امیر المؤمنین على علیه السّلام مىفرماید: که در شب معراج، رسول خداى از خداوند تبارک و تعالى سؤال کرد: فقال: یا ربّ أیّ الأعمال أفضل؟ فقال الله عزّ و جلّ: لیس شیء عندی أفضل من التّوکّل على الله و الرّضا بما قسمت. رسول خدا عرض کرد:
نیکوترین اعمال کدامین است؟ از سترات جلال خطاب رسید که: توکّل بر خداوند و رضاى بدانچه ما دادهایم در حضرت ما افضل اعمال است.
و نیز فرمود: یا محمّد وجبت محبّتی للمتحابّین فیّ، و وجبت محبّتی للمتواصلین فیّ، و وجبت محبّتی للمتوکّلین علیّ، و لیس لمحبّتى غایة و لا نهایة، کلّما رفعت لهم علما، وضعت لهم حلما، أولئک الّذین نظروا إلى المخلوقین بنظری إلیهم، و لا یرفعون الحوائج إلى الخلق، بطونهم خفیفة من أکل الحلال، نعیمهم فی الدّنیا ذکری و محبّتی و رضائی عنهم. مىفرماید: اى محمّد واجب شده است محبّت من بر دوستان من و رسیدگان به من، و متوکّلین بر من، هر یک از این جماعت را که گزیده سازم، چندان که علم دهم حلم دهم، این جماعتند که به نظر من خلق را نظاره کنند، و حاجت به هیچ مخلوق نبرند، و از خورش حلال جز اندک نخورند، و از دنیا جز یاد من و محبّت من و رضاى من نجویند.
و نیز فرمود: یا أحمد إن أحببت أن تکون أورع النّاس، فازهد فی الدّنیا و ارغب فی الآخرة. اى احمد اگر خواهى از تمامت مردم در ورع به زیادت باشى، زهادت از دنیا جوى و به سوى آخرت باش.
عرض کرد: الهى این کار چگونه بسازم؟ خطاب رسید: خذ من الدّنیا خفّا من
الطّعام و الشّراب و اللّباس، و لا تدّخر لغد، و دم على ذکری. یعنى: از خوردنى و آشامیدنى و پوشیدنى جز اندک مجوى، و از براى فردا ذخیره مکن، و همواره بر یاد من بپاى.
عرض کرد: پروردگارا چگونه بر یاد تو بپایم؟ فقال: بالخلوة عن النّاس، و بغضک الخلو و الحامض، و فراغ بطنک من الدّنیا، یا أحمد فاحذر أن تکون مثل الصّبیّ، إذا نظر إلى الأخضر و الأصفر أحبّه، و إذا أعطی شیئا من الحلو و الحامض اغترّ به:
خطاب رسید که از مردم کنارهگیر، و از ترش و شیرین کنارهجوى و بپرهیز از آنکه مانند طفلان شیفته سبز و زرد و فریفته حلو و حامض باشى.
عرض کرد: یا ربّ دلّنی على عمل أتقرّب به إلیک: اى پروردگار من، مرا به کارى دلالت کن که قربت حضرت تو جویم. قال: اجعل لیلک نهارا و نهارک لیلا. فرمود:
شبت را روز کن و روزت را شب.
عرض کرد: این چگونه باشد؟ قال: اجعل نومک صلاة و طعامک الجوع، یا أحمد و عزّتی و جلالی ما من عبد مؤمن ضمن لی بأربع خصال إلّا أدخلته الجنّة یطوى لسانه فلا یفتحه إلّا بما یعنیه، و یحفظ قلبه من الوسواس(1)، و یحفظ عملی و نظری إلیه، و یکون قرّة عینه الجوع. یا أحمد لو ذقت حلاوة الجوع و الصّمت و الخلوة و ما ورث منها، قال: یا ربّ ما میراث الجوع؟ قال: الحکمة و حفظ القلب، و التّقرّب إلیّ و الحزن الدّائم، و خفّة المئونة بین النّاس و قول الحقّ، و لا یبالی عاش بیسر أو عسر. مىفرماید: نماز را بر خواب شب، و ناخوردن را بر خورش روز اختیار کن، سوگند یاد مىکنم به عزّت و جلال خود، هر بندهاى از مؤمن چهار خصلت شعار کند، او را بهشت پاداش دهم: نخست بیهوده سخن نکند، و سخن شیطان اصغا نفرماید، و شناخته دارد عمل و نظر مرا به سوى خود و همواره خویشتن را گرسنه بدارد. اى احمد خیر خلوت، و سود سکوت، و حلاوت جوع و آنچه از جوع به میراث ماند اگر دریافتى، کامران گشتى.
عرض کرد: میراث جوع چیست؟ فرمود: دانائى و پارسائى دل و قربت به حضرت من، و اندوه پیوسته و سبکبارى در میان مردم، و سخن کردن به حق و باک
نداشتن از آنکه زندگانى را کار بسازد، یا به سختى اندازد و فرمود: یا أحمد هل تدری بأیّ وقت یتقرّب العبد إلى الله؟ اى احمد آیا مىدانى کدام وقت بنده با خداوند نزدیک شود؟
عرض کرد: ندانم. قال: إذا کان جائعا أو ساجدا. یا أحمد، عجبت من ثلاثة عبید:
عبد دخل فی الصّلاة و هو یعلم إلى من یرفع یدیه، و قدّام من هو و هو ینعس،
و عجبت من عبد له قوت یوم من الحشیش أو غیره، و هو یهتمّ لغد،
و عجبت من عبد لا یدری أنّی راض عنه أم ساخط علیه و هو یضحک.
فرمود: آن بنده قربت حضرت یابد که گرسنه و سجدهکننده باشد، آنگاه فرمود:
اى احمد شگفتى از بندگان بهر سه کس راست:
نخست: آن کس که به نماز ایستد و بداند که در برابر کیست و که را مىخواند و با این همه به کسالت وقت بگذارد.
و دیگر: آن کس که قوت یک روزه بدارد و از براى طعام فردا در تکوتاز باشد.
سه دیگر: آن بنده که نداند من از او خشنود باشم یا بر وى غضبناکم آغاز سرور کند و خندان شود.
و نیز فرمود: یا أحمد إنّ فی الجنّة قصرا من لؤلؤة فوق لؤلؤة، و درّة فوق درّة، لیس فیها فصم و لا وصم، فیها الخواصّ أنظر إلیهم فی کلّ یوم سبعین مرّة، و أکملهم کلّما نظرت إلیهم، و أزید فی ملکهم سبعین ضعفا، و إذا تلذّذ أهل الجنّة بالطّعام و الشّراب تلذّذوا بکلامی و ذکری و حدیثی. اى احمد خاصان حضرت ما در جنّت در میان قصرى از یک پاره مروارید جاى دارند، و من روزى هفتاد کرّت بر ایشان نگران مىشوم، و ملک ایشان را هفتاد کرّت تضعیف مىکنم، و چندان که سکّان بهشت به خوردنى و آشامیدنى شاد مىشوند ایشان به کلام من و یاد من و حدیث من مسرور مىگردند.
عرض کرد: پروردگارا این قوم کیانند؟ قال: هم فى الدّنیا مسجنون قد سجنوا
ألسنتهم من فضول الکلام و بطونهم من فضول الطّعام. فرمود: این جماعت آنانند که زبان را از بیهودهگوئى به بند کشند، و شکم را از بسیارخوارى محبوس دارند.
یا أحمد إنّ المحبّة للفقراء و التقرّب إلیهم، قال: یا ربّ و من الفقراء؟ قال: رضوا بالقلیل، و صبروا على الجوع، و شکروا على الرّخاء، و لم یشکوا جوعهم و لا ظلمأهم، و لم یکذبوا بألسنتهم، و لم یغضبوا على ربّهم، و لم یغتمّوا على ما فاتهم، و لم یفرحوا بما آتاهم. فرمود: اى احمد همانا محبّت خاص فقرا و نزدیکى با ایشان است. عرض کرد: فقرا کدامند؟ خطاب رسید: آن جماعتند که با زحمت جماعت صابر، و در خصب نعمت شاکرند، از گرسنگى و تشنگى شاکى نشوند، و به دروغ و کذب حاکى نگردند، و چون از طمع و طلب برخوردار نگردند با پروردگار غضب نکنند، و بدانچه از دست رفت حزین و غمخور نیایند، و بدانچه از نعمت و فرحت درآمد طغیان و بطر(2) نورزند.
یا أحمد محبّتی محبّة الفقراء، و قرّب مجلسهم منک أدنک، و بعّد الأغنیاء و بعّد مجلسهم منک، فإنّ الفقراء أحبّائی. یا أحمد لا تتزیّن بلین اللّباس، و طیب الطّعام و لین الوطاء، فإنّ النّفس مأوى کلّ شرّ، و هی رفیق کلّ سوء، تجرّها إلى طاعة الله، و تجرّک إلى معصیته، و تخالفک فی طاعته، و تطیعک فیما یکره، و تطغى إذا شبعت، و تشکو إذا جاعت، و تغضب إذ افتقرت، و تتکبّر إذ استغنت، و تنسى إذا کبرت، و تغفل إذا أمنت، و هی قرینة الشّیطان و مثل النّفس کمثل النّعامة، تأکل الکثیر، و إذا حمل علیها لا تطیر، و مثل الدّفلى لونه حسن و طعمه مرّ.
مىفرماید: اى احمد دوستدار من دوستدار فقرا است. پس بخوان با خویشتن درویشان را و نزدیک کن با خود مجلس ایشان را تا نزدیک کنم تو را با خود، و از اغنیا و مجالست ایشان مباعدت جوى؛ زیرا که فقرا دوستان منند. اى احمد از پى نرمى پوشش و نیکوئى خورش مباش، همانا نفس مخزن و مصدر شرور و رذائل است، چندش که به طاعت خداى خوانى به سوى عصیانت کشاند، چون طاعت یزدان خواهى مخالف باشد، و چون اطاعت او کنى مؤالف گردد، هرگاه اسیر شود طغیان ورزد و اگر گرسنه ماند شکایت آغازد، و چون از فقر تعب بیند غضب کند، و هرگاه لباس غنا پوشد در تکبر کوشد، و به فراموشى رود و چون بزرگ شود، طریق
غفلت سپارد چون ایمن گردد، نفس مانند شیطان است، و هنگام کار نعامه را ماند، بسیار بخورد و بار نبرد، و خر زهره را ماند دیدارش دلربا و طعمش جانگزا است.
یا احمد ابغض الدّنیا و اهلها و احبب الآخرة و اهلها.
قال: یا ربّ و من أهل الدّنیا؟ و من أهل الآخرة؟
قال: اهل الدّنیا من کثر اکله و ضحکه و نومه و غضبه، قلیل الرّضا لا یعتذر الى من أساء إلیه و لا یقبل معذرة من اعتذر الیه، کسلان عند الطّاعة، شجاع عند المعصیة، امله بعید و اجله قریب لا یحاسب نفسه، قلیل المنفعة، کثیر الکلام، قلیل الخوف، کثیر الفرح عند الطّعام، و انّ اهل الدّنیا لا یشکرون عند الرّخاء و لا یبصرون عند البلاء، کثیر النّاس عندهم قلیل، یحمدون انفسهم بما لا یفعلون و یدعّون ما لیس لهم و یذکرون مساوى النّاس و یخفون فى حسناتهم.
قال: یا ربّ هل یکون سوى هذا العیب فى أهل الدّنیا؟
قال: یا احمد انّ عیب اهل الدّنیا کثیر: فیهم الجهل و الحمق، لا یتواضعون لمن یتعلّمون منه و هم عند انفسهم عقلاء و عند العارفین حمقاء.
فرمود: اى احمد اهل دنیا را مبغوض دار و مرد آخرت را دوستدار باش.
عرض کرد: اهل دنیا و مرد آخرت کدامند؟
فرمود: اهل دنیا کسى است که شکم بنده و پرخنده و بسیار خواب و کثیر الغضب و قلیل الرّضا باشد، با کس عذر نبرد و از کس عذر نپذیرد، هنگام طاعت کسلان است، و گاه معصیت پور دستان، آرزویش دراز و روزش کوتاه است، سخن بسیار کند و کس را سود نرساند، از خداى کم ترسد و در کنار مائده فراوان شاد گردد، همانا اهل دنیا در نعمت وافر، شاکر؛ و با رحمت بلا، صابر نیستند، مردم را خوار دارند و خود را بزرگ شمارند و خود را ستایش کنند بدانچه هرگز نکنند، و بستایند بدانچه ندارند، و مردم را نکوهیده گویند و محاسن ایشان را پوشیده دارند.
عرض کرد: پروردگارا جز این اهل دنیا را چه عیب باشد؟
فرمود: اى احمد معایب اهل دنیا فراوان است: جهل و حمق ملازم ایشان است، از بهر آموزگار خود متواضع نشوند، خود را از عقلا به حساب گیرند و نزد دانایان به شمار حمقا روند.
آنگاه در وصف اهل آخرت مىفرماید: یا احمد انّ اهل الخیر رقیقة وجوههم،
کثیر حیاؤهم، قلیل حمقهم، کثیر نفعهم، قلیل مکرهم، لیس النّاس منهم فى تعب، کلامهم موزون، محاسبین لانفسهم، متعبین لها، تنام اعینهم و لا تنام قلوبهم، اعینهم باکیة و قلوبهم ذاکرة؛ اذا کتب النّاس من الغافلین کتبوا من الذّاکرین، فى اوّل النّعمة یحمدون و فى آخرها یشکرون، دعائهم عند الله مرفوع و کلامهم مسموع، تفرح الملائکة بهم یدور دعائهم تحت الحجب یحبّ الرّبّ ان یسمع کلامهم کما تحبّ الوالدة ولدها و لا یشغلهم عن الله شىء طرفة عین، و لا یریدون کثرة الطّعام و لا کثرة الکلام و لا کثرة اللّباس، النّاس عندهم موتى، و الله عندهم حىّ قیّوم، کریم، یدعون المدبرین کرما و یریدون المقبلین تلطّفا، قد صارت الدّنیا و الآخرة عندهم واحدة، یموت النّاس مرّة و یموت احدهم فى کلّ یوم سبعین مرّة من مجاهدة انفسهم و مخالفة هواهم و الشّیطان الّذى یجرى فى عروقهم، لو تحرّکت ریح لزعزعتهم و ان قاموا بین یدىّ کأنّهم بنیان مرصوص، لا ارى فى قلبهم شغلا لمخلوق، فو عزّتى و جلالى لاحیینّهم حیوة طیّبة اذا فارق روحهم من جسدهم، لا اسلّط علیهم ملک الموت و لا فى قبض روحهم غیرى، و لا فتحنّ لروحهم ابواب السّماء کلّها، و لارفعنّ الحجب کلّها دونى، و لآمرنّ الجنان فلتزیننّ و الحور العین فلتزلفنّ، و الملائکة فلتصلّین، و الاشجار فلتثمرنّ، و ثمار الجنّة فلتدلینّ، و لآمرنّ من الرّیاح الّتى تحت العرش، فلتحملنّ جبال الکافور و المسک الاذفر، فلتصیّرنّ وقودا من غیر النّار فلتدهننّ به، و لا یکون بینى و بین روحه ستر، فاقول له عند قبض روحه «مرحبا و اهلا» بقدومک علىّ، اصعد بالکرامة و البشرى و الرّحمة و الرّضوان و جنّات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها ابدا، انّ الله عنده اجر عظیم، فلو رایت الملائکة کیف یأخذ بها واحد و یعطیها الآخر.
خلاصه معنى آن است که مىفرماید: اى احمد مردم نیکو، پیشانى سندان(3) نکنند و به حلیه حیا و حدّت ذکاء و کثرت عطا و قلّت دغا(4) موصوفند، در طریق طلب نفس خویش را به رنج و تعب دهند، دیدهها را فرمان خواب دهند، و دلها را دیدهبانى فرمایند، دموع ایشان متقاطر است و قلوبشان ذاکر، هر نعمتى را چندان که توانند سپاس گزارند و پوزش برند، دعاى ایشان در نزد خداوند مستجاب و کلامشان مستطاب است، اصغاى سخن ایشان را پروردگار چنان دوست دارد که
مادر فرزند را، هیچ شاغلى ایشان را از یاد خدا بیرون نکند، هرگز شیفته خوردنى و پوشیدنى نشوند و روزگار به هرزهدرائى نبرند، جز خداوند که زنده جاوید است، مردمان را با مردگان برابر نهند، و این جهان را با آن جهان توأمان(5) بینند، مردمان هر کس کرّتى بیش ترک جان نگیرند، و این جماعت در مجاهدت نفس و معاندت شیطان و مخالفت هوا روزى هفتاد کرّت بمیرند، با اینکه از کثرت عبادت و زهادت از لطمه نسیمى متزلزل و متزعزع شوند، چون در نزد من بایستند بنیانى محکم و مشیّدند، به عزّت و جلال خود سوگند یاد مىکنم که چون جان ایشان از جسد جدائى جوید، ملک موت را بر ایشان فرمان ندهم، بلکه خود روح ایشان را قبض خواهم کرد، و از براى روح ایشان درهاى آسمان گشوده خواهم داشت، و حجابها را مرتفع خواهم ساخت و امر خواهم کرد تا بهشت به زینت شود و حور العین مهربان گردد و فریشتگان درود فرستند، و درختان میوه آرند و بادها که مهب(6) از تحت عرش دارند حمل کافور و مشک کنند و بوى خوش پراکنده سازند، و میان من و روح چنین بندهاى هیچ پرده نماند، پس قدوم او را در نزد خویشتن ترحیب و ترجیب گویم و فرمان دهم تا با کرامت و بشارت در خلد برین مخلّد بیاید.
و همچنان در وصف خاصان درگاه فرماید: یا أحمد إنّ أهل الآخرة لا یهنّیهم(7) الطّعام منذ عرفوا ربّهم، و لا تشغلهم مصیبة منذ عرفوا سیئاتهم، یبکون على خطایاهم، یتعبون أنفسهم و لا یریحونها، و إنّ راحة أهل الجنّة فی الموت، و الآخرة مستراح العابدین، مونسهم دموعهم الّتی تفیض على خدودهم، و جلوسهم مع الملائکة الّذین عن أیمانهم و عن شمائلهم، و مناجاتهم مع الجلیل الّذی فوق عرشه، و إنّ أهل الآخرة قلوبهم فی أجوافهم قد فرحت. یقولون متى ننزح من دار الفناء إلى دار البقاء؟
مىفرماید: اى احمد همانا اهل آخرت چون خداى را بشناختند هیچ طعامى بر ایشان گوارا نیفتاد، چه با هیچ طعامى مهنّا(8) نپرداختند و آنگاه که معاصى خویش را بدانستند هیچ مصیبتى را مکانتى نبستند، همواره بر خطاهاى خویش بگریند و بر
آرزوى نفس نروند، مونس ایشان آب چشمى است که بر چهره ایشان در سیلان است و نشست ایشان با فریشتگانى است که از یمین و از شمال ایشان است، و مناجاة ایشان با خداوند جلیل است، همواره دلهاى ایشان در سینه شاد باشند، و پیوسته خواهانند از دار فنا به دار بقاء تحویل کنند.
باز مىفرماید: یا احمد هل تعرف ما للزّاهدین عندی فى الآخرة؟ قال: لا یا ربّ.
اى احمد آیا مىدانى از براى مردم زاهد در نزد من چیست و چه مکانت است؟
عرض کرد: ندانم.
قال: یبعث الخلق و یناقشون بالحساب و هم من ذلک آمنون، انّ ادنى ما اعطى الزّاهدین فى الآخرة ان اعطیهم مفاتیح الجنان کلّها حتّى یفتحوا اىّ باب شاؤا و لا احجب عنهم وجهى، و لا نعمّیّهم بالوان التّلذّذ من کلامى، و لأحلّنهم فى مقعد صدق، و اذکّرهم ما ضعفوا و تعبوا فى دار الدّنیا و افتح لهم اربعة ابواب: باب تدخل علیهم الهدایا منه بکرة و عشیا من عندی، و باب ینظرون منه الىّ کیف شاؤا بلا صعوبة، و باب یطّلعون منه الى النّار فینظرون الى الظّالمین کیف یعذّبون، و باب یدخل علیهم منه الوصائف و الحور العین.
قال: یا ربّ من هؤلاء الزّاهدون؟ الّذین وصفتهم. قال: الزّاهد هو الّذى لیس له بیت یخرب فیغتمّ؛ و لا له ولد یموت فیحزن لموته، و لا له شىء یذهب فیحزن لذها به، و لا یصرفه انسان یشغله عن الله طرفة عین، و لا له فضل طعام یسئل عنه، و لا ثوب لیّن. یا احمد وجوه الزّاهدین مصفرّة من تعب اللّیل و صوم النّهار، و ألسنتهم کلال الّا من ذکر الله تعالى، قلوبهم فى صدورهم منطویة، یخالفون اهواءهم قد ضرّوا انفسهم من کثرة صمتهم، قد اعطوا المجهود من انفسهم، لا من خوف نار و لا من رجاء جنّة و لکن ینظرون فى ملکوت السّماوات و الارض، فیعلمون انّ الله سبحانه اهل للعبادة کانّما ینظرون الىّ من فوقها.
خلاصه سخن آن است که مىفرماید: روز رستخیز که مردم را برانگیزند و هر کس را با حساب خویش درآویزند این زاهدان ایمنند، همانا کمتر چیزى که زاهدان را در آن جهان عطا دادهایم کلیدهاى جنان است، دیدار خود را از ایشان نپوشیم و از اصغاى کلام خود محروم نسازیم، بلکه در مقعد صدق جاى دهیم، و آن رنج که در این جهان دیدهاند بر شماریم و بگشائیم از براى ایشان چهار باب، نخستین: آن باب
که هر بامداد و شامگاه هدایاى من بر ایشان برند. دویم: آن باب که بىزحمت به سوى من نظاره کنند. سه دیگر آن باب که از آنجا به دوزخ نگرند و عذاب ظالمان را بازدانند. چهارم: آن باب که خدام و حورا بر ایشان درآیند.
رسول خداى عرض کرد: اى پروردگار من این زاهدان چه کسانند؟ فرمود: زاهد آن است که خانه ندارد که چون خراب شود محزون گردد و فرزندى ندارد که از پس مرگش در غم نشیند و مالى ندارد که چون نماند دلتنگ شود و آشنائى ندارد که یک چشم زد او را از خدا مشغول سازد و او را فضول طعامى و رزمه(9) سلبى نیست که از او طلب کنند، از قیام شب و صوم نهار چهره ایشان دینارگون است. و زبان ایشان جز در ذکر خداوند کلیل(10) است، همواره در مخالفت هواى و مجاهدت نفس روز برند و خداوند را عبادت کنند بىآنکه طمع در بهشت بندند، یا آنکه از دوزخ بیمناک باشند.
این هنگام رسول خدا عرض کرد: یا ربّ هل تعطى لاحد من امّتى هذا؟ آیا از امّت من کسى را از این مرتبت بهرى باشد؟ قال: یا احمد هذه درجة الانبیاء و الصّدیقین من امّتک و امّة غیرک و اقوام من الشّهداء فرمود: این مرتبت درجه انبیا و صدیقین از امّت تو و دیگر امّتها و جماعتى از شهدا ادراک کنند.
عرض کرد: زاهدان امّت من افزون است یا زاهدان بنى اسرائیل؟ قال: انّ زهّاد بنى اسرائیل فى زهّاد امّتک کشعرة سوداء فى بقرة بیضاء فرمود: نمودارى زاهدان بنى اسرائیل در میان زاهدان امّت تو نمود یک موى سیاه است در تن گاوى سفید.
عرض کرد: پروردگارا این چگونه بود؟ و حال آنکه شمار بنى اسرائیل از امّت من افزون است. قال: لانّهم شکّوا بعد الیقین و جحدوا بعد الاقرار: یعنى این جهودان مرتد شدند و کمتر کس از ایشان رستگار شد.
این هنگام رسول خداى شکر یزدان بگذاشت و خداى را بخواند، و این دعا در حق زاهدان امّت قرائت کرد: اللهمّ ارحمهم و احفظهم و احفظ علیهم دینهم الّذى ارتضیت لهم، اللهم ارزقهم ایمان المؤمنین الّذى لیس بعده شکّ و زیغ و ورعا لیس بعده رغبة، و خوفا لیس بعده غفلة و علما لیس بعده جهل و عقلا لیس بعده حمق و
قربا لیس بعده بعد، و خشوعا لیس بعده قساوة، و ذکرا لیس بعده نسیان، و کرامة لیس بعدها هوان، و صبرا لیس بعده ضجر، و حلما لیس بعده عجلة و املاء قلوبهم حیاء منک حتّى یستحیوا منک کلّ وقت و تبصّرهم بآفات الدّنیا و آفات انفسهم و وساوس الشّیطان، فانّک تعلم ما فى نفسى و انت علّام الغیوب.
چون رسول خدا این دعا به پاى برد از سترات غیب خطاب رسید: یا أحمد علیک بالورع، فإنّ الورع رأس الدّین و وسط الدّین و آخر الدّین، إنّ الورع یقرّب العبد إلى الله تعالى، یا أحمد إنّ الورع کالشّنوف بین الحلیّ، و الخبز بین الطّعام، إنّ الورع رأس الإیمان و عماد الدّین، إنّ الورع مثله کمثل السّفینة، کما أنّ فی البحر لا ینجو إلّا من کان فیها، کذلک لا ینجو الزّاهدون إلّا بالورع. یا أحمد ما عرفنی عبد و خشع لی، إلّا و خشع له. یا أحمد الورع یفتح على العبد أبواب العبادة، فیکرم به عند الخلق و یصل به إلى الله عزّ و جلّ.
فرمود: اى احمد بر تو باد به تقوى، چه تقوى در هر درجهاى با دین تو أمان رود، همانا پرهیزکارى عبد را با خداى نزدیک کند، همانا تقوى در میان زیورها گوشوار را ماند و در کنار مائده نان میده(11) را ماننده است، و این تقوى سر دین و عمود دین است، و نیز کشتى را ماند چنانکه در بحر جز با کشتى نجات نتوان جست، زاهدان را جز باتقوا نجات نباشد، و این تقوى درهاى عبادت بگشاید و عبد را عند الخلق بزرگوار کند و به حضرت یزدان بار دهد.
آنگاه فرمود: یا أحمد علیک بالصّمت، فإنّ أعمر مجلس قلوب الصّالحین، الصّامتین و إنّ أخرب مجلس قلوب المتکلّمین بما لا یعنیهم. یا أحمد إنّ العبادة عشرة أجزاء، تسعة منها طلب الحلال، فإذا طیّبت مطعمک و مشربک فأنت فی حفظی و کنفی. قال: یا ربّ ما أوّل العبادة؟ قال: أوّل العبادة الصّمت و الصّوم.
قال یا ربّ و ما میراث الصّوم؟ قال: الصّوم یورث الحکمة، و الحکمة تورث المعرفة، و المعرفة تورث الیقین، فإذا استیقن العبد لا یبالی بعسر أو بیسر، و إذا کان العبد فی حالة الموت یقوم على رأسه ملائکة، بید کلّ ملک کأس من ماء الکوثر، و کأس من الخمر، یسقون روحه حتّى تذهب سکرته و مرارته، و یبشّرونه بالبشارة العظمى، و یقولون له طبت و طاب مثواک، إنّک تقدم على العزیز الحکیم الحبیب
القریب فتطیر الرّوح من أیدی الملائکة، فتصعد إلى الله تعالى فی أسرع من طرفة العین، و لا یبقى حجاب و لا ستر بینهما و بین الله تعالى، و الله عزّ و جلّ إلیها مشتاق و تجلس على عین عند العرش، ثمّ یقال لها: کیف ترکت الدّنیا؟ فتقول: إلهی و عزّتک و جلالک لا علم لی بالدّنیا، أنا منذ خلقتنی خائفة منک، فیقول الله تعالى: صدقت یا عبدی، کان جسدک فی الدّنیا و روحک معی، فأنت بعینی سرّک و علانیتک، سل أعطک و تمنّ علیّ فأکرمک، هذه جنّتی فتبحبح فیها، و هذا جواری فاسکنه.
فتقول الرّوح إلهی عرّفتنی نفسک فاستغنیت بها من جمیع خلقک، و عزّتک و جلالک لو کان رضاک فی أن أقطّع إربا إربا، و أقتل سبعین قتلة بأشدّ ما یقتل بها النّاس، کان رضاک أحبّ إلیّ. إلهی کیف أعجب بنفسی؟ و أنا ذلیل إن لم تکرمنی، و أنا مغلوب إن لم تنصرنی، و أنا ضعیف إن لم تقوّنی، و أنا میّت إن لم تحینی بذکرک، و لو لا سترک لافتضحت أوّل مرّة عصیتک، إلهی أ لا أطلب رضاک؟ و قد أکملت عقلی حتّى عرفتک، و عرفت الحقّ من الباطل، و الامر من النّهی، و العلم من الجهل، و النّور من الظّلمة.
فیقول الله عزّ و جلّ: و عزّتی و جلالی لا احتجبت بینی و بینک فی وقت من الأوقات، کذلک أفعل بأحبّائی.
فرمود: اى احمد بر تو باد خاموشى، چه بهترین مجلس انجمن دانایانى است که لب از گفتن ببندند و ناخوشتر، مجمع گویندگانى است که بىآنکه بر اندیشند سخن کنند، یا احمد عبادت را ده (10) جزو است نه (9) جزو تعب بردن در طلب حلال است؛ پس چون مطعم و مشرب تو پاکیزه شد، تو در حفظ و پناه من باشى. عرض کرد: پروردگارا اوّل عبادت چیست؟ فرمود: نخستین سر از گفتار بیهوده برکاشتن(12) و در راه خدا روزه داشتن. عرض کرد: از صوم چه بدست شود؟ فرمود: از روزه حکمت به میراث ماند، و از حکمت معرفت، و از معرفت یقین، و آن عبد که یقین به دست کرد از سهل و صعب روزگار بیمناک نشود، و هنگام وداع از این جهان فریشتگان روح او را از آب کوثر و ناب خمر سقایت کنند، چندان که سکرات و غمرات مرگ را نداند، و مژده دهند که نیکوست جایگاه تو، چه بر حکیم حبیب درآمدى، و روح او از دست فریشتگان به حضرت یزدان طیران کند و در میان او و
خداوند حاجز و حجابى نماند، خداوند بدو مشتاق باشد و او را در تحت عرش جاى دهند، آنگاهش گویند: چگونه ترک دنیا گفتى؟ عرض کند که: الهى سوگند به عزّت و جلال تو هیچ دانا به کار دنیا نیستم، چه از آنگاه که مرا آفریدى از تو ترسناک بودم. خداوندش گوید: راست گفتى؛ زیرا که جسد تو در دنیا و روح تو با من بود، آنچه مىخواهى طلب کن تا عطا کنم، اینک بهشت من است و جوار من جاى مىجوى، و منزل مىگزین.
فتقول الرّوح: الهى ابواب معرفت خویش بر من فراز کردى، و مرا از خلق بىنیاز آوردى، سوگند به عزت و جلال تو اگر رضاى تو در آن دانم که قطعهقطعه شوم و هفتاد کرّت به صعبترین وجه مقتول آیم، رضاى تو جویم، الهى چگونه به عجب و تکبّرگرایم؟ و حال آنکه بىتکریم تو ذلیلم، و بىنصرت تو مغلوبم، و بىنیروى تو ضعیفم، و بىاحیاى تو مردهام، و بىپردهپوشى تو فضیحتم. الهى چگونه در طلب رضاى تو نباشم؟ و حال آنکه تکمیل عقل من کردى، تا شناس تو را توانستم، و حق را از باطل و امر را از نهى و علم را از جهل و نور را از ظلمت بدانستم، پس خداى فرماید: سوگند یاد مىکنم به عزت و جلال خود هیچگاه از تو محتجب نشوم، چه با دوستان خود کار بدین گونه کنم.
آنگاه فرمود: یا احمد هل تدرى اىّ عیش اهنى و اىّ حیات ابقى. آیا مىدانى کدام عیش گوارا؟ و کدام زندگانى جاویدانى است؟ عرض کرد: ندانم.
قال: امّا العیش الهنیء فهو الّذى لا یفتر صاحبه عن ذکرى، و لا ینسى نعمتى و لا یجهل حقّى، یطلب رضائى لیله و نهاره. و امّا الحیوة الباقیة فهى الّتى یعمل لنفسه حتّى تهون علیه الدّنیا و تصغر فى عینه؛ و تعظم الآخرة عنده، و یؤثر هو اى على هواه، و یبتغى مرضاتى و یعظّمنى حقّ عظمتى، و یذکر عملى به، و یراقبنى باللّیل و النّهار عند کلّ سیّئة او معصیة؛ و ینقى قلبه عن کلّ ما اکره و یبغض الشّیطان و وساوسه و لا یجعل لابلیس على قلبه سلطانا و سبیلا؛ فاذا فعل ذلک اسکنت قلبه حتّى اجعل قلبه لى و فراغه و اشتغاله و همّه و حدیثه من النّعمة الّتى انعمت بها على اهل محبّتى من خلقى، و افتح عین قلبه و سمعه حتّى یسمع بقلبه و ینظر بقلبه الى جلالى و عظمتى؛ و اضیّق علیه الدّنیا و ابغّض الیه ما فیها من اللّذات، و احذّره من الدّنیا و ما فیها کما یحذّر الرّاعى على غنمه مواقع الهلکة؛ فاذا کان هکذا یفرّ من
النّاس فرارا و ینقل من الفناء إلى دار البقاء، و من دار الشّیطان الى دار الرّحمن. یا احمد و لا زیّنته بالهیبة و العظمة.
فهذا هو العیش الهنیء، و الحیوة الباقیة؛ و هذا مقام الرّاضین فمن عمل برضائى الزمه ثلث خصال: اعرّفه شکرا لا یخالطه الجهل و ذکرا لا یخالطه النّسیان؛ و محبّة لا یؤثر على محبّتى محبّة المخلوقین، فاذا احبّنى احببته و افتح عین قلبه الى جلالى؛ و لا اخفى علیه خاصّة خلقى، و اناجیه فى ظلم اللّیل و نور النّهار حتّى ینقطع حدیثه مع المخلوقین، و مجالسته معهم؛ و اسمعه کلامى و کلام ملائکتى و اعرّفه السّر الّذى سترته عن خلقى، و البسه حتّى تستحیى منه الخلق کلّهم؛ و یمشى على الارض مغفورا له، و اجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفى علیه شیئا من جنّة و لا نار؛ و اعرّفه ما یمرّ على النّاس فى القیمة من الهول و الشّدّة، و ما احاسب به الاغنیاء و الفقراء، و الجهّال و العلماء، و انوّمه فى قبره، و انزل علیه منکرا و نکیرا حتّى یسألاه، و لا یرى غمّ الموت و ظلمة القبر و اللّحد و هول المطّلع؛ ثمّ انصب له میزانه و انشر دیوانه ثمّ اضع کتابه فى یمینه فیقرأه منشورا، ثمّ لا اجعل بینى و بینه ترجمانا، فهذه صفات المحبّین.
فرمود: عیش هنیء آن کس راست که از یاد من بیرون نشود، و نعمت مرا منسى ندارد و شبانه روز رضاى من بجوید، و زندگانى جاوید آن راست که دنیا را خوار داند و آخرت را بزرگ شمارد، و خواست مرا بر خواست خود برگزیند و رضاى من بجوید. و عظمت من بازداند و پیوسته نگران من باشد تا گرد ناشایست نگردد، از آنچه من نپسندم دست بازدارد، و ابلیس را در دل خود راه ندهد، چون کار بدین گونه کند، در دل او جاى کنم و قلب او را خاص خویش گردانم، و اشتغال او را بر شناس نعمتهاى خود مقصود فرمایم، و دل و دیدهاش را گشاده دارم تا همه عظمت من بیند و دنیا را در نزد او مبغوض کنم و او را از دنیا برهانم، آن عبد که بدین شیمت(13) شود از مردم گریزان گردد، و از دار فنا به دار بقا و از سراى شیطان به سراى رحمن تحویل دهد، و زینت مىکنم او را به هیبت و عظمت.
پس عیش هنیى و زندگانى جاوید جز این نیست، و این ثمره مقام رضاست، و آن کس که رضاى من جوید سه خصلت ملازم او فرمایم: او را به شکرى شناسا کنم
که با هیچ جهل و جحد آلوده نشود، و به ذکرى که مخلوط نسیان نگردد، و به محبتى که محبت دیگر کس را بر من اختیار نکند، پس چون مرا دوست دارد من او را دوست دارم و دیده دلش را روشن کنم و به خاصّان حضرتش شناسائى دهم، و در تاریکیهاى شب و روشنائیهاى روز با او مسارة(14) کنم، تا از تمامت مخلوق منقطع شود و بشنوانم او را کلام خود و سخن فریشتگان را، و سرّى را که از خلق نهفتهام بر او روشن سازم و او را سلب(15) عظمت دهم تا خلقش عظیم بشمرند، و آمرزیده بر زمین همىرود، و دلش را بینا مىسازم و پوشیده نمىدارم بر او چیزى از بهشت و دوزخ، و آگاهى مىدهم او را بر آنچه از هول و هیبت محشر بر مردم مىرود، و آنچه از غنى و فقیر و عالم و جاهل به حساب مىرود، و او را در قبر به آسایش جاى مىدهم، و فریشتگان نکیر و منکر مىفرستم تا سؤال کنند، و اندوه مرگ و تاریکى قبر و هول فرود شدن را به سراى دیگر از وى برمىگیرم، و نصب مىکنم از بهر او میزان حساب و کتابش را به دست راستش مىگذارم تا قرائت کند، و ترجمانى میان خود و او مقرّر نمىدارم، و این است صفت دوستان من.
و دیگر فرمود: یا أحمد اجعل همّک همّا واحدا، فاجعل لسانک لسانا واحدا، و اجعل یدیک حیالا، لا تغفل أبدا. من یغفل عنّی لا أبال بأیّ واد هلک. یا أحمد استعمل عقلک قبل أن یذهب، فمن استعمل عقله لا یخط، و لا یطغ. یا أحمد لم تدر لأیّ شیء فضّلتک على سایر الأنبیاء؟ قال: اللهمّ لا.
مىفرماید: اى احمد هم خویش را در طریق حضرت از آلایش کثرات پاکیزه مىکن، و زبانت را از سقطات(16) هفوات(17) پرداخته مىدار و بر طریق غفلت مباش؛ آن کس که طریق غفلت سپارد، هر جا به معرض هلاکت درآید باکى نخواهم داشت.
اى احمد عقل خویش را از آن پیش که از کار شود کار فرماى آن کس که عقل خویش را کار فرماید هرگز به سوى خطا و طغیان نگراید. اى احمد ندانستهاى که از چه روى ترا از تمامت انبیا برگزیدم؟ عرض کرد: الهى ندانم.
قال: بالیقین و حسن الخلق و سخاوة النّفس و رحمة للخلق، و کذلک أوتاد الأرض لم یکونوا أوتادا إلّا بهذا. یا أحمد إنّ العبد إذا جاع بطنه، و حفظ لسانه،
علّمته الحکمة، و إن کان کافرا تکون حکمته حجّة علیه و وبالا، و إن کان مؤمنا تکون حکمته له نورا و برهانا و شفاء و رحمة، فیعلم ما لم یکن یعلم، و یبصر ما لم یبصر، فأوّل ما ابصّره عیوب نفسه حتّى یشتغل عن عیوب غیره، و ابصّره دقایق العلم حتّى لا یدخل علیه الشّیطان.
فرمود: تو را از پیغمبران برگزیدم به اصابت یقین و سجاحت خلق(18) و سماحت(19) طبع و رأفت و رحمت با مردمان؛ و همچنان اوتاد الارض جز بدین شیمت و شمایل نباشند. اى احمد چون عبد از بسیارخوارى بپرهیزد و زبان با زیانکارى نیامیزد او را به حکمت آموزگار شوم، اگر کافرى باشد حکمت او بر نقمت او حجّتى گردد، و اگر مؤمنى باشد حکمت او برهان رحمت شود و بداند آنچه را دانا نبود و نگران گردد بر آنچه بینا نبود، و نخستینش بر معایب خود نگران سازم، تا به معایب دیگران نپردازد، و بر دقایق علمش بینا کنم تا ابلیس بر او دست نیندازد.
یا احمد لیس شىء من العبادة احبّ الىّ من الصّمت و الصّوم، فمن صام و لم یحفظ لسانه فکان کمن قام و لم یقرأ فى صلاته، و اعطیه اجر القیام و لم اعطه اجر العابدین. یا احمد هل تدرى متى یکون العبد عابدا؟ قال: یا ربّ. قال: اذا اجتمع فیه سبع خصال: ورع یحجزه عن المحارم، و صمت یکفّه عمّالا یعنیه و خوف یزید کلّ یوم من بکائه، و حیاء لا یستحیى منّى فى الخلاء. و اکل ما لا بدّ منه، و یبغض الدّنیا لبغضى، و یحبّ الاخیار لحبّى لهم.
یا احمد لیس کلّ من قال: احبّ الله احبّنى حتّى یأخذ قوتا، و یلبس دنیّا و ینام سجودا، و یطیل قیاما، و یلزم صمتا، و یتوکّل علىّ و یبکى کثیرا، و یقلّ ضحکا، و یخالف هواه؛ و یتّخذ المسجد بیتا، و العلم صاحبا، و الزّهد جلیسا، و العلماء احبّاء، و الفقراء رفقاء، و یطلب رضا، و یفرّ من العاصین فرارا، و یشغل بذکرى اشتغالا، و یکثر التّسبیح دائما، و یکون بالوعد صادقا، و بالعهد وافیا، و یکون قلبه طاهرا، و فى الصّلاة زاکیا و فی الفرائض مجتهدا، و فیما عندی من الصّواب راغبا، و من عذابى راهبا، و لأحبّائى قریبا و جلیسا.
از این کلمات چنین مستفاد مىشود که: در نزد خداوند هیچ عبادت دوستر از
صوم و سکوت نیست، و آن کس که صائم بماند و حفظ زبان نتواند چنان کسى است که بدون قرائت در نماز اقامت کند، پس او را دستمزد بر پاى شونده دهند، نه عطاى عبادتکننده. آنگاه فرمود: اى احمد آیا مىدانى چه هنگام عبد عبادتکننده باشد؟ عرض کرد: ندانم. فرمود: چون هفت خصلت ملازم او شود: نخستین آن پرهیزکارى که او را از محرّمات بازدارد. و دیگر آن خاموشى که از ناسنجیده گفتنش دفع دهد، و دیگر خوفى که هر روزش بر زارى و ضراعت بیفزاید، و دیگر حیائى که در خلوت آزرم مرا فرو نگذارد، و دیگر زیاده از آنچه وقایه حیات کند نخورد، و دیگر دنیا را مبغوض دارد چه من دنیا را مبغوض دارم، و دیگر بزرگان دین را دوست دارد چه من دوست دارم.
یا احمد هر که دعوى دار حبّ من باشد محبّ نشود، جز اینکه در قلّت قوت کوشد و جامه درویش پوشد، پیشانى به خاک مذلّت نهد و نماز به درازناى مدّت دهد، نام به خاموشى برآرد و کار به من گذارد، فراوان بگرید و اندک بخندد، از هواى نفس بیگانه شود و از مسجد خانه گزیند، با علم انیس و با زهد جلیس گردد، از علما آشنایان گیرد و با فقرا هم آشیان باشد و پیوسته با رضاى من آمیزد و از مرد گناه بگریزد، به یاد من دم زند و مرا تسبیح کند، وعد و عهدش استوار باشد، دل را از آلایش هوى، پاکیزه و پاک سازد و در اداى نماز و فرائض چالاک و خاشع زید، بر طریق ثواب آسان رود، و از عقاب و عذاب هراسان باشد، و جز با دوستان من قرین نشود و همنشین نجوید.
یا احمد لو صلّى العبد صلاة اهل السّماء و الارض، و یصوم صیام اهل السّماء و الارض، و یطوى من الطّعام مثل الملائکة، و لبس لباس العارى؛ ثمّ ارى فى قلبه من حبّ الدّنیا ذرّة او سعتها او ریاستها او حلیّها، او زینتها لا یجاورنى فى دارى، و لا نزعن من قلبه محبّتى و علیک سلامى و رحمتى.
فرمود: اى احمد اگر عبد نماز و روزه اهل آسمان و زمین را بر خویش بگذارد، و مانند فریشتگان شکم از خوردنى درپیچد و جامه زاهدان بپوشد، آنگاه اگر در دل او ذرّهاى از حبّ دنیا و حبّ ریاست و زینت دنیا نگرم هرگزش در جوار خود جاى ندهم، و محبّت خود را از قلب او بیرون کنم، آنگاه با پیغمبر فرمود: بر تو باد سلام و رحمت من.
1) وسواس: به کسر واو: سخن نفس و اندیشه خاطر و سخن شیطان و آنچه سودى در آن نیست. و به فتح واو: اسم شیطان؛ و اسم آن حالت نیز به فتح است (س).
2) بطر: استخفاف، سبک شمردن از روى جهالت، بطر: باطل و هدر.
3) سندان: افزارى که مسگران و آهنگران و زرگران راست.
4) دغا: مردم نادرست.
5) توأمان: در اینجا کنایه از ملازمت و وابستگى است.
6) مهب: موضع وزیدن بادها.
7) صحیح «لا یهنئهم» مىباشد (ب).
8) مهنا: در اینجا به معنى گوارا آمده است.
9) رزمه: پشتواره جامه، پشتواره مقدار از هر چیز آن را بر پشت توان برد.
10) کلیل: کند، سست، مانده شده.
11) میده: آرد گندم دوباره بیخته را گویند.
12) کاشتن: زراعت کردن، برگشتن، برگردانیدن.
13) شیمت: روش و طریقت.
14) مسارة: نجوى و گفتگوى در گوشى.
15) سلب: لباس.
16) سقطات جمع سقطة: لغزش.
17) هفوات جمع هفوة: به معنى لغزش است.
18) سجاحت خلق: نیکى اخلاق و اعتدال در معاشرت.
19) سماحت: جود و بخشش.