جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عباس بن مرداس‏

زمان مطالعه: 6 دقیقه

و دیگر از شعراى رسول خدا عباس بن مرداس است، و کنیت او ابو الفضل و به روایتى ابو الهیثم است. هو عباس بن مرداس بن ابى عامر بن حارث بن عبد بن عبس بن رفاعة بن الحارث بن حىّ بن الحارث بن بهته بن سلیم بن عکرمة بن حفصة بن قیس بن غیلان بن مضر بن نزار السّلمى، و مادر او را خنسا نام بود، و او نیز در انشاد شعر دستى قوى داشت.

بالجمله عباس بن مرداس شاعرى طلیق اللّسان بود و در فن فروسیّت و

شجاعت نامبردار بود، چنانکه- در مجلد دویم از کتاب اول در قصه هلقام- بدان اشارت رفت.

گویند: در زمان جاهلیت جماعتى شرب خمر را بر خویش حرام ساختند.

نخستین: عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بود، و گروهى که اقتفا بدو کردند:

عبد الله بن جذعان، و شیبة بن ربیعه، و ورقة بن نوفل، و ولید بن مغیره، و عامر بن ضرب بودند.

و دیگر ابو بکر، و عثمان بن عفّان، و عثمان بن مظعون، و عبد الرّحمن بن عوف، و قیس بن عاصم بودند. عباس بن مرداس نیز از آن جماعت بود که در زمان جاهلیت از خوردن خمر کناره گرفت.

گوید: سبب اسلام من آن شد که پدرم مرداس را بتى بود که ضمار نام داشت، وقتى که از جهان بیرون مى‏شد مرا وصیت کرد که در عبادت ضمار خویشتن‏دارى مکن. من نیز بعد از پدر هر بامداد به معبد ضمار همى‏رفتم و شرط عبادت بگذاشتم، این ببود تا خبر بعثت رسول خدا بالا گرفت، ناگاه نیم‏شبى بانگى بیم‏انگیز از معبد ضمار بشنیدم، چون به درون رفتم بدانستم که این بانگ از درون ضمار برمى‏آید، و این شعرها را قرائت مى‏کند:

قل للقبائل و العشائر کلّها

هلک الانیس و عاش أهل المسجد

انّ الّذى ورث النّبوّة و الهدى

بعد ابن مریم من قریش مهتد

اودى ضمار و کان یعبد مرّة

قبل الکتاب الى النّبىّ محمّد

عباس بن مرداس گوید: مردمان قبیله این قصه را پنهان داشتند، و من نیز خاموش بودم، تا آنگاه که غزوه احزاب به پاى رفت، یک شب چنان افتاد که در طریق ارض عقیق بر پشت شتر خواب مرا ربوده بود، ناگاه بانگى مرا از خواب برانگیخت، چون نگران شدم مردى را نگریستم که بر پشت شترمرغ سوار بود و این سخن مى‏گفت:

إنّ النّور الّذى وقع من السّماء

یوم الاثنین و لیلة الثّلثاء

مع صاحب النّاقة الغضباء

فى دیار بنى أخى العنقاء

جواب او را از جانب شمال گوینده‏اى همى‏گفت:

بشّر الجنّ و أجناسها

أن قد وضعت المطىّ أحلاسها

عباس بن مرداس گوید: چون این حادثه بدیدم سخت بترسیدم، و دانستم که‏

رسول خدا محمّد مصطفى است، پس برنشستم و به حضرت رسول شتافتم و مسلمانى گرفتم و مراجعت کردم، و آتش در ضمار در زدم و بسوختم، و این شعر را بگفتم:

لعمرک إنّى یوم أجعل جاهدا

ضمارا لربّ العالمین مشارکا

و ترکى رسول الله و الاوس حوله

اولئک أنصار له ما اولئکا

کتارک سهل الارض و الحزن یبتغى

لیسلک فى غیر الامور المسالکا

فآمنت بالله الّذى انا عبده

و خالفت من أمسى یرید المهالکا

و وجّهت وجهى نحو مکّة قاصدا

و بایعت بین الاخشبین المبارکا

نبیّا أتانا بعد عیسى بناطق

من الحقّ فیه الفصل منه کذلکا

امینا على القرآن اوّل شافع

و آخر مبعوث یجیب الملائکا

فأنقذنا من حفرة النّار بعد ما

خرجنا بأطراف الولایا الموارکا

الا فى عرى اسلام بعد انفصامها

فأحکمها حتّى أقام المناسکا

رأیتک یا خیر البریّة کلّها

توسّطت فى القربى من المجد مالکا

سبقتهم بالجود و المجد و العلى

و بالغایة القصوى تفوق السّنابکا

فأنت المصفّى من قریش إذا سمت

علائمها تنقى القروم العواتکا(1)

و هم از اشعار اوست:

ترى الرّجل النّحیف و تزدریه

و فى أثوابه أسد زئیر

و یعجبک الطّریر فتبتلیه

فیخلف ظنّک الرّجل الطّریر

فما عظم الرّجال لهم بفخر

و لکن فخرهم کرم و خیر

بغاث الطّیر أکثرها فراخا

و امّ الصّقر مقلات نزور

ضعاف الطّیر أطولها جسوما

و لم تطل البزاة و لا الصّقور

لقد عظم البعیر بغیر لبّ

فلم یستغن بالعظم البعیر

یصرّفه الصّبىّ بکلّ وجه

و یحسبه على الخسف الجریر

و تضربه الولیدة بالهراوا

فلا غیر لدیه و لا نکیر

فان أک فى شرارکم قلیلا

فانّى فى خیارکم کثیر

و ما قصه اسلام عباس بن مرداس را و جسارت او را در حضرت رسول هنگام عطاى غنایم جعرانه در این کتاب مبارک به شرح رقم کردیم. گویند: عبد الملک بن مروان تقریر کرد که اشجع شعرا در شعر «عباس بن مرداس» است، بدین شعر که گوید:

افاتل فى الکتیبة لا ابالى

أ حتفى کان فیها ام سواها

و نیز او راست.

جزى الله خیرا خیرنا لصدیقه

و زوّده زادا کزاد ابى سعد

و زوّده صدقا و برّا و نائلا

و ما کان فى تلک الرّفادة من حمد

و هم از اشعار اوست:

یا خاتم الأنبیاء إنّک مرسل

بالحقّ کلّ هدى السّبیل هداکا

إنّ الإله بنى علیک محبّة

من خلقه و محمّدا سمّاکا

و این شعر نیز عباس بن مرداس راست:

و ابلغ أبا سلمى رسولا یروعه

و لو حلّ ذا سدر و اهلى بعسجل‏

رسول امرئ یهدى إلیک رسالة

فان معشر جادوا بعرضک فانجل‏

و إن بوّءوک مبرکا غیر طائل

غلیظا فلا تنزل به و تحوّل‏

و لا تطعمن ما یعلفونک إنّهم

أتوک على، قرباهم بالمثمّل‏

أبعد الازار مجسدا لک شاهدا

أتیت به فى الدّار لم تتزیّل‏

أراک إذا قد صرت للقوم ناصحا

یقال له بالغرب أدبر و أقبل‏

فخذها فلیست للعزیز بخطّة

و فیها مقال لامرئ متذلّل‏

و هم عباس بن مرداس راست:

أ تشحذ ارماحا بأیدى عدوّنا

و تترک ارماحا بهنّ نکابد

علیک بجار القوم عبد بن جبتر

فلا ترشدن إلّا و جارک راشد

فان غضبت فیها حبیب بن جبتر

فخذ خطّة ترضاک فیها الاباعد

إذا طالت النّجوى بغیر اولى القوى

اضاعت و اصغت خدّ من هو فارد

فحارب فان مولاک حارد نصره

ففى السّیف مولا نصره لا یحارد

و نیز از اشعار اوست:

فلم أر مثل الحىّ حیّا مصبّحا

و لا مثلنا یوم التقینا فوارسا

اکرّ و احمى للحقیقة منهم

و اضرب منّا بالسّیوف القوانسا

اذا ما شددنا شدّة نسبوا لنا

صدور المذاکى و الرّماح المداعسا

اذ الخیل جالت عن صریع نکرّها

علیهم فما یرجعن الّا عوابسا

و هم عباس [بن مرداس‏] راست:

کأنّه نظم درّ عند ناظمة

تقطّع السّلک عنه فهو منتثر

دع ما تقادم من عهد الشّباب فقد

ولىّ الشّباب و جاء الشّیب و الذّعر

آن هنگام که عباس بن مرداس آهنگ حضرت رسول خداى کرد، زوجه خود «حبیبه» دختر ضحّاک را وداع گفت و شتران به راعى(2) بسپرد و گفت: اگر کس مرا جوید بگو: آهنگ مدینه کرد، و هیچ جا عنان برنتابم جز اینکه در حضرت رسول فرود شوم، اگر او را به حق یابم از همگنان پیشى گرفته باشم، و اگر نه براى حفظ خود نصرت او خواهم کرد، حبیبه بعد از شوهر به اهل خود پیوست و این شعر بگفت:

أ لم ینه عبّاس بن مرداس انّنى

رأیت الّتى مخصوصة بالفجائع‏

سلیم و حىّ من هوازن اصبحوا

کروضة شاء بین نجر و ضاجع‏

اتاهم من الانصار کلّ سمیدع

من القوم یحمى قومه فى الوقائع‏

بکلّ شدید الوقع عضب یقوده

إلى الموت هام المقربات التّوابع‏

لعمرى لئن تابعت دین محمّد

و فارقت إخوان الصّفا و الصّنایع‏

لقد بدّلتک النّفس ذلا بعزّة

غداة اختلاف المرهفات القواطع‏

و قوم هم الرّأس المقدّم فى الوغى

و اهل الحجا فینا و اهل الدّسائع‏

سیوفهم غر الدلیل و خیلهم

سنام الاعادى فى الامور الفضائع‏

در سال فتح مکه، عباس بن مرداس ملازمت رکاب رسول الله داشت و این شعر بگفت:

بلّغ عباد الله أنّ محمّدا

رسول الإله راشد حیث تمّما

دعى قومه و استنصر الله ربّه

فأصبح قد وفّى إلیه و أنعما

عشیّة واعدنا قدیدا محمّدا

یؤمّ بنا أمرا من الله محکما

حلفت یمینا برّة لمحمّد

فأوفیته ألفا من الخیل معلما

سرایا یراها الله و هو أمیرها

یؤمّ بها فی الدّین من کان أظلما

على الخیل مشدود علینا دروعنا

و رجلا کدفّاع الأتیّ عرمرما(3)

أطعناک حتّى أسلم النّاس کلّهم

و حتّى صبحن الخیل أهل یلملما(4)

و نیز از اشعار اوست:

عفا مجدل من اهلها فمتالع

فمطلى اریک قد خلا فالمصانع‏

دیار لنا یا جمل إذ جلّ عیشنا

و حىّ و صرف الدّهر للحىّ جامع‏

حبیبتنا الوت بها غربة النّوى

لبین فهل ماض من العیش راجع‏

فان تتبع الکفّار غیر ملومة

فانى وزیر للنبى و تابع‏

دعانا إلیه خیر وفد علمتم

خزیمة و المرّار منهم و واسع‏

فجئنا بالف من سلیم علیهم

لبوس لهم من نسج داود رائع‏

نبایعه بالاخشبین و انّما

ید الله بین الاخشبین نبایع‏

فجئنا مع الهدى بمکّة عنوة

باسیافنا و النّقع(5) کاب و ساطع‏

و یوم حنین(6) حین سارت هوازن(7)

الینا و ضافت بالنفوس الاصابع‏

صبرنا مع الضّحّاک لا یستفزّنا

قراع الاعادى منهم و الوقائع‏

امام رسول الله یخفق فوقنا

لواء کحذروف السّحابة لامع‏

عشیّة ضحّاک بن سفیان مقبض

بسیف رسول الله و الموت کانع‏

نذود اخانا من اخینا و لو نرى

ضلالا لکنّا الاقربین نتابع‏

و لکنّ دین الحقّ دین محمّد

رضینا به فیه الهدى و الشّرائع‏

اقام به بعد الضّلالة امرنا

و لیس لامر الله فى النّاس دافع‏

و نیز عباس بن مرداس گوید:

نصرنا رسول الله من غضب له

بألف کمیّ لا تعدّ حواسره‏

حملنا له فی عامل الرّمح رایة

یزید بها فی حومة الموت ناصره‏

و نحن خضبناها دما فهو لونها

غداة حنین یوم صفوان شاجره‏

و کنّا على الإسلام میمنة له

و کان لنا عقد اللّواء و شاهره‏

و کنّا له دون الجنود بطانة

یشاورنا فی أمره فنشاوره‏

دعانا فسمّانا الشّعار مقدّما

و کنّا له عونا على من یناکره‏

جزى الله خیرا من نبیّ محمّدا

و أیّده بالنّصر و الله ناصره‏

و هم این شعر عباس راست:

رأیتک یا خیر البریّة کلّها

نشرت کتابا جاء بالحقّ معلما

سننت لنا فیه الهدى بعد حورنا

عن الحقّ لمّا أصبح الحقّ مظلما

و نوّرت بالبرهان أمرا مدمّسا

و أطفأت بالبرهان جورا تضرّما

أقمت سبیل الحقّ بعد اعوجاجه

و دینا قدیما وجهه قد تهدّما


1) عواتک: جمع عاتکه جده‏هاى پیغمبر که به این نام موسوم بودند مقصود است. گویند که:آنها 9 نفر بودند، سه نفر آنها از بنى سلیم‏اند و بقیه از غیر ایشان.

2) راعى: چوپان، شترچران.

3) العرمرم: سپاه زیاد.

4) یلملم: کوهى است در دو منزلى مکه که میقات اهل یمن است در حج و آن را الملم با همزه و یرمرم نیز گویند.

5) نقع: یعنى غبار.

6) حنین: موضعى است که پیغمبر (ص) در آنجا غزا کرد (س).

7) هوازن: نام قبیله‏اى است (س).