از آن روز که پیغمبر سفر آن جهان کرد این اشیاء از آن حضرت به جاى ماند: دو ثوب برد حیره؛ دیگر دو جامه صحارى؛ دیگر ازارى عمانى، طول آن چهار ذراع و یک شبر، و عرض آن دو ذراع و یک شبر بود؛ و دیگر ازارى که پنج شبر طول داشت؛ و دیگر قمیص سحولى؛ و دیگر جبّه یمنى؛ و دیگر خیمهاى که الکن نام داشت؛ و دیگر قمیصه؛ و دیگر قطیفه، و دیگر کسائى سفید؛ و دیگر ملحفهاى(1) که به ورس(2) رنگ کرده بودند؛ و دیگر مسواک و نیز شانه از عاج و مقراضى و مکحله(3)، و دیگر آینه- و نام آینه آن حضرت «مدرکه» بود-؛ و دیگر قدحى که «ریّان» نام داشت، و دیگر قدحى که «مغیث» نام داشت، و دیگر قدحى از شیشه که یک تن از ملوک هدیه کرد؛ و دیگر قدحى از چوب که «مصئب» نام داشت و در آن سه جاى از نقره یا حدید پیوند زدند، و آن قدح را حلقهاى بود که بدان آویخته مىداشتند؛ و دیگر کاسهاى که «مقصعه» نام داشت؛ و دیگر قدحى از عیدان؛ و دیگرى تغارى از سنگ که «مخضب» نام داشت؛ و دیگر رکوهاى که «صادر» نام داشت؛ و دیگر قصعهاى که «عمیرا» نام داشت و آن را چهار کس حمل مىداد و در آن از براى
مهمانان ثرید مىکرد، و دیگر «محجنى»(4) که افزون از دو ذراع بود و «ممشوق» نام داشت، دیگر محفره(5) که «عرجون» نام داشت و دیگر عصائى و مىفرمود: اتکا بر عصا از اخلاق انبیاست. و دیگر پلاسى که دو لایه کرده شب بر آن تکیه مىفرمود؛ و دیگر صاعى(6) که بر آن اخراج فطره مىنمود.
گویند: در خانه عمر بن عبد العزیز از متروکات پیغمبر بعضى مضبوط بود و آن سریرى بود و دیگر بالشى از ادیم آکنده از لیف خرما؛ و دیگر یک جفت موزه؛ و دیگر قطیفهاى؛ و دیگر آسیا دستى؛ و دیگر کنانه(7) که چند چوبه تیر داشت، این اشیاء را در خانه نهاده هر روز به زیارت آن مىشتافت، و گاهى بعضى از بزرگان قریش را بدانجا برده مىگفت: «هذا ممّن اکرمکم الله تعالى و اعزّکم به». وقتى بیمارى را که کار صعب بود و بهبودى نمىیافت، بعضى از آن قطیفه را در آب فرو دادند، و از آن آب در گلوى بیمار بچکانیدند، شفا یافت صلّى الله علیه و آله.
و دیگر از اشیاء رسول خدا دو انگشترى بود بر یکى نوشته بود: لا اله الّا الله محمّد رسول الله» و بر دیگرى نوشته بود «صدق الله» و انگشترى دیگر داشت که نقش آن «محمد رسول الله» بود و لفظ «الله» بالا و لفظ «رسول» در وسط و لفظ «محمّد» را در زیر نقش کرده بودند، و بر مکتوبات بدین انگشترى خاتم مىزد و انگشترى را در دست راست مىکرد.
و آن حضرت را سه کلاه بود: یکى کلاه «یمنیّه» و یکى «بیضا» و آن سفید بود و یکى «مضربه» و آن دو گوش داشت و آن را در جنگها به سر مىگذاشت، و در سفرها گاهى کلاه به سر مىگذاشتند بدون عمامه، و گاهى عمامه بدون کلاه مىبستند، و گاهى عمامه بر زبر کلاه مىداشتند، و گاهى بدون عمامه و کلاه و ردا عیادت مرضى مىفرمودند.
و دیگر عمامهاى داشتند که «سحاب» نام داشت و آن را به على علیه السّلام عطا فرمود.
و هرگاه على با آن عمامه در مىرسید مىفرمود: اتاکم على فى السّحاب. گویند:
على فرمود: عمّنی رسول الله بعمامة سدل طرفها على منکبی. و این همان عمامه است که به حسین بن على علیه السّلام رسید و در کربلا شهادت یافت،- چنانکه ان شاء الله در جاى خود مذکور مىشود-.
و گاهى پیغمبر عصابه(8) مىبست از حاشیه برد؛ و دیگر دو جامه داشت براى روز جمعه که در سایر ایام نمىپوشید، و مندیلى(9) داشت که بدان چهره را از وضو مسح مىفرمود و گاهى پس از وضو روى را به طرف ردا مسح مىفرمود. و در سقر جبّهاى از صوف داشت که سه حلقه نقره بر آن بود؛ و دیگر پوستینى مکفوف به سندس داشت که ملک روم فرستاد؛ و دیگر ردائى داشت که نام آن «فتح» بود و شش (6) ذراع طول و سه (3) ذراع و یک شبر عرض داشت؛ و دیگر ردائى مربع داشت؛ و دیگر کسائى سیاه؛ و دیگر کسائى احمر داشت که ملبّد بود، وقتى پیغمبر کساى اسود در برداشت امّ سلمه عرض کرد: ما رأیت شیئا قطّ کان أحسن من بیاضک فی سواده. و رنگ سبز را پسنده مىداشت.
و گفته: لبس فى وقت حلّة حمراء و ازارا و رداء، و فى وقت ثوبین؛ و فى وقت جبّة ضیّقة الکمّین، و فى وقت قباء، و فى وقت عمامة سوداء و ارخى طرفیها بین کتفیه، و فى وقت مرطا اى کساء اسود من شعر و کانت ازارته الى انصاف ساقیه. قال صلّى الله علیه و آله لباس الصّلحاء الى نصف السّوق و لباس السّفهاء مکنسة السّوق.
رسول خدا جامه را تا نیمه ساق مىآورد، لاجرم مىفرماید: «جامه مردم صالح تا نیمه ساق است و جامه دیوانگان جاروب بازار است» و هنگام رحلت کساء ملبّد و ازار غلیظ پوشیده بود.
و آن حضرت را خفین سیاه بود که آن را نجاشى هدیه کرد، و گاهى نعل آن حضرت موى داشت، و گاهى موزه بىموى مىپوشید و کان لنعله قبالان مثنى شراکهما. و آن حضرت را دو نعل از سبت(10) بود و موزه مخضّره(11) ذات القبالین داشت، و موزه زرد داشت، و هیچ وقت در سفر بىقاروره و دهن و مکحله و شانه که از پشت سلحفات(12) بحرى بود نبود- و اینکه گویند از عاج بود مراد دندان فیل
نیست-؛ و دیگر مقراض و مسواک و ابره و خیط با آن حضرت بود و در شب سه کرّت مسواک مىزد: قبل از خواب و همچنان هنگام ورود به منزل، و هنگام خروج براى نماز صبح.
و نیز قبل از خواب سرمه مىکشید، سه میل در چشم راست و دو میل در چشم چپ، و گاه سرمه مىکشید و روزه داشت و مغتسلى(13) از صفر داشت، و نودى از سنگ که آن را «مخطب» مىنامیدند و در آن وضو مىساخت، و دیگر مرکنى(14) یا مخضبى از مس و اگر نه از شبه(15) داشت که در آن حنا و کتم(16) خمیر کرده آن هنگام که احساس حرارتى مىفرمود بر سر مىبست؛ و دیگر سریرى داشت که قوایم از چوب ساج داشت و دیگر فراشى از ادیم(17) آکنده از لیف داشت.
و کان له مسکة یتطیّب منها و النّساء یتطیّبن بالمسک و العنبر أو بالغالیة و المسک و یتبخّر بالعود و الکافور.
1) ملحفه: چیزى که بر رو اندازند مانند چادر و لحاف.
2) ورس: اسپرک و یا گیاهى است زرد رنگ که در ولایت یمن بیشتر روئیده مىشود و نبات آن شبیه به کنجد است و ملحفهاى که به ورس رنگ کرده بودند: یعنى چادرى است رنگ کرده شده به اسپرک.
3) مکحله: سرمه دان.
4) محجن: عصاى کج و هر چوبى که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوب چوگان.
5) محفره: آلت حفر، بیل.
6) صاع: پیمانهاى است که بر آن احکام مسلمانان از کفاره و فطره دائر است و آن تقریبا سه کیلو است.
7) کنانه: تیردان چرمین.
8) عصابة: سربند و دستار سر.
9) مندیل: دستمال.
10) سبت: پوست گاو دباغى شده.
11) مخضره: سبز رنگ.
12) سلحفات بحرى: سنگ پشت دریائى.
13) مغتسلى از صفر: شستنگاهى از روى.
14) مرکن: لگن و تغار بزرگ.
15) شبه: برنج.
16) کتم: گیاهى است که با حنا مخلوط کرده بدان خضاب کنند در منتهى الارب مىگوید: آن را وسمه نامند.
17) ادیم: پوست دباغى شده، چرم سرخ، و ادیم الارض روى زمین را گویند.