جنبش کنى، همانا ما مشغول کفن و دفن رسول خدائیم و مردمان گرفتار کردار خویشند و هر کس بدانچه کار کند کیفر برد.
چون ابو سفیان دانست که على علیه السّلام را به سخنان فتنهانگیز مغرور نساخت مراجعت کرده به مسجد رسول خداى درآمد و در آنجا گروهى از بنى امیّه را انجمن یافت ایشان را نیز در اندیشه فتنه چندانکه توانست تحریض داد و کس گفتار او را وقعى ننهاد.
و کانت فتنة عمّت و بلیّة شملت و أسباب سوء اتّفقت تمکّن بها الشّیطان و تعاون فیها أهل الافک و العدوان فتخاذل فى انکارها أهل الایمان و کان ذلک تأویل قول الله عزّ و جلّ و اتّقوا فتنة لا تصیبنّ الّذین ظلموا منکم خاصّة.
علماى امامیه از ابى عبد الله علیه السّلام حدیث کردهاند: که چون ابو بکر بر آرزوى خود دست یافت و امر خلافت را خاص خویش شمرد، امیر المؤمنین على علیه السّلام او را دیدار کرد و فرمود: یا بن ابى قحافه، آیا رسول خدا اطاعت مرا بر تو واجب نداشت؟
و امتثال امر مرا بر تو نگماشت؟ گفت: هرگز پیغمبر اطاعت تو را بر من حتم نفرمود.
على گفت: اینک رسول خداى در مسجد قبا به نماز ایستاده بیا تا به حضرت وى شویم و پرسش کنیم به هر چه فرمان کند پذیرفتار آئیم. ابو بکر را اگر چه شگفت آمد لیکن این سخن را بپذیرفت و به اتّفاق على علیه السّلام تا به مسجد قبا آمده، و پیغمبر را در آنجا دیدار کرد: فقال: علىّ یا رسول الله انّى قلت لأبی بکر أمرک الله و رسوله أن تطیعنى فقال لا فقال رسول الله قد أمرتک فأطعه. على عرض کرد: یا رسول الله ابو بکر را گفتم که خدا و رسول تو را به اطاعت من مأمور داشته این سخن را استوار نمىدارد. رسول خدا، ابو بکر را فرمود: همانا من تو را به فرمانبردارى على مأمور داشتم لاجرم بىفرمانى مکن.
ابو بکر چون این شگفتى بدید در عجب شد و او را هول و هرب بگرفت و طریق مراجعت سپرد، و در عرض راه عمر را دیدار کرد و آثار دهشت و وحشت از ناصیه
او پدیدار بود، گفت: ترا چه رسیده است؟ ابو بکر قصه خویش بازگفت. فقال: تبّا لامّة ولّوک أمرهم أما تعرف سحر بنى هاشم. عمر گفت: اى ابو بکر بیچاره قومى که تو را به خلافت سلام دادند، چه ساده مردى بودهاى مگر تو سحر بنى هاشم را ندیدهاى.
بالجمله همانا قصّه خلافت ابو بکر و احتجاج على را با او ان شاء الله تعالى- در جلد دوم از کتاب دوم ناسخ التواریخ- مرقوم خواهیم داشت. اکنون بر سر سخن رویم و آنچه شایان این مقام است بنگاریم.
1) امر به صبر مىکنند مرا قومى که بیزارانند از صبر، و در صبر چیزهاست تلخ از صبر. عزا مىدهد عزا دهنده، پس مىگذرد براى کار خود و مىماند عزا داده در گرمتر از آتش.
2) آیا از پى تکفین پیغمبر و دفن او با جامههاى او غمگین شوم بر هلاک شدهاى که مقیم باشد در خاک، مصیبت رسانیده شدیم ما به رسول خدا، با خبر یافتیم از او در میان ما، پس هرگز نخواهیم دید او را مثلى، مادام که زندهایم و نجات داریم از هلاک، بود آن حضرت مر ما را مانند دژ از این سوى اهل خود، در حالى که مر او را بود ملجإى به غایت استوار از اعدا. و بودیم ما به دیدار او مىدیدیم نور و هدایت هر بامداد و هر شبانگاه که شبانگاه مىکرد در میان ما یا بامدادى مىکرد. هرآینه به حقیقت درآمد به ما تاریکى بعد از مردن او در روز، پس به حقیقت افزون شد آن ظلمت بر ظلمت فایق بر جمیع ظلمتها. اى بهترین کسى که به هم آورد استخوانهاى خرد پهلو و درون تهیگاه را و اى بهتر مرده که به هم آورد او را خاک خشک و خاک نمناک، گویا کارهاى مردم بعد از تو نهاده شد در کشتى افتاده به موج، وقتى که آن موج در دریا به حقیقت بلند باشد. تنگ آمد فضاى زمین از مردم با وجود فراخى آن براى نایافتن رسول خدا، آن زمان که گفته شد به حقیقت گذشت. هرآینه به حقیقت فرو آمد به مسلمانان مصیبتى همچون شکاف سنگ سخت و هیچ اصلاح نیست مر شکاف را در آن سنگ. هرگز اندک نشمارند مردم آن را به مصیبت، و هرگز بسته نشود آن استخوان که از ایشان شکافته شد و حال آنکه در هر وقت نمازى برمىانگزید آن را بلال و دعا مىکند به نام او، هرگاه که دعا مىکند. مىجویند قومى چند میراثهاى مرده، و در ماست میراثهاى پیغمبرى و هدایت.
3) کم نشد اشک من نزد مصیبتى، مگر که گردانیدم ترا مر گریه را سبب و چون یاد کنم ترا، بخشش کند ترا به اشک از من پلکهاى چشم، پس روان شود و بریزد از چشم. به درستى که من بزرگ مىدارم خاکى را که فرود آمدى تو به آن از آنکه دیده شوم براى غیر آن خاک اندوهگین.
4) درآمد خبر دهنده مرگ به شب، پس ترسانید مرا و بىخواب کرد مرا، چون آواز برداشت بانگکننده. پس گفتم مر او را، چون خیال کردم آن چیز را که آمد، آیا غیر فرستاده خدا را گشتى خبر مرگ دهنده؟ پس درست کرد آنچه ترسیدم از آن و باک نداشت، و بود دوست من سازگار من و جمیل من. پس به حقّ خدا که فراموش نکنم ترا اى احمد، مادام که برد مرا اشتران سفید در روزى از روزها و مادام که گذرم از رودخانه، و هستم من که هرگاه فرو آیم از زمین پشتهاى را، بینم نشانى پیش از خود نو و کهنه. جوانمردى که گریختندى سواران از او، گویا که مىدیدند بدیدن او شیرى مسلّط بر ایشان.
5) بودى تو سیاهى سیاهه چشم من، پس گریست بر تو سیاهه چشم. هر که خواهد بعد از تو، پس گو بمیر، پس بر تو بودم من که حذر مىکردم.
6) ابو بکر از قبیله تیم بن مرّه است (س).
7) عمر بن خطّاب از قبیله بنى عدىّ است (س).