جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نقل من کتاب اثنى عشریة فى قصار هذه المعانى‏

زمان مطالعه: 86 دقیقه

القرآن هو الدّواء: تلاوت قرآن دواى همه دردهاست.

الدّعاء هو العبادة: خداى را خواندن عبادت خداوند است.

الدّین شین الدّین: اندوه وام و زحمت وام‏خواهان، دین را زیان کند.

التّدبیر نصف العیش: تدبیر در امر معاش نصف معاش است.

التّودّد نصف العقل: با مردم مدارا و مودّت نیمى از حشمت عقل است.

الهمّ نصف الهرم: غم و اندوه جوان را نیم پیرى است.

حسن السّؤال نصف العلم: مسئلت خویش را با سخن دل‏فریب آراستن، نیمى از علم و دانش است.

قلّة العیال احد الیسارین: چون توانگرى نباشد، عیال اندک نیز در شمار توانگرى‏

است.

السّلام قبل الکلام: ابتدا به سلام کن، پس آغاز کلام کن.

الرّضاع یغیّر الطّباع: طفل را با شیر دایه طبع دیگرگون شود و با خوى دایه رود.

البرکة مع اکابرکم: برکت از بزرگان قوم به دست شود، چه بر نیکوئى توانا باشند.

ملاک الامر خواتمه: ملازمت نیک و بد با خاتمت امر است.

ملاک الدّین الورع: زهد و پرهیزکارى دین به دست کند.

خشیة الله رأس کلّ حکمة. الورع سیّد العمل. [ترس خدا سر همه حکمتهاست و ورع پیشواى اعمال است‏](1)

مسئلة الغنىّ نار. التّحدّث بالنّعم شکر. احسان کس را تذکره کردن شکر احسان است.

انتظار الفرج بالصّبر عبادة [انتظار گشایش که با صبر قرین باشد عبادت است‏].

الصّوم جنّة. روزه داشتن سپر حوادث است.

الرّفق رأس الحکمة [مدارا اساس حکمت است‏].

البرّ حسن الخلق [نیکى خلق نیک است‏].

الغلول من جمر جهنّم: مرد خیانتکار از سنگ‏پاره‏هاى جهنم است.

الزّنا یورث الفقر، [زنا مایه فقر است‏].

زنا العیون النّظره: زنا کردن چشمها نگریستن حرام است.

القناعة مال لا ینفد، [قناعت مالى است که تمام شدنى نیست‏].

الأمانة تجرّ الرّزق، [امانت مایه روزى است‏].

الخیانة تجرّ الفقر، [خیانت مایه فقر است‏].

الصّبحة تمنع الرّزق. خواب صبحگاه روزى را بازدارد.

العمائم تیجان العرب، الحیاء لا یأتی إلّا بخیر، [از حیا جز نیکى نمى‏آید].

المسجد بیت کلّ تقیّ، [مسجد خانه هر پرهیزکار است‏].

آفة الحلم السّفه، آفة العبادة الفترة، آفة الشّجاعة البغی، آفة السّماحة المنّ، آفة الدّین الهوى، [سفاهت آفت بردبارى است، فقر آفت عبادت است، سرکشى آفت شجاعت است، منّت آفت سماحت است، هوس آفت دین است‏].

کفّارة الذّنب النّدامة، [کفاره گناه پشیمانى است‏].

الجمعة حجّ المساکین. مساکین را جمعه و جماعت به جاى مکه و زیارت است.

الحجّ جهاد کلّ ضعیف، [حجّ جهاد ضعیفان است‏].

طلب الحلال جهاد، [جستن حلال جهاد است‏].

موت الغریب شهادة، [مرگ غریب شهادت است‏].

العلم لا یحلّ منعه. حلال نباشد که کس از تعلیم علم ضنّت کند.

کلّ معروف صدقة، [هر کار نیکى صدقه است‏].

مداراة النّاس صدقة [مدارا کردن با مردم صدقه است‏].

الصّدقة على القرابة صدقة و صلة. بخشش با خویشاوندان هم صدقه است، و هم صله رحم.

الصّدقة تطفئ الخطیئة کما یطفئ الماء النّار. [صدقه گناه را خاموش مى‏کند، چنانکه آب آتش را خاموش مى‏کند].

المتعدّى فى الصّدقة کمانعها. آن کس که صدقه را جاى بذل نشناسد، چنان است که صدقه را منع کرده باشد.

رأس الحکمة مخافة الله، [اساس حکمت ترس خداست‏].

الجنّة دار الاستحیاء. بهشت خانه شرم و حیاست.

الدّعاء بین الأذان و الإقامة لا یردّ، [دعائى که میان اذان و اقامه کنند، رد نمى‏شود].

کسب الحلال فریضة بعد الفریضة، أعظم النّساء برکة أقلّهنّ مؤنة [از همه زنان پربرکت‏تر آن است که خرجش کمتر باشد].

المؤمن مرآة المؤمن و المؤمن أخو المؤمن، [مؤمن آئینه مؤمن است، مؤمن برادر مؤمن است‏].

المؤمن یسیر المئونة. مؤمن با مال اندک خرسند باشد.

المؤمن کیّس، فطن حذر: مؤمن دانا و زیرک باشد، و از بى‏فرمانى خداوند خویش را واپاید.

المؤمن آلف مألوف. [مؤمن الفت گیر و الفت‏پذیر است‏].

المؤمن عزّ کریم: مؤمن ساده‏دل و کریم الطبع است.

الفاجر خبّ لئیم: فاجر لئیم و حیلت‏گر و فریبنده است.

المؤمن من اهل الایمان بمنزلة الرّأس من الجسد [مؤمن نسبت به اهل ایمان چون سر نسبت به تن است‏].

المؤمن یوم القیمة فى ظلّ صدقته [مؤمن روز قیامت در سایه صدقه خویش است‏].

هدیّة الله الى المؤمن، السّائل على بابه: هدیه خداوند به سوى مردم مؤمن، سائلى است که بر در سراى او فرستد.

تحفة المؤمن الموت، البذاذة من الإیمان. پوشیدن جامه کهنه و خشن علامت ایمان است.

الصّبر نصف الایمان الیقین الایمان کلّه [صبر یک نیمه ایمان است و یقین همه ایمان است‏].

علم الایمان الصّلاة. عبادة المؤمن کفّارة لکلّ مسلم: عبادت مؤمن کفاره معاصى مسلمانان است.

المرء على دین خلیله [مرد بر روش دوست خویش است‏].

کلّ امرئ حسیب نفسه. هر مردى پاداش نیک و بد از نفس خویش و کردار خویش بیند.

کلّ ما هو آت قریب [هر چه آمدنى است نزدیک است‏].

کلّ عین زانیة [هر چشمى زناکار است‏].

کلّ صاحب علم غرثان(2) الى علم [هر دانشمندى گرسنه علم دیگر است‏].

لکلّ غادر لواء یوم القیمة بقدر غدرته: از براى هر خادعى و حیلت‏گرى در قیامت علمى و علامتى است به اندازه حیلت و غدر او.

اوّل ما یرفع من هذه الامّة، الحیاء و الامانة. مى‏فرماید: اول چیزى که از این امّت بالا مى‏گیرد و در حضرت یزدان سبب قربت مى‏شود حیا و امانت است(3)

أوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدون الصّلاة [نخستین چیزى که از دین خود از دست مى‏دهید امانت است و آخرین چیزى که از دست مى‏دهید نماز

است‏].

الودّ یتوارث، و البغض یتوارث [دوستى را به ارث مى‏برند و دشمنى را به ارث مى‏برند].

الهدیة تذهب بالسّمع و البصر. هدیه چشم و گوش را مى‏رباید، تا سخن حق شنوده نشود، و کار حق دیده نگردد.

السّواک یزید الرّجل فصاحة: مسواک زدن فصاحت مرد را افزون کند.

المؤذّنون أطول النّاس أعناقا یوم القیمة [مؤذنان روز قیامت از همه مردم گردن‏فرازترند].

شفاعتی لأهل الکبائر من أمّتی. شفاعت من شامل امّت من است، هم آنان را که معاصى کبیره کرده‏اند.

الیمین على نیّة المتحلّف: سوگند آنگاه کار کند که سوگندخواره خویش را از بهر سوگند صافى دارد.

علم لا ینفع کنز لا ینفق منه. علمى که کس را سود نبخشد، چون گنجینه‏اى است که از آن انفاق نشود.

الزّکاة قنطرة الاسلام: زکاة رود لاخ(4) اسلام را پل است، و بى‏پل آب را عبره(5) نتوان کرد.

کلّ مشکل حرام و لیس فى الدّین مشکل [هر عمل مشکلى حرام است و در دین مشکلى نیست‏].

کلّ شى‏ء بقدر حتّى العجز [هر چیزى مقرر است حتى ناتوانى‏].

الامام ضامن، و المؤذّن مؤتمن. امام اداى نماز را ضامن است، و مؤذن تعیین وقت را مؤتمن است.

حسن الملکة نماء، و سوء الملکة شوم: صفات نیکو برومند گردد، و صفت زشت شوم گردد و زشتى آرد.

التّراب ربیع الصّبیان. الصدق طمأنینة، و الکذب ریبة. راستى مورث وقار و

طمأنینه است، و دروغ زدن موجب دهشت و ریب است.

الایمان بالقدر یذهب الهمّ و الحزن: آن کس که با قدر خداوند ایمان دارد، از فقد آرزو ملول و محزون نشود.

الزّهد فى الدّنیا یریح القلب و البدن: پرهیزکارى در دنیا آسایش دل و تن است.

على الید ما اخذت حتّى تؤدّیه [هر کسى آنچه را گرفته به عهده دارد تا آن را ادا کند].

للسائل حقّ و ان جاء على فرس. از براى سایل حقّى است که باید ادا ساخت، اگر چه بر اسبى سواره آید.

النّظرة سهم، مسموم من سهام ابلیس: نگریستن بر حرام تیرى است زهرآگین از تیرهاى شیاطین.

معترک المنایا ما بین العینین إلى السّبعین: میدان کارزار مرگها پیشانى مردم و میان هر دو چشم است، بیشتر غایت امر هفتاد سال است.

الیمین الکاذبة منفعة للسّلعة، ممحقة للکسب: سوگند دروغ کالاى تجارت را سود کند و کسب را زیان رساند.

طیب الرّجال ما ظهر ریحه و خفى لونه، و طیب النّساء ما ظهر لونه، و خفى ریحه:

طیب مردان: رنگى و خط و خالى نیست، لکن نفحات کرامت او آشکار است، و طیب زنان: گلگونه و خط و خال است، و از مردمى و کرامت مردان بى‏بهره است.

الجبن و الجرأة غرائز یضعها الله حیث یشاء: بددلى و دلاورى شاخه‏هائى است که خداوند در هر قلبى مى‏خواهد غرس مى‏فرماید.

من کنز البرّ کتمان المصائب، و الأمراض، و الصّدقة. از گنج‏هاى ستوده پوشیدن مصائب و شکیب در امراض و نهفتن بذل و صدقه است، تا اجر این جمله نابود نشود.

من سعادة المرء أن یشبه أباه [از لوازم نیکبختى مرد آن است مانند پدر خویش باشد].

من سعادة المرء حسن الخلق [نیک‏خوئى نیکبختى مرد است‏].

کلام ابن آدم کلّه علیه، لا له، إلّا امرأ أمر بمعروف، أو نهى عن منکر، أو ذکر الله.

سخنان فرزند آدم همگان بر زیان اوست، نه بر سود او، مگر مردى که در امر به‏

معروف یا نهى از منکر سخنى گوید، یا خداى را یاد کند.

المتشبّع بما لا یملک، کلابس ثوبى زور: آن کس که سیر شود به چیزى که مالک نیست، چنان است که به جامه دیگران متظاهر گردد.

التّاجر ینتظر الرّزق، و المحتکر ینتظر اللّعنة: بازرگان انتظار رزق و روزى برد، و آن کس که احتکار غلات و جز آن کند منتظر لعنت باشد.

الویل کلّ الویل لمن ترک عیاله بخیر و قدم على ربّه بشّر: واى بر کسى که به کسب مال حرام عیالش را آسوده گذارد، و در آن سراى در حضرت یزدان مأخوذ کردار خویش گردد.

من تواضع لله رفعه الله. من تکبّر وضعه الله [هر که براى خدا فروتنى کند خدایش رفعت دهد و هر که تکبّر کند خدا او را پست کند].

من یغفر یغفر الله له، و من یعف یعف الله عنه. کسى که از زلات(6) مردم درگذرد خداوند او را بیامرزد، و کسى که گناه مردم را معفو دارد خداوند از گناه او عفو فرماید.

من یصبر على الرزیّة یعوّضه الله: آن کس که در مصیبت صابر باشد، خداوند از آنچه از وى رفته عوض دهد.

من یکظم یأجره الله: آن کس که خشم خویش را فرو خورد، خداوند او را پاداش نیک دهد.

من قدّر رزقه الله و من بذّر حرمه الله: آن کس که کار معاش به اندازه کند خداوند روزى او را فراخ کند، و آن کس که تبذیر مال کند او را محروم گذارد.

من اقترب من أبواب السّلطان افتتن. کسى که در حضرت سلطان قربت و منزلت یافت، مفتون گشت.

من قتل دون دینه. فهو شهید. کسى که کشته شود در صیانت دین خود منزلت شهیدان یابد.

من یرد الله به خیرا یفقّهه فى الدّین: کسى را که خداوند خیر او خواهد او را در مسائل دینیه عالم و فقیه کند.

من اشتاق الى الجنّة سارع الى الخیرات [هر که مشتاق بهشت باشد به اعمال خیر

شتابد].

من اشفق من النّار لهى عن الشّهوات. آن کس که از آتش دوزخ بترسد یاد از شهوات نکند.

من ترقّب الموت لهى عن اللّذات [هر که انتظار مرگ دارد از لذتها چشم پوشد].

من اعتزّ بالعبید أذلّه الله. آن کس که بندگان را سبب عزت خویش داند، خداوند او را ذلیل کند.

من غشّنا فلیس منّا [هر که با ما نادرستى کند از ما نیست‏].

من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس فیه، فهو ردّ. مى‏فرماید: کسى که در شریعت ما حدیث بدعتى کند در شریعت ما نیست، و او مرتد است.

من تأنّى اصاب او کاد، و من عجّل اخطأ او کاد: کسى که کار به حزم و تأنّى کرد طریق صواب جست، یا نزدیک به صواب شد، و آن کس که عجلت نمود خطا کرد، یا نزدیک به خطا افتاد.

من یزرع خیرا یحصد زعبة، و من یزرع شرّا یحصده ندامة [هر که خیرى بکارد سود برد و هر که بدى کارد پشیمانى درود].

من رزق من شی‏ء، فلیلزمه [هر کسى که چیزى نصیبش کرده‏اند در حفظ آن بکوشد].

من أنزلت إلیه نعمة فلیشکرها. من رفق بامّتی رفق الله به [هر که با امّت من ملایمت کند خدا با وى ملایمت کند].

من عاد مریضا لم یزل فی خرقة الجنّة: کسى که مریضى را عیادت کند همواره جاى در جنّت کند.

من دعا على من ظلمه فقد انتصر: کسى که بر ستمکار خویش نفرین کند نصرت یابد.

من مشى مع ظالم فقد اجرم من تشبّه بقوم فهو منهم: کسى که با قومى تشبه جوید در شمار آن قوم رود.

من طلب العلم تکفّل الله برزقه: کسى که در طلب علم کوشد، خداوند کفیل رزق او باشد.

من لم ینفعه علم ضرّه جهله: کسى را که هیچ علمى سود نکند، جهلش زیان‏

رساند.

من ابطاء به عمله لم یسرع به نسبه: آن کس را که محاسن کردار به کار نیاید، شرافت نسب فایدتى نبخشد.

من جعل قاضیا ذبح بغیر سکّین: کسى که متصدّى قضاوت و حکومت شود، و حکم به حق نتواند بى‏جرحى آشکار هلاک گردد.

من حمل سلعته فقد برى من الکبر: آن کس که کالاى خانه را بر دوش خویش حمل دهد از کبر برهد.

من کذّب بالشّفاعة لم ینلها یوم القیمة: آن کس که شفاعت مرا دروغ داند، از شفاعت من در قیامت بى‏بهره ماند.

من یشته کرامة الآخرة یدع زینة الدّنیا [هر که حرمت آخرت خواهد زینت دنیا رها کند].

من احبّ دنیاه اضرّ(7) بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه: کسى که دوست دارد دنیاى خود را آخرت خویش را به زیان آرد، و آن کس که آخرت را دوست دارد دنیا را زیان رساند.

من أهان سلطان الله أهانه الله، و من أکرم سلطان الله أکرمه الله: آن کس که سلطنت خداى را انکار کند، خداوند او را خوار دارد، و آن کس که تکریم کند خداوندش مکرم بدارد.

من احبّ عمل قوم خیرا کان او شرّا کان کمن عمله: کسى که دوست دارد عمل قومى را خواه خیر و خواه شر باشد مانند عامل آن کار است.

من استعاذکم بالله فاعیذوه، و من سألکم بالله فاعطوه، و من دعاکم فاجیبوه:

کسى که شما را به نام خدا پناهنده شود او را پناه دهید؛ و کسى که سؤال کند عطا کنید، و کسى که شما را به یارى طلبد اجابت نمائید.

من مشى منکم الى طمع فلیمش رویدا: کسى که از شما جنبش مى‏کند از بهر طلبى و طمعى، باید به تأنّى جنبش کند و از عجلت بپرهیزد.

من عمّره الله ستّین سنة، فقد اعذر الیه. کسى را که خداوند شصت سال عمر عطا کرد، در بى‏فرمانى عذرى از بهر او نگذاشت.

من أصبح لا ینوی ظلم أحد غفر له ما جنى. کسى که صبح کند و اندیشه ستم هیچ آفریده در خاطرش نباشد، گناهان او آمرزیده شود.

من القى جلباب الحیاء، فلا غیبة له: آن کس که جامه شرم را از تن دور کند غیبت او روا باشد.

من سائته خطیئته غفر له، و ان لم یستغفر. من سئل عن علم یعلمه فکتمه، الجم بلجام من النّار: کسى را که از وى پرسش علمى کنند و او بداند و پوشیده بدارد، در آن جهانش از آتش جهنم لجام کنند.

من فتح له باب خیر فلینتهزه، فإنّه لا یدری متى یغلق عنه. کسى که از بهر او باب خیرى گشوده شود باید غنیمت بشمارد، چه نمى‏داند که آن باب کى بسته مى‏گردد.

من فارق الجماعة شبرا خلع ربقة الإسلام من عنقه. کسى که یک شبر از جماعت مسلمانان دورى جوید از مسلمانى دور شده باشد.

من سرّه أن یسکن بحبوحة الجنّة، فلیلزم الجماعة [هر که دوست دارد در دل بهشت سکونت گیرد هم آهنگ جماعت باشد].

من أعطى حظّه من الرّفق فقد أعطى حظّه من خیر الدّنیا و الآخرة: کسى که بهره او از قضا رفق و مدارا افتاد، نیز خیر دنیا و آخرت بهره او گشت.

من فرّق بین والدة و ولدها، فرّق الله بینه و بین أحبّته یوم القیمة. کسى که جدائى افکند در میان مادر و فرزندش، خداوند در قیامت میان او و احبابش جدائى افکند.

من یسّر على معسر یسّر الله علیه فى الدّنیا و الآخرة [هر که به تنگدستى گشایش دهد، خدا در دنیا و آخرت به او گشایش دهد].

من انظر معسرا او وضع له مظلّة، اظلّه الله تحت ظلّ عرشه، یوم لا ظلّ الّا ظلّه:

کسى که نگران درویشى شود، یا از بهر او سایبانى کند خدا او را در سایه عرش جاى دهد، روزى که جز سایه عرش او هیچ سایه به دست نشود.

من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلیکرم جاره: کسى که با خدا و روز جزا ایمان آرد باید پناهنده خود را بزرگ بدارد.

من اسلم على یدیه رجل وجبت له الجنّة [هر که یکى به دست وى اسلام آرد بهشت بر او واجب شود].

من نصر اخاه بظهر الغیب نصره الله فى الدّنیا و الآخرة [هر که برادر خویش را به‏

حفظ الغیب یارى کند خدایش در دنیا و آخرت یارى کند].

من طلب علما فادرکه کتب له کفلان من الاجر. کسى که طلب کند علمى را و دریابد آن را، نوشته مى‏شود از براى او پاداش کردار دو چندان.

من طلب علما و لم یدرکه کتب له کفل من الاجر: و کسى که طلب کند علمى را و درنیابد آن را، پاداش او را یک چندان نگارند.

من آتى إلیکم معروفا فکافئوه، فإن لم تجدوا فادعوا له حتّى تعلموا أنّکم قد کافأتموه: کسى که بیاورد از براى شما معروفى، پاداش کنید احسان او را، و اگر او را درنیابید در حق او دعاى خیر گوئید، تا گاهى که پاداش او کرده باشید.

من أصاب مالا من مهاوش(8)، أذهبه الله فی نهابر(9) [هر که مال از حرام به دست آورد در حوادث سخت از دست بدهد].

من نظر فی کتاب بغیر إذنه فکأنّما ینظر فی النّار. کسى که بیرون اجازت در مکتوب دیگرى نگران شود، چنان باشد که در آتش دوزخ نگرد.

من کان آمرا بمعروف فلیکن امره ذلک بمعروف [هر که به نیکى وادار کند همین وادار کردنش نیز به نیکى باشد].

من طلب الدّنیا بعمل الآخرة فما له فى الآخرة من نصیب. [هر که عمل آخرت کند و دنیا طلبد از آخرت بهره‏اى ندارد].

من اوتى معروفا فلم یجد جزاء الّا الثّناء، فقد شکره و من کتمه فقد کفره: آن را که از کس نعمتى و معروفى عاید شود و پاداش آن را قادر نباشد جز این که معطى را ثنا گوید او را پاداش کرده باشد، و کسى که نعمت معطى را پوشیده دارد کفران نعمت کرده باشد.

من اوتى معروفا فلیکافئ به، فان لم یستطع فلیذکره، فان ذکره فقد شکره. من رأى عورة فسترها، کان کمن احیى موءودة من قبرها: کسى که ببیند برهنه را و بپوشاند چنان است که زنده کند دخترى را که زنده در قبر کرده باشند.- و این رسم جاهلیت بود که بعضى از قبایل دختر خود را زنده در گور مى‏کردند، شرح آن در جلد دویم از کتاب اول رقم شد-.

من طلب محامد النّاس بمعاصى الله، عاد حامده من الناس ذاما [هر که ستایش‏

مردم را به نافرمانى خدا جوید ستایشگرانش مذمتگر شوند].

من التمس رضى الله بسخط النّاس، رضى الله عنه، و ارضى عنه النّاس، و من التمس رضى النّاس بسخط الله، سخط الله علیه و اسخط علیه النّاس [هر که رضاى خدا به خشم مردم جوید خدا از او خشنود شود و مردم را از او خشنود کند و هر که رضاى مردم به خشم خدا جوید خدا بر او خشمگین شود و مردم را با وى خشمگین کند].

من اذنب فى الدّنیا فعوقب به، فالله اعدل من ان یثنّى عقوبة على عبده [هر که در دنیا گناهى کند و عقوبت آن ببیند خدا عادل‏تر از آن است که عقوبت خویش را بر بنده تکرار کند].

و من اذنب ذنبا فستره الله علیه و عفى عنه فى الدّنیا، فالله اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفى عنه [هر که گناهى کند و خدا در دنیا گناه وى را بپوشد و ببخشد، خدا کریمتر از آن است که در بخشیده خود بازنگرد].

من سمّع النّاس بعمله سمّع الله به اسامع خلقه: کسى که از در ریا و سمعه عمل خود را گوشزد مردمان کند، خداوند کردار او را با مردمان بشنواند.

من احسن صلاته حین یراه النّاس، ثمّ اساءها حین یخلو، فتلک استهانة استهان بها ربّه [هر که در حضور مردم نماز خویش نیکو کند و چون به خلوت رود آن را بد گزارد این اهانتى است که به پروردگار خویش مى‏کند].

من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنکر، لم تزده بها من الله الّا بعدا. [هر که نمازش از ناسزا و بدى بازش ندارد به نماز از خدا دورتر شود].

من مشى الى طعام لم یدع الیه دخل سارقا و خرج معیّرا. کسى که حاضر شود بر خوان طعامى که او را نخوانده باشند چون دزد داخل مى‏شود، و با عار بیرون مى‏رود.

من کان وصلة لاخیه المسلم الى ذى سلطان بمنهج برّ او تیسیر عسر، اعانه الله على اجازة الصّراط یوم تدحض فیه الاقدام [هر کس پیش صاحب قدرتى براى برادر مسلمان خویش در موضوع خیرى یا در گشودن مشکلى وسیله خیر شود، روزى که قدمها بلغزد خدا وى را بر عبور از صراط اعانت کند].

من نزل على قوم فلا یصومنّ تطوّعا الّا باذنهم: کسى که بر قومى فرود شود جز به‏

اذن آن جماعت تطوّعا(10) نتواند روزه گرفت.

من انتهر صاحب بدعة، آمنه الله یوم الفزع الاکبر. [هر که بدعت‏گزارى را توبیخ کند، خداوند او را زینهار مى‏دهد در روز فزع بزرگ‏].

حفّت الجنّة بالمکاره و حفّت النّار بالشّهوات [بهشت با ناملایمات قرین است و جهنم با خواستنى‏ها همراه است‏].

وجبت محبّة الله على من اغضب فحلم. واجب مى‏گردد محبّت خداوند کسى را که خشم خود فرو خورد، و طریق حلم گیرد.

بعثت بجوامع الکلم. یبعث النّاس یوم القیمة على نیّاتهم [روز رستاخیز مردم را به کیفیت نیّت‏هایشان برانگیزند].

رحم الله المتخلّلین من أمّتی فی الوضوء و الطّعام [خداوند از امّت من آنها را که هنگام وضو و غذا مسواک مى‏کنند رحمت کند].

أبى الله أن یرزق عبدا إلّا من حیث لا یعلم [خدا روزى بنده مؤمن خویش را از جائى که نمى‏داند مى‏رساند].

عجبت لغافل لا یغفل عنه [عجب دارم از غافلى که از او غافل نشوند].

عجبت لمؤمّل ذنبا، و الموت یطلبه. شگفت مى‏آید مرا از آن کس که آرزو مى‏کند معصیت خداى را، و حال آنکه مرگ در طلب اوست.

عجبت لضاحک ملاء فیه، و لا یدرى ارضى الله، [عنه‏] ام اسخطه؟ شگفت مى‏آید مرا از ضاحکى که دهان خود را از خنده آکنده مى‏دارد، و نمى‏داند خداى را خشنود مى‏سازد یا به خشم مى‏آورد؟

یا عجبا کلّ العجب للمصدّق بدار الخلود، و هو یسعى لدار الغرور [سخت در عجبم از آنکه خانه جاوید را باور دارد و براى خانه غرور بکوشد].

عجبا للمؤمن فو الله لا یقضى للمؤمن قضاء، إلّا کان خیرا له [کار مؤمن عجیب است به خدا که خدا قضائى براى مؤمن مقرر ندارد مگر مایه خیر او باشد].

اقتربت السّاعة و لا یزداد النّاس على الدّنیا إلّا حرصا، و لا تزداد منهم إلّا بعدا.

قیامت نزدیک شد و مردم را زیادت نمى‏شود الّا حرص بر دنیا، و دورى از آخرت.

یذهب الصّالحون أسلافا: الأوّل فالأوّل حتّى لا یبقى حثالة(11)، إلّا کحثالة التّمر و الشّعیر لا یبالی الله بهم. مردم نیکو یک از پى دیگر درگذرند، و جز بدان بجاى نمانند، چنانکه از خرما جز خستو و از جو غیر از سبوس بجاى نماند، و خداى را باکى نباشد.

یبصر احدکم القذر فى عین اخیه، و یدع الجذع فى عینه: نگرانند هر یک از شما پلیدى را در چشم برادر خود، و نادیده مى‏انگارند درخت را در چشم خویش.

کبرت خیانة أن تحدّث أخاک حدیثا، هو لک به مصدّق، و أنت له کاذب [خیانتى بزرگ است که به برادر خویش سخنى گوئى که راستگویت شمارد و تو دروغگو باشى‏].

طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس، و أنفق من مال اکتسبه من غیر معصیة، و خالط أهل الفضل و الحکمة، و جانب أهل الذّلّ و المعصیة [خوشا آنکه عیوبش او را از عیوب مردم مشغول دارد و از مالى که بدون معصیت به دست آورده انفاق کند و با اهل دانش و جود بیامیزد و از اهل ذلّت و معصیت دورى کند].

طوبى لمن ذلّ فی نفسه، و حسنت خلیقته، و أنفق الفضل من ماله، و أمسک الفضل من قوله، و وسّع السّنّة، و لم یعدها إلى بدعة [خوشا آنکه در پیش خویش خوار است و خوى او نیک است و فزونى مال خویش ببخشد و فزونى گفتار خویش نگه دارد و پیرو سنّت باشد و از سنّت به بدعت نرود].

جماع الخیر خشیة الله، جدّدوا السّفینة، فإنّ البحر عمیق، جدّدوا الاستعداد فإنّ الطّریق سحیق.(12) تجدید کنید کشتى را که دریا بى‏پایاب(13) است، و تجدید کنید زاد و راحله را که راه دور است- کنایت از آنکه روز تا روز ساخته سفر آخرت باشید-.

جاهدوا اهواءکم، تملکوا انفسکم [با هوس‏هاى خود مبارزه کنید تا بر نفس خود تسلط یابید].

جاء الموت فلا ینفعکم، الّا ما قدّمتموه من خیر. جاهدوا انفسکم بقلّة الطّعام و الشّراب، تظلّلکم الملئکة و ینفر منکم الشّیطان. جعل الله مکارم الاخلاق صلة بینه و

بین عبیده فحسب احدکم ان یتمسّک بخلق متّصل بالله. خداوند در میان خود و بندگان مکارم اخلاق را میانجى پیوستگى ساخته، لاجرم کافى است هر یک از شما را که متخلق به اخلاق الله باشید.

جالس الابرار، فانّک اذا فعلت خیرا حمدوک؛ و ان اخطأت لم یعنّفوک [با نیکان مجالست کن که اگر خوبى کردى ترا ستایش کنند و اگر خطا کردى با تو به سختى رفتار نکنند].

جوّعوا بطونکم و أظمئوا اکبادکم، و اعروا اجسامکم، و طهّروا قلوبکم، عساکم تجاوزون الملاء الاعلى: کم بخورید و کم بیاشامید، و تن را با جامه‏هاى نیکو مپوشانید، و دل‏ها را مطهر دارید تا از ملاء اعلى درگذرید.

حسب ابن آدم ان یحقّر اخاه المسلم. حسب الرّجل من المآثم ان یرتع فى عرض اخیه المسلم. کافى است این گناه در مکافات مرد که برادر دینى خود را غیبت کند.

حرام على کلّ قلب یحبّ الدّنیا أن یفارقه الطّمع، حرام على کلّ قلب متولّه بالشّهوات أن یسکنه الورع. حبّ الدّنیا أصل کلّ معصیة و أوّل کلّ ذنب، حرام على کلّ قلب عرى بالشّهوات أن یجول فی ملکوت السّماوات. حسب الرّجل من دینه محافظته على إقامة الصّلاة. حسبک من الکذب أن تحدّث بکلّ ما سمعت. کافى است ترا دروغ زدن اینکه آنچه شنیدى نسنجیده بازگوئى.

حسبک من الجهل ان تظهر ما علمت. [در نادانى تو همین قدر بس که هر چه دانى آشکار کنى‏].

خیرکم من اعانه الله على نفسه؛ فملّکها. بهترین شما کسى است که به یارى خدا بر نفس خویش غلبه جوید، و مالک نفس خویش گردد.

خیرکم من عرف سرعة رحلته، فتزوّد لها. خیرکم من ذکّرکم بالله رؤیته. بهترین شما کسى است که دیدار او شما را تلقین ذکر خداوند کند.

خیرکم من زاد فی علمکم منطقه. خیرکم من دعاکم إلى فعل الخیر. بهترین شما کسى است که شما را به اعمال خیر دعوت کند.

خیر الإخوان المساعد على أعمال الآخرة. خیر إخوانکم من أهدى إلیکم عیوبکم. نیکوتر برادر شما کسى است که عیوب شما را بر شما عرض دهد.

خیر الاستغفار عند الله الاقلاع و النّدم: بهترین استغفار در نزد خداوند برکندن‏

حبّ معصیت است از دل و پشیمانى از کرده.

خیر عباد الله الّذین یراعون الشّمس و القمر لعبادة الله خیر اخوانک من اعانک على طاعة الله، و صدّک عن معصیة الله، و امرک برضاه خیر امّتى فیما ینئا فى الملأ الاعلى قوم یستبشرون جهرا فى سعة رحمته و یبکون سرّا من ألیم عقوبته. خیر المسلمین من کثرت قناعته، و حسنت عبادته، و کان همّه لآخرته: بهترین مسلمانان کسى است که فراوان سازد قناعت را و نیکو کند عبادت را، و آهنگ او جز از براى آخرت نباشد.

خیر أمّتی من هدم شبابه فی طاعة الله، و فطم نفسه عن لذّات الدّنیا، و تولّه بالآخرة، إنّ جزاءه على الله أعلى مراتب الجنّة. خیر أمّتی الّذین لم یوسّع علیهم حتّى یبطروا، و لم یضیّق علیهم حتّى یسئلوا. بهترین امت من آنانند که سعت عیش چندان نیابند که در نعمت خداوند طغیان کنند، و چندان تنگ عیشى نبینند که محتاج به سؤال گردند.

خیر أمّتی الّذین إذا سفه علیهم احتملوا، و إذا جنى علیهم غفروا، و إذا أوذوا صبروا. اشفعوا یحمدوا و توجروا، [مهربان باشید تا شما را ستایش کنند].

سافروا تصحّوا و تغنموا. [سفر کنید تا تندرست شوید و غنیمت یابید].

یسّروا، و لا تعسروا. [سهل گیرید و سخت مگیرید].

قیّدوا العلم بالکتاب. علوم را مکتوب دارید تا محفوظ ماند.

اقلّ من الدّین، تعش حرّا: یعنى رهینه دین مباش تا چون آزادگان زیستن کنى.

اقلّ من الذّنوب یهن علیک الموت. [گناه کمتر کن تا مرگ بر تو آسان شود].

احبب للنّاس ما تحبّ لنفسک، تکن مؤمنا، و احسن مجاورة من جاورک تکن مسلما، و احسن مصاحبة من صاحبک تکن مؤمنا، و اعمل بفرائض الله تکن عابدا، و ارض بقسم الله تکن زاهدا، و ازهد فیما فى ایدى النّاس یحبّک النّاس، و ازهد فى الدّنیا یحبّک الله: از بهر مردم بخواه آنچه را بر خویشتن پسنده دارى تا مؤمن باشى، و با پناهندگان نیکوکار باش تا در شمار مسلمانان روى، و با اصحاب خود ستوده‏خوى باش تا با ایمان باشى، و فرایض خداى را فرو مگذار تا به حساب عابدان آئى، و بدانچه خدایت بهره نهاد راضى باش تا زاهد باشى، و خواستار مباش آنچه را در دست مردم است تا مردمت دوست دارند، و دنیا را مطلوب خود مدار تا

خدایت محبوب دارد.

سلّم على اهل بیتک یکثر خیر بیتک: سلام کن بر اهل بیت خود تا خیر و برکت در سراى تو بسیار شود.

استعفف عن السّؤال ما استطعت. قل الحقّ و ان کان مرّا. [حق را بگو و گرچه تلخ باشد].

صلوا ارحامکم و لو بالسّلام. تهادوا تزدادوا حبّا. جاهدوا تورثوا ابنائکم مجدا.

[هدیه به یکدیگر بدهید تا محبتتان افزون شود و کوشش کنید تا براى فرزندان خود افتخار به جا ارث نهید].

تهادوا فانّ الهدیّة تذهب و حر القلب. هدیه کنید یکدیگر را زیرا که هدیه حقد و حسد را از دل برمى‏کند.

اتّقوا الحجر الحرام فى البنیان فانّه اساس الخراب. [از استعمال سنگ حرام در ساختمان بپرهیزید که مایه ویرانى است‏].

اکرموا اولادکم، و احسنوا آدابهم. [فرزندان خود را گرامى شمارید و نیکو تربیتشان کنید].

استغنوا عن الناس، و لو بشوص السّواک: چیز مخواهید از مردم اگر چه به اندازه خار مسواک باشد که در میان دندانها بماند.

اغتنموا الدّعاء عند الرّقّة، فانّها رحمة: غنیمت شمارید دعا را گاهى که شما را رقّت فراز آید، چه آن رقّت رحمت خداوند است.

استعینوا على امورکم بالکتمان [به وسیله پرده‏پوشى بر انجام کارها خود یارى جوئید].

استعینوا على انجاح الحوائج بالکتمان لها. اطعموا طعامکم الاتقیاء، و اولو معروفکم المؤمنین. [غذاى خود را به پرهیزکاران بخورانید و نیکى‏هاى خود را در باره مؤمنان انجام دهید].

لا یلذع المؤمن من حجر مرّتین: گزیده نمى‏شود مؤمن دو کرّت از یک سوراخ، یعنى: در کارى که زیان دید در کرّت نخستین مجرب مى‏شود و دیگر اقدام نمى‏کند.

لا یشکر الله من لا یشکر النّاس: آن کس که احسان مردم را سپاس نگزارد خداى را سپاس نگذاشته باشد.

لا یردّ القضاء الّا الدّعاء [قضا جز به دعا دفع نشود].

لا یزید فى العمر الّا البرّ: فزونى ندهد عمر را جز نیکوئى با مردم.

لا حلیم إلّا ذو عبرة، لا حکیم إلّا ذو تجربة [آنکه لغزش نکرده بردبار نیست آنکه تجربه نیندوخته خردمند نیست‏].

لا فقر أشدّ من الجهل، لا مال أعود من العقل [فقرى سخت‏تر از نادانى نیست و مالى سودمندتر از خرد نیست‏].

لا وحدة أوحش من العجب. نیست وحدت و غربتى موحش‏تر از خودپسندى.

لا مظاهرة أوثق من المشاورة: هیچ پشتوانى در امور استوارتر از مشورت با عقلا نیست.

لا عقل کالتّدبیر، [عقلى مانند تدبیر نیست‏].

لا حسب کحسن الخلق [شرفى چون نیک‏خوئى نیست‏].

لا عبادة کالتّفکّر [عبادتى چون تفکر نیست‏].

لا إیمان لمن لا أمانة له [هر که امانت ندارد ایمان ندارد].

لا دین لمن لا عهد له. آن کس که به عهد خویش وفا نکند از دین بى‏بهره باشد.

لا همّ الّا همّ الدّین، و لا وجع الّا وجع العین [غمى چون غم قرض نیست و دردى چون درد چشم نیست‏].

لا فاقة لعبد یقرأ القرآن [بنده‏اى که قرآن خواند فقیر نشود].

لا یغنى حذر عن قدر. از قدر خداى نمى‏توان حذر کرد.

لا یفتک مؤمن [مؤمن به کمین خون کس نرود].

لا ینبغى لمؤمن ان یذلّ نفسه [سزاوار نیست که مرد راستى پیشه لعنت‏گر باشد].

لا ینبغی لذى الوجهین ان یکون امینا عند الله [دو رو نزد خدا مورد اعتماد نیست‏].

لا یصلح الملق الّا للوالدین، و الامام العادل: روا نیست ذلّت و ضراعت جز در خدمت پدر و مادر و پیشواى عادل.

لا تصلح الصّنعة الّا عند ذى حسب، کما لا تصلح الرّیاضة الّا فى النّجیب: هیچ صنعتى رونق نگیرد جز در نزد مردم قدردان شریف، چنانکه زحمت ریاضت فایدتى نبخشد جز در اسب نجیب.

لا یحلّ الصّدقة لغنىّ، و لا لذى مرّة قوىّ [صدقه گرفتن بر غنى روا نیست و نیز براى آنکه طبعى نیرومند دارد].

لا یستقیم ایمان عبد حتّى یستقیم قلبه [ایمان بنده به استقامت نیاید تا قلب وى به استقامت گراید].

و لا یستقیم قلبه حتّى یستقیم لسانه: استوار نشود قلب با یقین تا زبان به راستى استوار نگردد.

لا تقوم السّاعة حتّى یقلّ الرّجال، و تکثر النّساء [قیامت بپا نشود تا وقتى مردان کم و زنان بسیار شوند].

لا خیر فی صحبة من لا یرى لک من الحقّ، مثل ما ترى له [در مصاحبت کسى که حقى براى او قائلى و نظیر آن را براى تو قائل نیست خیرى نیست‏].

لا یذهب حبیبتا عبد فیصبر و یحتسب إلّا دخل الجنّة. چون بنده از هر دو چشم نابینا شود، پس در راه خدا شکیبائى کند به پاداش کردار بهشت یابد.

لا تزال نفس الرّجل معلّقة بدینه حتّى یقضى عنه [جان مرد (پس از مرگ) پیوسته به قرض وى آویخته است تا قرض وى ادا شود].

لا یزال العبد فى الصّلاة ما انتظر الصّلاة [بنده مادام که منتظر نماز است در حال نماز است‏].

لا تظهر الشّماتة لاخیک فیعافیه الله و یبتلیک: برادر دینى خود را شماتت مکن؛ زیرا که خداوند جرم او را معفو مى‏دارد، و تو را بدین گناه کیفر مى‏کند.

لا تسبّوا الدّهر فإن الله هو الدّهر [روزگار را دشنام مدهید که خدا همو روزگار است‏].

لا تسبّوا الأموات فتؤذوا الأحیاء. بد مگوئید مردگان را که بازماندگان او آزرده گردند.

لا تسبّوا الأموات، فإنّهم انضوا إلى ما قدموا [مردگان را دشنام مدهید که آنها به اعمالى که از پیش فرستاده‏اند رسیده‏اند].

لا یردّ الرّجل هدیّة أخیه، فإن وجد فیکافیه [هیچ کس نباید هدیه برادرش را رد کند اگر توانست عوض آن دهد].

لا تمسح یدک بثوب من لم تکسه. مسح مکن جامه کسى را که تو او را نداده‏اى.

لا تردّوا السّائل و لو بشقّ تمرة [چیزى به سائل بدهید و گرچه نصف خرما باشد].

لا تخرقنّ على احد سترا [پرده هیچ کس را مدر].

لا تحقرنّ من المعروف شیئا لا تواعد على اخیک موعدا فتخلفه [هیچ کار نیکى را حقیر مشمار، با برادر خود خلف وعده مکن‏].

و لا تعجبوا بعمل عامل حتّى تنظروا بم یختم له. شگفتى نگیرید به کردار کسى تا گاهى که خاتمه کار او را به نیک و بد نگران شوید.

لا یعجبنّکم إسلام رجل، حتّى تعلموا کنه عقله [مسلمانى مردى، شما را بشگفت نیارد تا کنه عقل وى بدانید].

لا تمتعنّ أحدکم مهابة النّاس، أن یقوم بالحقّ إذا علمه [ترس مردم شما را از رعایت حقى که مى‏دانید بازندارد].

لا یخلون رجل بامرأة إلّا و ثالثهما الشّیطان [مرد نباید با زن به خلوت نشیند مگر سومى‏شان شیطان است‏].

لا ترضینّ أحدا بسخط الله [رضایت هیچ کس را خشمگین کردن خدا مجوى‏].

لا تحمدنّ أحدا على فضل الله. مخلوق را سپاس مگزارید بر آنچه خالق عطا کرده.

لا تذمّنّ احدا على ما لم یؤتک الله، فانّ رزق الله لا یسوقه الیک حرص حریص، و لا یردّه عنک کراهة کاره. لا تسئل الامارة، فانّک ان اعطیتها من غیر مسئلة اعنت علیها، و ان اعطیت عن مسئلة و کلت الیها. لن تهلک الرّعیه و ان کانت ظالمة مسیئة اذا کانت الولاة هادیة مهدیّة: رعیّت ناچیز نمى‏شود اگر چند ستمکاره و زشت کردار باشد، گاهى که والى عادل و عاقل و دانا و آموزگار باشد.

انّ دین الله الحنفیّة، السّمحة: همانا دین خداى دین حنیفى است که خداوند بر بندگان سهل و آسان ساخته.

إنّ أعجل الطّاعة ثوابا صلة الرّحم [ثواب نیکى با خویشاوندان را از همه کارهاى نیک زودتر مى‏دهند].

انّ الحکمة تزید الشّریف شرفا [حکمت شرافت شریف را فزون مى‏کند].

إنّ محرّم الحلال کمحلّ الحرام. [آنکه حلال را حرام مى‏کند، مانند کسى است که حرام را حلال مى‏کند].

إنّ لصاحب الحقّ مقالا [آنکه حق دارد گفتار مؤثرى دارد].

إنّ مکارم الأخلاق من أعمال أهل الجنّة. إنّ أحسن الحسن الخلق الحسن [بهترین نیکى‏ها سیرت نیک است‏].

إنّ أکثر أهل الجنّة البله. بیشتر اهل بهشت مردم صافى و ساده‏اند.

انّ أقلّ ساکنى الجنّة النّساء. کمتر سکنه بهشت زنانند.

انّ المعونة تاتى العبد على قدر المئونة، انّ الصّبر یأتى العبد على قدر المصیبة:

خداوند بندگان را به اندازه مصیبت مصابرت دهد.

انّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم: شیطان در شرایین(14) بنى آدم چنان سریان کند که خون سیر کند.

انّ عذاب هذه الامّة جعل فى دنیاها: گناهان این امّت را خداوند در این جهان کیفر کند.

انّ لله عبادا، خلقهم لحوائج النّاس: خداوند را بندگانى است که ایشان را براى اسعاف حاجات مردمان خلق کرده.

إنّ الله حقّا على الله أن لا یرفع من الدّنیا شیئا إلّا وضعه. إنّ أبرّ البرّ أن یصل أهل ودّ أبیه بعد أن یتولّى الأب. بهترین نیکوئیها آن است که کس دوستان پدر را بعد از پدر نیکوئى کند.

إنّ إعطاء هذا المال قینة، و إمساکه فتنة. إنّ من عباد الله من لو أقسم على الله لأبرّه [بعضى بندگان خدا هستند که اگر قسم خورند که خدا چنین مى‏کند، چنان خواهد شد].

إنّ لله عبادا یعرفون النّاس بالتّوسّم [خداوند بندگانى دارد که مردم را به فراست شناسند].

إنّ لجواب الکتاب حقّا کردّ الجواب [جواب نامه مانند جواب سلام لازم است‏].

إنّ المسألة لا تحلّ إلّا لفقر مدقع، أو غرم مفظع. سؤال کردن روا نیست مگر کسى که سخت فقیر باشد، یا وامخواه او را فراوان زحمت کند.

انّ قلیل العمل مع العلم کثیر، و کثیر العمل مع الجهل قلیل: همانا طاعت و عبادت اندک از در بصیرت بسیار است، و عبادت بسیار با نادانى اندک است.

انّ لکلّ دین خلقا، و انّ خلق هذا الدّین الحیاء [هر دینى خوى خاص دارد و خوى دین ما حیاست‏].

انّ لکلّ ساع غایة و غایة کل ساع الموت [هر رهسپارى مقصدى دارد و مقصد رهسپار مرگ است‏].

انّ لکلّ شى‏ء معدنا و معدن التّقوى قلوب العارفین [هر چیزى معدنى دارد و معدن پرهیز کارى دل عارف است‏].

انّ لکلّ شى‏ء قلبا و انّ قلب القرآن یس: هر شیئى را قلبى است و قلب قرآن سوره مبارکه یاسین است.

انّ لکلّ نبىّ دعوة، و انّى اختبات دعوتى شفاعة لامّتى یوم القیمة. انّ المؤمن یؤجر فى نفقته کلّها، الّا شیئا جعله فى التّراب و البناء [مؤمن از مخارج خود ثواب مى‏برد جز آنچه به خاک سپارد یا ساختمان کند].

انّ اکثر ما یدخل النّاس النّار الاجوفان: الفرج و الفم. همانا بیشتر چیزى که مردم را به آتش مى‏افکند دهان و فرج است که مورث حرام خوردن و زنا کردن است.

انّ اکثر ما یدخل الجنّة النّاس تقوى الله، و حسن الخلق [مردم بیشتر به واسطه ترس خدا و نیک خلقى به بهشت مى‏روند].

انّ الفتنة تجی‏ء فتنسف العباد نسفا، ینجو العالم منها بعلمه [فتنه بیاید و بندگان را مغلوب کند و دانشمند به کمک دانش خود از آن رهائى یابد].

انّ العین لتدخل الرّجل القبر، و تدخل الجمل القدر [چشم بد مرد را به قبر مى‏رساند و شتر را به دیگ مى‏کشاند].

انّ الّذى یجرّ الثوب خیلاء، لا ینظر الله الیه یوم القیمة [کسى که از روى تکبّر جامه خود را مى‏کشد خدا روز رستاخیز بدو نمى‏نگرد].

انّ الله جمیل یحبّ الجمال [خداوند زیباست و زیبائى را دوست دارد].

انّ الله یحبّ المؤمن المعترف. انّ الله یحبّ البصر النّافذ عند مجى‏ء الشّهوات، و العقل الکامل عند نزول الشّبهات، و یحبّ السّماحة و لو على تمیرات، و یحبّ الشّجاعة و لو على قتل حیّة: خداوند دوست مى‏دارد چشم بینا را هنگام اقتحام آرزوها، و دوست دارد عقل کامل را در ورود شبهات که حق از باطل بازداند، و

دوست دارد جود را اگر چه به بذل عددى چند خرما باشد(15)، و دوست دارد شجاعت را اگر چه در قتل مارى باشد.

انّ الله یحبّ توبة عبده ما لم یغرغر: خداوند توبت و انابت بندگان را دوست مى‏دارد که قبل از مرگ اقدام کنند.

انّ الله یحبّ السّهل الطّلق: خداوند دوست مى‏دارد آنان را که در کارها سخت نکنند، و بر مردمان سهل و آسان گیرند.

إنّ الله یبغض العفریّة النّفریّة الّذی لم یرزء فی جسمه و ماله. إنّ الله کره لکم العبث فی الصّلاة، و الرّفث فی الصّیام، و الضّحک عند المقابر. إنّ الله ینهاکم عن قیل و قال، و إضاعة المال، و کثرة السّؤال. [خداوند شما را از گفتگوى بیهوده نهى مى‏کند، و از تلف کردن مال و زیادى سؤال‏].

إنّ الله یغار للمسلم [على المسلم‏] فلیغر [خداوند براى مسلمانان غیرت مى‏برد، آنها نیز باید غیرت ببرند].

إنّ الله لیدرأ بالصّدقة سبعین میتة من السّوء. خداوند رفع مى‏کند به صدقه هفتاد مرگ بد و نابهنگام را.

انّ الله لیؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر: خداوند نیرو مى‏دهد این دین را به مردى گناهکار.

انّ الله اذا انعم على عبد احبّ ان یرى علیه. انّ الله یعطى الدّنیا على نیّة الآخرة، و ابى ان یعطى الآخرة على نیّة الدّنیا [خداوند دنیا را به نیّت آخرت مى‏دهد ولى آخرت را به نیّت دنیا نمى‏دهد].

انّ الله یستحیى من العبد ان یرفع الیه یدیه، فیردّهما خائبتین: خداوند حیا مى‏کند از بنده اینکه بلند کند دستهاى خود را به سوى او از بهر دعا و رد کند دعاى او را و دستهاى او را خائب(16) بازدارد.

إنّ الله زوا لی الأرض، فرأیت مشارقها و مغاربها، و إنّ ملک أمّتی سیبلغ ما زوا لی منها: خداوند زمین را از براى من فراهم آورد، تا مشارق و مغارب آن را نگران شدم، همانا سلطنت امت من مى‏رسد تا بدانجا که بر من نمودار شد.

إنّ الله تجاوز لامّتی عما حدثت به أنفسها، ما لم تتکلّم به أو تعمل به: خداوند در

مى‏گذرد از امّت من از ناشایستى که نفس ایشان آرزو کند، مادام که بدان سخن نکنند، یا به کار نبندند.

انّ الله عند لسان کلّ قائل: خداوند نزد زبان هر گوینده است، و شاهد گفتار اوست.

انّ الله اذا اراد بقوم خیرا ابتلاهم: چون خداوند اراده خیر کند از براى قومى، ایشان را مبتلا مى‏کند و ممتحن مى‏دارد.

و انّ شرّ النّاس عند الله یوم القیمة، من فرقه النّاس اتّقاء فحشه: بدترین مردم در روز قیامت نزد خداوند بنده‏اى است که مردم از گزند زبان و بیم دشنام او پراکنده شوند.

انّ من شرّ النّاس منزلة عند الله یوم القیمة عبدا اذهب آخرته بدنیا غیره: بدترین مردم روز قیامت در نزد خداوند بنده‏اى است که آخرت خود را براى رونق دنیاى دیگرى از دست بگذارد.

انّ اشقى الاشقیاء من اجتمع علیه فقر الدّنیا، و عذاب الآخرة: شقى‏ترین اشقیا کسى است که در دنیا فقیر باشد، و از کثرت عصیان در آخرت معذّب گردد.

إنّ الدّنیا حلوة خضرة، و إنّ الله مستخلفکم فیها، لینظر کیف تعلمون؟ نمایش دنیا نغز و نیکوست، و خداوند نگران است که بندگان شیفته شوند یا بپرهیزند؟

انّ من السّنّة ان یخرج الرّجل مع ضیفه الى باب الدّار: سنّت است که مرد تا در خانه خود مهمان را مشایعت کند.

إنّ المصلّى لیقرع باب الهلک، و إنّه من یدم قرع الباب، یوشک أن یفتح له:

نمازگزاران ابواب سلطنت اخروى را قرع مى‏کنند، و آن کس که درى را بکوبد و دست بازندارد، بعید نیست که آن در به روى او گشاده گردد.

إنّ ربّی أمرنی أن یکون نطقی ذکرا، و صمتی فکرا، و نظری عبرة. پروردگار من مرا امر فرمود که چون سخن گویم به یاد او تسبیح کنم. و چون خاموش باشم در صفات او تفکر نمایم، و نظاره من در آفرینش از در عبرت باشد.

انّما انا رحمة مهداة: همانا من از بهر عالمیان هدیه‏هاى رحمتم.

انّ شفاء العىّ السّؤال: چون در کارى عاجز مانند پرسش کنند و مسئلت جویند.

انّه یعرف الفضل لاهل الفضل ذو الفضل: همانا صاحب فضل از براى اهل فضل‏

مى‏شناسد فضل را.

إنّما بعثت لاتمّم مکارم الأخلاق: همانا من مبعوث شدم تا نیکوئیهاى اخلاق را به کمال رسانم.

إنّما أخاف على أمّتی الأئمّة المضلّین: همانا بر امّت خود بیمناکم از جور سلاطین گمراه.

انّما الاعمال بالنّیّات و الخواتیم [ارزش اعمال به نیّت و سرانجام آن است‏].

لیس الخبر کالمعاینة [خبر چون معاینه نیست‏].

لیس لفاسق غیبة [غیبت فاسق ناروا نیست‏].

لیس لعرق ظالم حقّ: در حق ظالم رعایت خویشاوندى نباید کرد.

لیس منّا من تشبّه بغیرنا: نیست از ما آن کس که خویش را به دیگر کس بندد و خوى مخالفان گیرد.

لیس منّا من لم یتغنّى بالقرآن [هر که قرآن را به آهنگ نخواند از ما نیست‏].

لیس منّا من لم یوقّر الکبیر، و یرحم الصّغیر، و یأمر بالمعروف، و ینه عن المنکر [هر که بزرگتر را محترم ندارد و به کوچکتر رحم نکند و به نیکى واندارد و از بدى بازندارد از ما نیست‏].

لیس بکذّاب من أصلح بین اثنین، فقال خیرا أو نمى خیرا: آن کس که براى اصلاح میان دو کس سخن به کذب کند او را دروغ زن نخوانند.

لیس الغنى عن کثرة العرض [بى‏نیازى به فراوانى مال نیست‏].

انما الغنى غنى النفس. ربّ قائم لیس من قیامه الّا السّهر و ربّ صائم لیس من صیامه الّا الجوع و العطش [بسا نماز شب گزارى که از نماز جز بیدارى نصیبى ندارد و بسا روزه دار که از روزه جز گرسنگى و تشنگى براى او نیست‏].

خیر الذّکر الخفىّ و خیر الرّزق ما یکفى [بهترین ذکرها آن است که مخفى باشد و بهترین روزى‏ها آن است که کافى باشد].

خیر العبادة اخفاها [بهترین عبادت‏ها آن است که پنهان‏تر است‏].

خیر المجالس اوسعها [بهترین مجالس آن است که وسیع‏تر باشد].

خیر النّاس انفعهم للنّاس [بهترین مردم کسى است که براى مردم سودمندتر باشد].

خیر الاصحاب عند الله خیرهم لصاحبه [بهترین رفیقان پیش خدا کسى است که براى رفیق خود بهتر باشد].

خیر الرّفقاء اربعة [و بهترین دوستان چهار تن‏اند].

خیر الجیوش اربعة آلاف. خیرکم من یرجى خیره، و یؤمن شرّه [بهترین شما کسى است که به خیرش امید توان داشت و از شرش امان توان یافت‏].

خیر بیوتکم بیت فیه یتیم مکرّم [بهترین خانه‏هاى شما خانه‏اى است که در آن یتیمى محترم باشد].

خیر مساجد النّساء قعر بیوتهنّ: زنان را از رفتن به مساجد منهى باید داشت.

انّ خیر ثیابکم البیاض، و انّ من خیر اکحالکم الاثمد، خیر شبابکم من تشبّه بالکهول، و شرّ کهولکم من تشبّه بشبابکم: بهترین جوانان شما آن کس است که وقار و حزم پیران گیرد، و بدترین پیران کسى است که به خوى و خصلت جوانان رود.

خیر صفوف الرّجال أوّلها، و شرّها آخرها، و خیر صفوف النّساء آخرها. و شرّها أوّلها [بهترین صف‏هاى مردان صف اول است و بدترینش صف آخر، و بهترین صف‏هاى زنان صف آخر است و بدترینش صف اول‏].

ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و ألهى. خیار المؤمنین القانع، و شرارهم الطّامع [بهترین مؤمنان کسى است که قانع است و بدترین آنها کسى است که طمعکار است‏].

الدّنیا متاع، و خیر متاعها المرأة الصّالحة [دنیا متاعى است و بهترین متاع آن زن پارسا است‏].

الوحدة خیر من جلیس السّوء. الجلیس الصّالح خیر من الوحدة. إملاء الخیر خیر من السّکوت، و السّکوت خیر من إملاء الشّرّ [تنهائى از همنشین بد بهتر و همنشین شایسته از تنهائى بهتر، نکو گفتن از سکوت بهتر و سکوت از بد گفتن بهتر].

استتمام المعروف خیر من ابتدائها [انجام دادن کار نیک بهتر از آغاز کردن است‏].

عمل قلیل فى سنّة خیر من عمل کثیر فی بدعة: عبادت اندک به قانون شریعت بهتر است از عبادت بسیار در طاعت.

خیار امّتى علماءها و خیار علمائها حلماؤها [بهترین امت من دانشمندانند و بهترین دانشمندان من بردبارانند].

أفضل الصّدقة اصلاح ذات البین [بهترین اقسام صدقه آن است که میان دو کس‏

را اصلاح دهى‏].

ما من عمل افضل من اشباع کبد الجائع. نعم الهدیّة الکلمة من کلام الحکمة [چه نیکو هدیه‏اى است یک کلمه گفتار حکمت‏آموز].

نعم المال الصّالح للرّجل الصّالح [چه نیک است مال شایسته براى مرد شایسته‏].

نعم العون على تقوى الله [المال. مال براى پرهیزکارى خدا چه نیکو یاورى است‏].

نعم الادام الخلّ [چه نیکو خورشى است سرکه‏].

نعم صومعة المسلم بیته [خانه مسلمان براى او چه نیکو صومعه‏اى است‏].

اسرع الدّعاء اجابة دعاء غائب لغائب [دعائى که غائبى براى غائبى دیگر کند از همه دعاها زودتر مستجاب مى‏شود].

مثل القرآن مثل الابل المعقّلة، ان عقلها صاحبها امسکها، و ان ترکها ذهبت [حکایت قرآن چون شتر بسته است که صاحبش اگر ببنددش محفوظ ماند و اگر ولش کند از دست برود].

خلّتان لا احبّ ان یشارکنى فیهما احد: وضوئى، فانّه من صلاتى، و صدقتى من یدى الى ید السّائل، فانّها تقع فى ید الرّحمن.

صنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امّتى و اذا فسدا فسدت امّتى. قیل: یا رسول الله من هما قال: الفقهاء و الامراء اثنان واحد اراح، و آخر استراح، فامّا الّذى استراح، فالمؤمن اذا مات استراح من الدّنیا و بلائها. و امّا الّذى اراح، فالکافر اذا مات اراح الشّجر و الدّوابّ، و کثیرا من النّاس: دو کس است که یکى راحت مى‏رساند، و آن دیگر به راحت مى‏افتد. اما آن کس که به راحت مى‏افتد بنده مؤمن است، گاهى که بمیرد از دنیا و بلاى دنیا آسوده مى‏شود، و آن کس که راحت مى‏رساند کافر است گاهى که بمیرد بسیار کس از مردمان حتى چهارپایان و درختان از زحمت او بیاسایند.

خیارکم کلّ مفتّن توّاب. خیار أمّتی أحدّائها(17) الّذین إذا غضبوا رجعوا [بهترین امت من تندخویانند که وقتى به خشم آیند زود آرام شوند].

مثل القلب مثل ریشة(18) بأرض تقلّبها الرّیاح [حکایت دل چون رشته‏اى است در سرزمینى که بادها آن را زیر و رو کند].

رجلان لا تنالهما شفاعتی: صاحب سلطان، عسوف غشوم و غال فی الدّین مارق(19): دو کس از شفاعت رسول خدا بهره نبرد، یکى ندیم سلطان ظالم که خوى او را تحسین کند، و دیگر آن کس که از دین بیرون شود و غلو کند.

خصلتان لا یجتمعان فى مسلم: البخل، و سوء الخلق [دو صفت است که در مؤمن جمع نشود: بخل و بدخوئى‏].

شیئان یکرههما ابن آدم: یکره الموت، و الموت راحة المؤمن من الفتنة، و یکره قلّة المال و قلّة المال اقلّ للحساب.

یک روز رسول خدا فرمود: الا انبّئکم باکبر الکبائر ثلثا؟ اصحاب عرض کردند:

بلى یا رسول الله. فرمود: الاشراک بالله، و عقوق الوالدین. این وقت متّکى بود پس مستقیم بنشست، فرمود: الا و قول الزّور، و شهادة الزّور. این سخن را همى مکرّر فرمود: شتّان ما بین عملین، عمل تذهب لذّته، و تبقى تبعته، و عمل تذهب مؤنته و تبقى اجره [میان دو عمل بسیار فرق است عملى که لذت آن برود و عواقب آن بماند و عملى که زحمت آن برود و پاداش آن بماند].

فاعل الخیر خیر منه، و فاعل الشّرّ شرّ منه [عامل خیر از خیر بهتر و عامل شر از شر بدتر است‏].

ایّاک و مصاحبة الاحمق، فانّه یرید ان ینفعک فیضرّک [از مصاحبت احمق بگریز که مى‏خواهد به تو نفع رساند ضرر مى‏رساند].

و ایّاک و مصاحبة الکذّاب، فانّه کسراب، یقرّب الیک البعید و یبعّد عنک القریب [از مصیبت دروغگو بپرهیز که دروغگو چون سراب است دور را نزدیک مى‏نماید و نزدیک را دور].

اذا رأیتم المتواضعین فتواضعوا لهم و اذا رأیتم المتکبّرین فتکبّروا لهم. رأس التّواضع ان یبدأ بالسّلام على من لقیه من المسلمین، و ان یرضى بالدّون من المجلس. کلّ ذى نعمة محسود الّا صاحب التّواضع [هر که نعمتى دارد به معرض‏

حسد است مگر آنکه تواضع دارد].

و التّواضع من اخلاق الانبیاء، و الکبر من اخلاق الکفّار و الفراعنة [تواضع و فروتنى از اخلاق پیامبران است و کبر و خودپسندى از اخلاق کافران و فراعنه‏].

ایّاکم و التّواضع لغنىّ، فما تواضع احد لغنىّ الّا ذهب نصیبه من الجنّة.

أبو امامه روایت مى‏کند که: یک روز رسول خدا بر ما بیرون آمد، و بر عصاى خویش متّکى بود، پس ما بر خواستیم و ایستاده شدیم.

فقال: لا تقوموا کما تقوم الأعاجم، یعظّم بعضهم بعضا. خصلتان من کانتا فیه کتبه الله شاکرا، صابرا. [و من لم یکونا فیه لم نکتبه الله لا شاکرا و لا صابرا]. من نظر فی دینه إلى من هو فوقه، فاقتدى به، و نظر فی دنیاه إلى من هو دونه، فحمد الله على ما فضّله به علیه، کتبه الله شاکرا، صابرا. من نظر فی دینه إلى من هو دونه، و نظر فی دنیاه إلى من هو فوقه، فأسف على ما فاته منه، لم یکتبه الله شاکرا، صابرا [دو خصلت است که در هر که باشد خدا او را صبور و شکرگزار رقم زند و هر که از آن بى‏بهره باشد وى را نه صابر رقم زند نه شکرگزار، هر که در کار دین به کسى که فراتر از اوست بنگرد و او را پیروى کند و در کار دنیا به آنکه فروتر است بنگرد و خدا را بر آنچه بیشتر دارد شکر کند، خدا او را صابر و شاکر رقم زند و هر که در کار دین به آنکه فروتر از اوست بنگرد و در کار دنیا به آنکه فروتر از اوست بنگرد و بر آنچه کمتر دارد تأسف خورد خدا او را نه صابر رقم زند نه شکرگزار].

الحریص الجاهد، و القانع الزّاهد یستوفیان أکلهما، غیر متفقّص منه شی‏ء، فعلام التّهافت فی النّار. حریص و قانع را افزون از رزق مقدّر نرسد پس نشاید کس در اخذ مال رهینه وبال شود و بهره دوزخ گردد.

گویند: روزى رسول خدا در قبرستان بقیع عبور مى‏داد، پس بر سر قبرى بایستاد و فرمود:

الان اقعدوه و اسألوه، و الّذى بعثنى بالحقّ نبیّا، لقد ضربوه بمرزبّة من نار لقد تطایر قلبه نارا. فرمود: الآن این مرده را نشاندند و از او پرسش کردند، و چنانش با حربه آتشین بزدند که دلش همخانه آتش گشت.

و بر قبر دیگر گذشت و نیز چنین فرمود، آنگاه گفت:

لو لا أخشى على قلوبکم، لسألت الله أن یسمعکم من عذاب القبر مثل الذی‏

أسمع: اگر بر ضعف دلهاى شما ترسناک نبودم، از خداى خواستار مى‏شدم تا بشنواند شما را از عذاب قبر، چنانکه من مى‏شنوم.

گفتند: یا رسول الله کردار این دو کس چه بود؟

فقال: کان احدهما یمشى بالنّمیمة بین الناس و کان الآخر لا یستبرئ من البول:

فرمود: نخستین در میان مردم فتنه مى‏افکند، و آن دیگر از طهارت بول مسامحت مى‏نمود.

مثل الاخوین مثل الیدین، تغسل احداهما الاخرى [حکایت دو برادر چون دو دست است که یکى دیگرى را بشوید].

من اراد الله به خیرا، رزقه الله خلیلا، صالحا [هر که خدا خیر او خواهد دوستى شایسته نصیب وى کند].

ان نسى ذکّره، و ان ذکر اعانه. اوّل ما یوضع فى المیزان، حسن الخلق و السّخاء. و لمّا خلق الله الایمان؛ قال: اللهمّ قوّنى فقوّاه بحسن الخلق و السّخاء، و لمّا خلق الله الکفر، قال: اللهمّ قوّنى. فقوّاه بالبخل و سوء الخلق: اول چیزى که در قیامت سنجیده مى‏شود سخا و حسن خلق است، و چون خداوند ایمان را بیافرید، عرض کرد که:

الهى مرا به نیرو کن. او را به جود و حسن خلق نیرو داد. و چون کفر را بیافرید، عرض کرد: الهى مرا نیرو بخش، او را به بخل و سوء خلق نیرو داد.

حسن الخلق زمام [من رحمة الله‏] فى أنف صاحبه، و الزّمام بید الملک، و الملک یجرّه إلى الخیر، و الخیر یجرّه الى الجنّة. و سوء الخلق زمام [من عذاب الله‏] فى أنف صاحبه، و الزّمام بید الشیطان، و الشّیطان یجرّه الى الشّرّ، و الشّرّ یجرّه الى النّار [نیک‏خوئى زمام رحمت خداست که در بینى صاحب آن است و زمام به دست فرشته است و فرشته او را به سوى نیکى مى‏کشاند و نیکى او را به سوى بهشت مى‏راند. و بدخوئى عذاب خداست که در بینى صاحب آن است و زمام به دست شیطان است و شیطان او را به سوى بدى مى‏کشاند و بدى او را به سوى جهنم مى‏راند].

من اصبح مرضیّا لابویه، اصبح له بابان مفتوحان الى الجنّة، و من أمسى مثل ذلک و ان کان واحدا فواحد. و من اصبح مسخطا لابویه اصبح له بابان مفتوحان الى النّار و من أمسى مثل ذلک و ان کان واحدا فواحد.

من أحبّ ان یعلم کیف منزلته عند الله، فلینظر کیف منزلة الله عنده، فانّ کلّ من خیّر له الامران: أمر الدّنیا و أمر الآخرة، فاختار أمر الآخرة، فذاک الّذى یحبّ الله، و من اختار امر الدّنیا على الآخرة، فذاک الّذى لا منزلة لله عنده.

اکثروا [من‏] ذکر هادم اللّذات [مرگ را بسیار به یاد آرید].

فانّکم ان ذکرتموه فى ضیق، وسّعه علیکم فرضیتم به، و ان ذکرتموه فى غناء بغّضه إلیکم فجدتم به، فانّ المنایا قاطعات الامال، و اللّیالى مدنیات الآجال، و انّ المرء بین یومین: یوم قد مضى احصى فیه عمله فختم علیه، و یوم قد بقى فلا یدرى لعلّه لا یصل الیه [انسان میان دو روز است، روزى که گذشت و اعمالش به حساب آمده و مختوم گشته و روزى که باقى مانده ولى چه مى‏داند شاید به آن روز نرسد].

انّ العبد عند خروج نفسه و حلول رمسه، یرى جزاء ما أسلف و قلّة غناء ما اخلف، و لعلّه من باطل جمعه، او من حقّ منعه.

ما من عالم او متعلّم یمر بقریة من قرى المسلمین، او بلدة من بلاد المسلمین و لم یأکل من طعامهم، و لم یشرب من شرابهم، و دخل من جانب و خرج من جانب آخر، الّا رفع الله تعالى عذاب قبورهم اربعین یوما.

العلم علمان: فعلم فى القلب، فذلک العلم النّافع، و علم على اللّسان فذلک حجّة الله على ابن آدم [علم دو علم است: علمى که در قلب است و علم نافع همین است و علمى که بر زبان است و او حجّت خدا بر فرزند آدم است‏].

انّى لا اتخوّف على امّتى مؤمنا، و لا مشرکا. فامّا المؤمن فیحجزه ایمانه، و أمّا المشرک فیقمعه کفره، و لکن اتخوّف علیکم منافقا، علیم اللّسان یقول ما تعرفون، و یعمل ما تنکرون. انّ شرّ الاشرار اشرار العلماء، و انّ خیر الاخیار خیار العلماء. من تعلّم حدیثین ینفع بهما، کان خیرا له من عبادة سبعین سنة.

انّ مثل ما بعثنى به ربّى من الهدى و العلم، کمثل غیث اصاب ارضا، منها طائفة طیّبة، فقبلت الماء فانبتت العشب و الکلاء الکبیر، و کانت منها أجادب(20) امسکت الماء، فنفع الله بها النّاس فشربوا منها و سقوا و زرعوا، و أصاب طائفة منها اخرى، انّما هى قیعات(21)، لا تمسّک و لا تنبت کلاء، فذلک مثل من فقه فى دین الله، و تفقّه‏

فیما بعثنى الله به، فعلم و علّم، و مثل من لم یرفع بذلک رأسا و لم یقبل هدى الله الّذى أرسلت به.

لا حسد یعنى: لا غبطة الّا فى اثنین: رجل آتیه الله مالا، فسلّطه على هلکته(22) فى الحقّ، و رجل آتیه الله الحکمة، فهو یقضى بها و یعلّمها النّاس.

من ازداد فى العلم رشدا و لم یزدد فى الدّنیا زهدا، لم یزدد من الله الّا بعدا [هر که علمش فزون شود و بى‏رغبتى وى به دنیا فزون نشود دوریش از خدا بیشتر شود].

خصلتان لا شى‏ء افضل منهما الایمان بالله، و النّفع للمسلمین، و خصلتان لا شى‏ء اخبث منهما الشّرک بالله، و الاضرار للمسلمین.

ما رأیت مثل الجنّة نام طالبها، و ما رأیت مثل النّار نام هاربها.

انّ رجلین کانا فى بنى اسرائیل متحابّین، احدهما مجتهد فى العبادة و الآخر مذنب، فجعل یقول المجتهد: اقصر على ما أنت فیه فیقول: خلّنى و ربّى، حتّى وجده یوما على ذنب استعظمه، فقال: اقصر، قال: خلّنى و ربّى، ابعثت علىّ رقیبا؟

فقال: و الله لا یغفر الله لک و لا یدخلک الجنّة. فبعث الله الیهما ملکا، فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده، فقال للمذنب ادخل الجنّة برحمتى، و قال للاخر أ تستطیع ان تحظر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا یا ربّ. قال: اذهبوا به الى النّار.

لو یعلم المؤمن ما عند الله من العقوبة، ما طمع فى الجنّة احد، و لو یعلم الکافر ما عند الله من الرّحمة، ما قنط من الجنّة احد. اگر بداند مؤمن عقوبتهاى خداوند را هیچ آفریده طمع در جنّت نبندد، و اگر بداند کافر رحمتهاى خداوند را، هیچ یک مأیوس از دخول بهشت نگردند.

الجنّة مائة درجة، تسعة و تسعون لأهل العقل، و واحدة لسائر النّاس. [بهشت صد درجه است نود و نه درجه آن براى عاقل و یک درجه آن بر سایر مردم است‏].

از رسول خدا پرسش کردند که فقر چیست؟ فقال: خزانة من خزائن الله.

دیگر باره بپرسیدند. فقال: کرامه من الله. قیل ثالثا ما الفقر؟ فقال: لا یعطیه الله الّا نبیّا، مرسلا او مؤمنا، کریما على الله.

قال رسول الله صلّى الله علیه و آله: اوحى الله الى ابراهیم. فقال: یا ابراهیم خلقتک و ابتلیتک بنار نمرود، فلو ابتلیتک بالفقر و رفعت عنک الصّبر فما تصنع؟ خداوند ابراهیم را وحى‏

فرستاد، فرمود: اى ابراهیم تو را خلق کردم و به آتش نمرود مبتلا ساختم، اگر ترا به فقر ممتحن مى‏داشتم و صبر از تو برمى‏گرفتم چه مى‏کردى؟

قال: ابراهیم: یا ربّ الفقر الىّ اشدّ من نار نمرود: عرض کرد: فقر در نزد من سخت‏تر است از نار نمرود.

قال الله: فبعزّتى و جلالتى ما خلقت فى الماء و الارض اشدّ من الفقر. خداوند فرمود: به عزّت و جلالت من که در آب و خاک چیزى سخت‏تر از فقر خلق نکرده‏ام.

قال: یا ربّ من أطعم جائعا فما جزاؤه؟ قال: جزاؤه الغفران، و إن کان ذنوبه تملا ما بین السّماء و الأرض. لو لا رحمة ربّی على فقراء أمّتی، کاد الفقر یکون کفرا:

ابراهیم عرض کرد: اگر کس گرسنه را سیر کند جزاى او چیست؟ خطاب آمد که آمرزش گناهان، اگر چندان باشد که ما بین آسمان و زمین را آکنده دارد، پس رسول خداى فرمود: اگر رحمت خداوند شامل حال فقراى امّت من نباشد، بعید نیست که کافر گردند.

این وقت ابو هریره عرض کرد که: پاداش مؤمنى که بر فقر صبر کند چیست؟

قال: إنّ فی الجنّة غرفة من یاقوتة حمراء، ینظر إلیها أهل الجنّة، کما ینظر أهل الأرض إلى نجوم السّماء، لا یدخل فیها إلّا نبیّ فقیر، أو شهید فقیر. فرمود: در بهشت غرفه‏اى است از یاقوت سرخ که أهل بهشت آن را چنان نگرند که مردم زمین ستارگان آسمان را، و داخل نمى‏شود در آن الّا پیغمبرى فقیر، یا شهیدى فقیر.

قال الفقراء لرسول الله صلّى الله علیه و آله انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة یحجّون و یعتمرون و یتصدّقون و انّا لا نقدر، فقال: رسول الله صلّى الله علیه و آله: انّ من صبر، و احتسب منکم، تکن له ثلث خصال لیست للأغنیاء:

احدها انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة، کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء، لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر، او مؤمن فقیر.

و ثانیها یدخل الفقراء الجنّة، قبل الاغنیاء بخمسمائة عام.

و ثالثها إذا قال الغنىّ: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الّا الله و الله اکبر و قال الفقیر مثل ذلک، لم یلحق الغنىّ بالفقیر، و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم، و کذلک اعمال البرّ کلّها. فقالوا: رضینا.

أب من ولّدک، و أب من زوّجک، و أب من علّمک: آن کس که تو را زن دهد، و آن کس که تو را آموزگارى کند، منزلت پدر دارد.

من اکل فى الیوم مرّة، لم یکن جائعا، و من اکل مرّتین لم یکن عابدا، و من اکل ثلث مرّات اربطوه مع الدّواب.

انّما مثل احدکم و اهله و ماله و عمله، کرجل له ثلثة اخوة، فقال لاخیه الّذى هو ماله حین حضرته الوفاة و نزل به الموت: ما عندک؟ فقد ترى ما نزل بی فقال له اخوه الّذى هو ماله مالک عندی غناء، و لا نفع الّا ما دمت حیّا، فخذ منّى المال ما شئت، فاذا فارقتک فیذهب بى إلى مذهب مذهبک، و سیأخذنى من تکره.

فالتفت النّبىّ الى اصحابه، فقال: هذا الاخ الّذى هو ماله، فأیّ اخ ترون هذا؟

فقالوا: اخ لا نرى له طائلا، ثمّ قال لأخیه الّذى هو أهله و قد نزل به الموت: ما ذا عندک فى نفعى و للدّفع عنّى؟ فقد نزل بى‏ما ترى. فقال: عندی لک ان امرّضک اقوم علیک، فاذا متّ غسّلتک ثمّ کفّنتک و احملک فى الحاملین فقال: هذا اخوه الّذى هو اهله، فأیّ اخ ترون هذا؟ فقالوا: اخ غیر طائل یا رسول الله! ثمّ قال لاخیه الّذى هو عمله: ما ذا عندک فى نفعى و الدّفع عنّى؟ فقد ترى ما نزل بی فقال: اونس وحشتک، و أذهب غمّک، و اجادل عنک فى القبر، و اوسّع علیک جهدى ثمّ قال صلّى الله علیه و آله: هذا اخوه الّذى هو عمله، فأیّ اخ ترون هذا؟ فقالوا: هذا خیر اخ یا رسول الله! فقال: الامر هکذا.

من لذّذ اخاه بما یشتهى، کتب له الف الف حسنة و محى عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة.

و اطعمه الله من ثلاث جنّة: الفردوس و جنّة عدن و جنّة الخلد، و ان لا یقول اقدّم طعاما، بل یقدّم فان اشتهى اکل و الّا رفع.

النّعل السّوداء فیها ثلاث خصال: تضعف البصر، و ترخى الذّکر و تورث الهمّ، و هى مع ذلک لباس الجبّارین: کفش سیاه مضعف بصر و مرخى(23) ذکر و مورث هم هست، با اینکه پوشش مردم جبّار است.

النّعل الصّفراء فیها ثلث خصال: تحدّ البصر، و تشدّ الذّکر، و تنفى الهمّ، و هى مع ذلک لباس الانبیاء: کفش زرد تند مى‏کند بینش را و سخت مى‏کند مردى را، و دفع‏

مى‏دهد هم را، و آن پوشش انبیا است.

من دخل السّوق قاصدا لشراء نعل بیضاء، لم یلبسها حتّى یکتسب مالا من حیث لا یحتسب: کسى که به قصد خریدن کفش سفید به بازار رود و ابتیاع کند، هنوز نپوشیده باشد که از جائى که گمان نکرده است مالى به دست کند.

ثلثة لا یکلّمهم الله یوم القیمة، و لا ینظر إلیهم و لهم عذاب ألیم: شیخ زان، و إمام کذّاب، و عائل مزهوّ [سه کسند که روز قیامت خداوند به آنها سخن نگوید و به آنها ننگرد و عذابى دردناک دارند. پیر زناکار و پادشاه دروغگو و درویش مغرور].

من فارق روحه جسده، و هو بری‏ء من ثلثة دخل الجنّة: الکبر و الدّین و الغلول.

من لم یتورّع فى دین الله ابتلاه الله بثلاث: امّا ان یمیته شابا، او یوقعه فى خدمة السّلطان، او یسکنه فى الرّساتیق. ثلث لا یغلّ علیهنّ قلب مسلم: اخلاص العمل لله و النّصیحة للمسلمین، و لزوم جماعتهم. فان دعوتهم تحیط من ورائهم.

أفضل الأعمال من أمّتی ثلثة: طالب العلم حبیب الله، و الغازی ولىّ الله، و الکاسب من یده خلیل الله. ثلثة لهم أجران: رجل من أهل الکتاب امن بنبیّه محمّد صلّى الله علیه و آله، و العبد المملوک أدّى حقّ الله و حقّ موالیه، و رجل: کانت عنده أمة یطأها، فأدّبها فأحسن تأدیبها، و علّمها فأحسن تعلیمها، ثمّ أعتقها فتزوّجها، فله أجران.

ابغض النّاس الى الله ثلثة: ملحد فى الحرم و مبتغ فى الاسلام سنّة جاهلیّة و مطلّب دم امرئ لیهریق دمه، لا یدخل الجنّة خبّ و لا بخیل و لا منّان.

اتّقوا الملاء عن الثّلاثة: البراز فى الموارد، و قارعة الطّریق و الظلّ.

اقرب ما یکون الرّبّ من العبد فى جوف اللّیل الآخر، فان استطعت ان تکون ممّن یذکر الله فى تلک السّاعة، فکن.

انّ المسلم اذا عاد اخاه المسلم، لم یزل فى حرفة الجنّة حتّى یرجع.

انّ الله تعالى یقول یوم القیمة، یا بن آدم مرضت فلم تعدنى. قال: یا ربّ! کیف اعودک؟ و انت ربّ العالمین. قال: اما علمت انّ عبدى فلانا مرض؟ فلم تعده اما علمت انّک لوعدته لوجدتنى عنده. یا بن آدم استطعمتک فلم تطعمنى. قال یا ربّ کیف اطعمک و انت ربّ العالمین. فقال: اما علمت انّه استطعمک فلان فلم تطعمه.

اما علمت انّک لو اطعمته لوجدت ذلک عندی؟ یا بن آدم استسقیتک فلم تسقنى.

قال: یا ربّ کیف اسقیک و انت ربّ العالمین؟ قال استسقاک عبدى فلان فلم تسقه‏

اما علمت انّک لو سقیته لوجدت ذلک عندی.

[خداوند روز رستاخیز گوید: آدمیزاد! بیمار شدم مرا عیادت نکردى، گوید:

خدایا چگونه تو را که پروردگار جهانیانى عیادت کنم؟ گوید: مگر نمى‏دانى که فلان بنده من بیمار بود او را عیادت نکردى مگر نمى‏دانى که اگر او را عیادت مى‏کردى مرا پیش او مى‏یافتى، آدمیزاد! من از تو غذا خواستم به من ندادى! گوید: پروردگارا چگونه ترا که پروردگار جهانیانى غذا دهم؟ گوید: مگر نمى‏دانى که فلان بنده من از تو غذا خواست و به او غذا ندادى، مگر نمى‏دانى که اگر او را غذا مى‏دادى اکنون پاداش آن را پیش من مى‏یافتى. آدمیزاد! از تو آب خواستم به من آب ندادى! گوید:

چگونه ترا که پروردگار جهانیانى آب بدهم. گوید: فلان بنده من از تو آب خواست به او آب ندادى، اگر به او آب داده بودى اکنون پاداش آن را پیش من مى‏یافتى‏].

افضل الاعمال ثلثة: التّواضع عند الدّولة، و العفو عند القدرة، و العطیّة بغیر المنّة [بهترین کارها سه چیز است: تواضع به هنگام دولت، و عفو به هنگام قدرت، و بخشش بدون منّت‏].

العقل ثلاثة اجزاء، فمن تکن فیه فهو العاقل، و من لم تکن فیه فلا عقل له: حسن معرفة الله و حسن طاعة الله، و حسن الظّنّ بالله.

من اشرب قلبه حبّ الدّنیا و رکن الیها التاط منها بشغل لا یبلغ غناه، و امل لا یبلغ منتهاه، و حرص لا یدرک مداه. ثلثة یظلّهم الله تحت ظلّ عرشه، یوم لا ظلّ الّا ظلّ العرش: المتوضّئ فى مکانه، و الماضى الى المسجد فى الظّلم، و مطعم الجائع.

أعطوا الله الرّضا من قلوبکم، لتظفروا بثواب الله یوم فقرکم و الافلاس.

ایّما رجل قدّم ثلثة اولاد لم یبلغوا الحنث، او المرأة قدّمت ثلثة اولاد، فهم جنّة له یسترونه من النار: هر مردى یا زنى که سه تن از اولادش قبل از بلوغ بمیرند او را از آتش دوزخ سپرى باشند.

دعائم الإیمان أربعة: الاولى أن تعرف ربّک. الثّانیة أن تعرف ما صنع بک. الثّالثة ما أراد منک. الرّابعة أن تعرف ما یخرجک من دینک. أربعة لا ینظر الله إلیهم یوم القیمة: عاق و منّان و مکذّب بالقدر و مدمن خمر [چهار کس را خداوند در روز رستاخیز نمى‏نگرد: عاق والدین، منّت‏گزار، کسى که تقدیر را تکذیب کند و شراب‏خوار].

لا تکرهوا الاربعة فانّها امان من الاربعة: لا تکرهوا الزّکام، فانّه امان من الجذام، و لا تکرهوا الدّمامیل، فانّه امان من البرص، و لا تکرهوا الرّمد، فانّه امان من العمى، و لا تکرهوا السّعال فانّه امان من الفالج.

اربعة من قواصم الظّهر: امام یعصى الله و یطاع امره و امرأة یحفظها زوجها، و هى تخونه، و فقر لا یجد صاحبه له مداویا و جار سوء فى دار مقام.

من سلم من رجال امّتى من اربع خصال فله الجنّة: من الدّخول فى الدّنیا، و اتّباع الهوى، و شهوة البطن، و شهوة الفرج. و من سلم من نساء امّتى من اربع خصال فلها الجنّة: اذا حفظت ما بین رجلیها، و اطاعت زوجها، و صلّت خمسا و صامت شهرها.

اربع یمتن القلب: الذّنب على الذّنب، و کثرة منافسة النّساء، و مماراة الاحمق یقول و تقول، و لا مرجع الى خیر ابدا و مجالسة الموتى. فقیل: یا رسول الله و ما الموتى فقال: کلّ غنىّ مترف.

الشّیب فی مقدّم الرّأس یمن، و فی العارضین سخاء، و فی الذوائب شجاعة، و فی القفا شؤم.

یلزم الحقّ لامّتی فی أربع: یحبّون التّائب و یرحمون الضّعیف، و یعینون المحسن، و یستغفرون للمذنب.

أربعة قلیلها کثیر: الفقر، و الوجع، و العداوة، و النّار [چهار چیز است که اندک آن بسیار است: بینوائى و درد و دشمنى و آتش‏].

أربعة قوام الدّین: عالم مستعمل لعلمه، و جاهل لا یستنکف أن یتعلّم، و جواد لا یمنّ بمعروف، و فقیر لا یبیع آخرته بدنیاه.

الرّجال اربعة: سخىّ، و کریم، و بخیل، و لئیم. فالسّخىّ الّذى یأکل و یعطى. و الکریم الّذى لا یأکل و یعطى. و البخیل، الّذى یأکل و لا یعطى و اللّئیم، الّذى لا یأکل و لا یعطى [مردان چهار قسمند: بخشنده و جوانمرد و بخیل و فرومایه. بخشنده آن است که بخورد و بخوراند. جوانمرد آن است که نخورد و بخوراند. و بخیل آن است که بخورد و نخوراند. و فرومایه آن است که نه بخورد و نه بخوراند].

اذا قال العبد: «لا اله الّا الله» فینبغى ان یکون معه تصدیق، و تعظیم، و حلاوة، و حرمة، فاذا قال: «لا اله الّا الله» و لم یکن معه تعظیم، فهو مبتدع. و اذا لم یکن معه حلاوة فهو مراء. و اذا لم یکن معه حرمة فهو فاسق.

انّ الله وضع اربعا فى اربع: برکة العلم فى تعظیم الاستاذ، و بقاء الایمان فى تعظیم الله، و لذّة العیش فى برّ الوالدین، و النّجاة من النّار فى ترک ایذاء الخلق.

اربعة یبغضهم الله: البیاع الحلّاف، و الفقیه المختال، و الشّیخ الزّانى و الامام الجابر [چهار کس را خداوند دشمن دارد: فروشنده قسم‏خور، فقیه متکبّر، پیر زناکار، و پیشواى ستمگر].

اربعة ینظر الله الیهم و یزکّیهم: من فرّج عن لهفان کربة، و من اعتق نسمة مؤمنة، و من زوّج عزبا، و من حجّ صرورة.

الغیبة على اربعة اوجه: الأوّل ینجرّ الى الکفر، و الثّانى الى النّفاق و الثّالث الى المعصیة. و الرّابع الى المباح: امّا انّ الغیبة تنجر الى الکفر من اغتاب مسلما قیل له:

لم تغتب؟ قال: لیس هذا غیبة، فهو کفر. و امّا انّه ینجرّ الى النّفاق من اغتاب مسلما و لم یذکر اسمه، و المستمعون یعرفونه، و امّا انّه ینجرّ الى المعصیة، من اغتاب مسلما بشى‏ء و اذا سمع یسى‏ء. و امّا انّه ینجرّ الى المباح. فغیبة الامیر الفاسق الجابر.

من طوّل شاربه عوقب باربعة مواطن: الاوّل لا یجد شفاعتى، و الثانى لا یشرب من حوضى. و الثّالث یعذّب فى قبره. و الرّابع یبعث الیه منکر و نکیر بالغضب.

اربعة لاربعة لا لأربعة: المال للانفاق لا للامساک، و العلم للعمل لا للمجادلة، و العبد للتّعبّد لا للتّنعّم، و الدّنیا للعبرة لا للعمارة.

لا بدّ للمؤمن من اربعة اشیاء: دابّة فارهة، و دار واسعة، و ثیاب جمیلة، و سراج منیر. قالوا: یا رسول الله لیس لنا ذلک، فما هى؟ قال: امّا الدّابة الفارهة فعقله، و أمّا الدّار الواسعة فبصره، و امّا الثّیاب الجمیلة فحیاؤه، و اما السّراج المنیر فعلمه.

البطّیخ اربعة: حلو و مرّ و تفه و حامض. فالحلو ینبت اللّحم، و المرّ یقطع البلغم، و التّفه یسکّن الحرارة، و الحامض یقطع الصّفراء.

أربع لا یدخل بیتا واحدة منها إلّا حرب، و لم یعمر بالبرکة: الخیانة، و السّرفة، و شرب الخمر، و الزّنا [چهار چیز است که هر یک از آنها در خانه‏اى درآید خراب شود و به برکت آباد نگردد: خیانت و دزدى و شراب‏خوارى و زنا].

الامّهات أربعة: أمّ الأدویة، و أمّ الآداب، و أمّ العبادات، و أمّ الأمانیّ: أمّا أمّ جمیع الأدویة، فقلّة الأکل. و امّا أمّ جمیع الآداب، فقلّة الکلام. و أمّا أمّ جمیع العبادات فقلّة الذّنوب. و أمّا أمّ جمیع الأمانیّ فالصّبر.

لا تصلح عوامّ امّتى الّا بخواصّها. قیل: ما خواصّ امّتک؟ فقال: خواصّ امّتى اربعة: الملوک، و العلماء، و العبّاد، و التّجار. قیل: کیف ذلک؟ قال: الملوک رعاة الخلق، فاذا کان الرّاعى ذئبا، فمن یرعى الغنم، و العلماء اطبّاء الخلق، فاذا کان الطّبیب مریضا، فمن یداوى المریض، و العبّاد دلیل الخلق، فاذا کان الدّلیل ضالّا، فمن یهدى السّالک، و التّجار امناء الله فى الخلق، فاذا کان الامین خائنا، فمن یعتمد علیه.

اربع لعنهم الله من فوق عرشه، فامّنت علیه ملائکته: الّذی یحصر نفسه فلا یتزوّج، و لا یتسرّى، لئلّا یولد له. و الرّجل یتشبّه بالنّساء و قد خلقه الله ذکرا.

و المرأة تتشبّه بالرّجال، و قد خلقها الله انثى، و مضلّل النّاس، یرید الّذی یهزأ بهم. یقول للمسلم: هلم اعطک، فاذا جاء یقول: لیس معى شى‏ء. و یقول للمکوف اتّق الدّابّة، و لیس بین یدیه شى‏ء و الرّجل یسئل عن دار القوم فیضلّه.

خمس بخمس. قیل: ما خمس بخمس؟ قال: ما نقض قوم العهد، الّا سلّط الله علیهم عدوّا، و ما حکموا بغیر ما انزل الله، الّا فشا فیهم الفقر. و ما ظهرت فیهم الفاحشة الّا فشا فیهم الموت. و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین. و لا منعوا الزّکاة الّا حبس عنهم المطر [پنج چیز از لوازم پنج چیز است: گفتند: چیست آن پنج چیز؟ گفت: سنت کسانى که پیمان‏شکنند دشمنان بر آنها مسلط شود و کسانى که بر خلاف عهد آنچه خدا گفته قضاوت کنند فقر میان آنان رواج یابد، و کسانى که بى‏عفتى میان آنها رواج یابد مرگ ناگهانى میان آنها شایع شود، و کسانى که کم‏فروشى پیشه کنند به قحط دچار شوند و کسانى که زکات ندهند به خشکسالى مبتلا گردند].

من اهان خمسا خسر خمسا: من استخفّ بالعلماء خسر الدّین، و من استخفّ بالامراء خسر الدّنیا، و من استخفّ بالمیزان خسر المنافع، و من استخفّ بالأقرباء خسر المروّة، و من استخفّ باهله خسر طیب عیشه.

خمسة اشیاء فلا بدّ له من خمسة، و لا بدّ لصاحب الخمسة من النّار:

الاوّل: من شرب المثلّث فلا بدّ له من شرب الخمر، و لا بدّ لشارب الخمر من النار.

الثّانى: من جالس النّساء، فلا بدّ له من الزّنا، و لا بدّ للزّانى من النّار.

الثّالث: من لیس الثّیاب الفاخرة، فلا بدّ له من التّکبر. و لا بدّ للمتکبّر من النار.

الرّابع: من جلس على بساط السّلطان فلا بدّ ان یتکلّم بهوی السّلطان، و لا بدّ لمن یتکلّم بهواه من النّار.

الخامس: من باع و اشترى بلا فقه، فلا بدّ له من الرّبا، و لا بدّ لاکل الرّبا من النّار.

لا تجلسوا عند کلّ عالم لا یدعوکم من خمس الى خمس: من الشّکّ الى الیقین.

و من الرّیاء الى الاخلاص، و من الرّغبة الى الزّهد، و من الکبر الى التّواضع و من العداوة الى المحبّة.

سیأتى زمان على امّتى یحبّون خمسا، و ینسون خمسا:

یحبّون الدّنیا و ینسون الآخرة، و یحبّون المال و ینسون الحساب، و یحبّون النّساء و ینسون الحور، و یحبّون القصور و ینسون القبور، و یحبّون النّفس و ینسون الرّبّ، اولئک بریئون منّى و انا برى‏ء منهم.

من تکلّم بکلام الدنیا فى خمسة مواضع، احبط الله عمله سبعین سنة:

اوّلها: فى المسجد، و ثانیها: عند قراءة القرآن، و ثالثها: عند تشییع الجنائز، و رابعها: فى المقبرة، و خامسها: عند الاذان.

اذا کان یوم القیمة، یخرج من جهنّم عقرب اسمها حریش، رأسها بالسّماء السّابعة، و ذنبها بالارض السّافلة، و فما بین المشرق و المغرب، فتقول بالعرصات بالصّوت الاعلى: این أهلی أین أهلى؟.

فیقول جبرئیل: لمن اردت؟ فتقول: خمسة نفر من امّة محمّد صلّى الله علیه و آله: الاوّل: تارک الصّلاة. الثانى: مانع الزّکاة. الثّالث: شارب الخمر. الرّابع: عاق الوالدین. الخامس: من یتکلّم بکلام الدّنیا فى المساجد. فتلتقطهم کما تلتقط الطّائر و ترجع الى النّار.

انّ فى جمع المال خمسة أشیاء: العنا فى جمعه، و الشّغل عن ذکر الله باصلاحه و الخوف من سالبه و سارقه، و احتمال اسم البخل لنفسه، و مفارقة الصّالحین لاجله.

و فى تفریقه خمسة أشیاء: راحة النّفس من طلبه، و الفراق لذکر الله من حفظه و الأمن من سالبه و سارقه و اکتساب اسم الکرام لنفسه، و مصاحبة الصّالحین.

نزل القرآن على خمسة: حلال و حرام و محکم و متشابه و أمثال، فاحلّوا الحلال، و حرّموا الحرام، و اعملوا بالمحکم و آمنوا بالتّشابه، و اعتبروا بالامثال.

النّاس على خمس مراتب: منهم من یرى انّ الرّزق من الکسب فهو کافر، و منهم من یرى أنّ الرّزق من الله و انّ الکسب سبب فلا یدرى یعطیه ام لا؟ فهو منافق، شاک،

و منهم من یرى انّ الرّزق من الله و انّ الکسب سبب، فلا یؤدّی حقّه و یعصى الله من أجل الکسب فهو فاسق و منهم من یرى انّ الرّزق من الله و یرى الکسب سببا و یؤدّى حقّه و لا یعصى الله لاجل الکسب، فهو مؤمن مخلص.

من تعلّم العلم للتکبّر مات جاهلا، و من تعلّم للقول دون العمل مات منافقا و من تعلّمه للمناظرة مات فاسقا و من تعلّمه لکثرة المال مات زندیقا، و من تعلّمه للعمل مات عارفا.

خمسة من مصائب الآخرة: فوات الصّلاة، و موت العالم و ردّ السّائل، و مخالفة الوالدین و فوت الزّکاة.

خمسة من مصائب الدّنیا: فوت الحبیب، و ذهاب المال، و شماتة الاعداء، و ترک العلم و امرأة سوء. [پنج چیز از مصائب دنیاست: مرگ دوست و تلف شدن مال، و سرزنش دشمنان و ترک دانش و زن بد].

روى أبو أمامة: انّه لا نبىّ بعدی، و لا امّة بعدکم، الا فاعبدوا ربّکم و صلّوا خمسکم، و صوموا شهرکم و حجّوا بیت ربّکم و أدّوا زکاة أموالکم طیّبة بها أنفسکم، و أطیعوا ولاة أمرکم تدخلوا جنّة ربّکم.

ستّة لعنهم الله و کلّ نبىّ مجاب: الزّائد فى کتاب الله، و المکذّب بقدر الله، و التّارک لسنّتى، و المستحلّ من عترتى ما حرّم الله، و التّسلّط بالجبروت لیذلّ من اعزّه الله، و یعزّ من أذلّه الله، و المستأثر بفی‏ء المسلمین، المستحلّ له.

سبعة یظلّهم الله فی ظلّه یوم لا ظلّ إلّا ظلّه: إمام عادل و شابّ نشاء فى عبادة الله.

و رجل قلبه معلّق بالمسجد إذا خرج منه حتّى یعود إلیه، و رجلان تحابّا فى الله فاجتمعا على ذلک و افترقا علیه(24)، و رجل ذکر الله خالیا ففاضت عیناه و رجل دعته امرأة ذات منصب و جمال فقال: انّى أخاف الله [ربّ العالمین‏]، و رجل تصدّق بصدقة فاخفاها حتّى لا تعلم شماله ما تنفق یمینه [هفت کسند که خداوند در روزى که سایه‏اى جز سایه او نیست به سایه خویششان مى‏برد: پیشواى عدالتگر و جوانى که در کار عبادت بزرگ شود، و مردى که وقتى از مسجد برون شود دلش بدان پیوسته تا بدان جان بازگردد، و مردانى که در راه خدا دوستى کنند و بر آن فراهم آیند و بر آن جدا شوند، و مردى که به خلوت خدا را یاد کند و چشمانش اشک‏ریز

شود، و مردى که زنى صاحب مقام و جمال از او کام خواهد و گوید من از خدا و پروردگار جهانیان بیم دارم و مردى که صدقه‏اى دهد و آن را نهان دارد که دست چپش نداند دست راستش چه انفاق مى‏کند].

علیکم بالزّبیب فانّه یکتف المرّة، و یذهب بالبلغم، و یشدّ العصب، و یذهب بالعیاء، و یحسن الخلق، و یطیب النّفس، و یذهب بالهمّ [مویز خورید که صفرا را غلیظ کند و بلغم را ببرد و عصب را قوى کند، ذهنى را ببرد و خلق را نیکو کند و جان را پاک دارد و غم را ببرد].

الشّهداء سبعة: المقتول فى سبیل الله، و المبطون شهید، و المحترق شهید، و المیّت تحت الهدم شهید و الغریق، و صاحب ذات الجنب، و المطعون و المرأة إذا ماتت على الولادة.

سبعة بیوت لا نزل علیها الرّحمة: بیت فیه مطلّقة و بیت فیه عاصیة لزوجها، و بیت فیه خیانة للامانة، و بیت فیه مال لا یزکّى، و بیت فیه وصیّة للمیّت، و بیت فیه خمر، و بیت فیه امرأة سارقة لمال زوجها.

لا ینظر الله یوم القیمة الی سبعة نفر یؤمر بهم الى النّار: اللّوطى، و الّذى یمنى بیده، و الّذى یأتى البهائم، و الّذى حاجز بغلام، و الّذى یجمع مع ابنة زوجته، و الّذى یزنى بالجار، و الّذى یؤذى الجار.

سبع خصال من عمل بها من امّتى حشره الله مع النّبیّین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. فقیل: و ما هى یا رسول الله؟ فقال: من زوّد حاجّا و أعان ملهوفا و ربّى یتیما، و هدى ضالّا، و أطعم جائعا و أروى عطشان، و صام فى یوم حرّ شدید.

خافوا من الله و صلوا الرّحم، فانّهما فى الدّنیا برکة، و فى العقبی مغفرة، و فى صلة الرّحم عشرة خصال: رضا الرّبّ، و فرح القلوب و فرح الملائکة و ثناء النّاس، و ترغیم الشّیطان، و زیادة العمر، و زیادة الرّزق، و فرح الاموات، و زیادة المروّة، و زیادة الثّواب.

عشرة اشیاء تورث الشّیب: کثرة معانقة النّساء، و غسل الرّأس بالطّین، و طول المقام على الخلاء، و الکلام على رأس الحدث، و کثرة الطّیب، و شرب الماء باللّیل و النّظر الی الفرج، و النّوم على الوجه، و شرب الماء من قیام، و مسح الوجه بالکمّین.

عشرة من هذه الامّة کفّار بالله العظیم، و ظنّوا انّهم مؤمنون: القاتل بغیر حقّ، و الدّیّوث و مانع الزّکاة و شارب الخمر و من وجّه الى الحجّ سبیلا، فلم یحجّ، و السّاعى فى الفتن و بائع السّلاح لاهل الحرب، و ناکح المرأة فى دبرها و ناکح البهیمة، و ناکح ذات محرم.

لا یکون العبد فى السّماء و لا فى الارض مؤمنا، حتّى یکون فضولا و لا یکون فضولا حتّى یکون مسلما و لا یکون مسلما حتّى یسلم النّاس من یده و لسانه و لا یسلم من یده و لسانه حتّى یکون عالما و لا یکون عالما حتّى یکون عاملا بالعلم، و لا یکون عاملا بالعلم حتّى یکون زاهدا و لا یکون زاهدا حتّى یکون ورعا و لا یکون ورعا حتّى یکون متواضعا و لا یکون متواضعا حتى یکون عارفا بنفسه و لا یکون عارفا بنفسه حتّى یکون عاقلا.

عشر ممّا عملهنّ ابوکم ابراهیم علیه و على نبیّنا السّلام خمسا فى الرّأس و خمسا فى الجسد.

فامّا اللّواتى فى الرّأس: فالسّواک و المضمضة و الاستنشاق، و قصّ الشّارب، و اعفاء اللّحیة(25)!

و امّا الّتى فی الجسد فالحنّاء و الاستحداد(26) و الاستنجاء، و نتف الابط(27)، و قصّ الاظفار.

الصّلاة عماد الدّین، و فیها عشر خصال: زین الوجه، و نور القلب، و راحة القلب، و راحة البدن، و انس القبور، و منزل الرّحمة، و مصباح السّماء، و ثقل المیزان، و مرضاة الرّب، و ثمن الجنّة، و حجاب من النّار. و من اقامها فقد اقام الدّین، و من ترکها فقد هدم الدّین.

نقل من نثر الدّرر

قال رسول الله صلّى الله علیه و آله: النّاس کالابل، ترى المائة لا ترى فیها راحلة:

یعنى در میان ناس، مردم نیکو کمتر به دست شود چنان که در میان رمه شتران‏

بارکش و راحله نجیب کمتر به دست آید.

ذکر الخیل فقال: بطونها کنز و ظهورها حرز.

قال: نهیتکم عن عقوق الامّهات و واد(28) البنات و منع الوهاة(29) قال: لا یزال امّتى بخیر ما لم تر الامانة مغنما، و الصّدقة مغرما.

قال: لا تجلسوا على ظهور الطّرق، فان أتیتم فغضّوا الابصار، و ردوا السّلام، و اهدوا الضّالة و اعینوا الضّعیف: در شاهراه جماعت جاى مکنید، اگر جاى کنید از نگریستن حرام چشم بپوشید، و سلام بازدهید، و گمشده را هدایت کنید، و ضعیف را اعانت فرمائید.

لا یؤمّ ذو سلطان فى سلطانه و لا یجلس على تکرمته الّا باذنه. دبّ الیکم داء الامم قبلکم الحسد و البغضاء هى الحالقة حالقة الدّین لا حالقة الشّعر. و الّذى نفس محمّد بیده [لا تدخلوا الجنّة حتى تؤمنوا و] لا تؤمنون حتّى تحابّوا افلا انبّئکم بامر اذا فعلتموه تحاببتم؟ افشوا السّلم بینکم. [مرض امّت‏هاى قبل در شما نفوذ کرده است، حسد و دشمنى که سترنده است اما نه سترنده موى بلکه سترنده دین است، به خدائى که جان محمد به کف اوست به بهشت نمى‏روید تا مؤمن شوید و مؤمن نشوید تا یک دیگر را دوست دارید آیا مى‏خواهید شما را به چیزى خبر دهم که اگر انجام دهید، یکدیگر را دوست دارید، به همدیگر سلام کنید].

لیس من أخلاق المؤمن التّملّق [و لا الحسد] الّا فى طلب العلم [تملّق و حسد بر مؤمن روا نیست مگر در طلب علم‏].

لو لا رجال خشع و صبیان رضّع و بهائم رتّع لصبّ علیکم العذاب صبّا.

قال: فما لک من مالک الّا ما أکلت فافنیت، او لبست فابلیت او أعطیت فامضیت.

حصّنوا اموالکم بالزّکاة، و داووا مرضاکم بالصّدقة، و استقیلوا البلاء بالدّعاء. [اموال خود را به وسیله زکات محفوظ دارید و مریضان خود را با صدقه علاج کنید و براى جلوگیرى از بلا به دعا متوسل شوید].

عاد صلّى الله علیه و آله مریضا فقال: اللهمّ اجره على وجعه، و عافه الى منتهى اجله.

قال: لا یردّ القدر الّا الدّعاء و لا یزید فى العمر الا البرّ [قضا و قدر جز به دعا دفع نشود و چیزى جز نیکوکارى عمر را افزون نکند].

و انّ الرّجل لیحرم الرّزق بالذّنب یصیبه. [انسان به سبب گناه از روزى محتوم محروم ماند].

قال: انّ الله یحبّ الاتقیاء، الابریاء الاخفیاء [خداوند نیکوکاران گمنام پرهیزکار را دوست دارد].

الّذین اذا حضروا لم یعرفوا، و إذا غابوا لم یفقدوا، قلوبهم مصابیح الهدى، ینجون من کلّ غبراء مظلمة.

قال: ظهر المؤمن مشجبه(30) و خزائنه بطنه، و رجله مطیّته، و ذخیرته ربّه. قال: أشدّ الاعمال ثلثة: ذکر الله عزّ و جلّ على کلّ حال، و مواساة الاخ فى المال و انصاف النّاس من نفسک.

قال: انّ اسرع الخیر ثوابا البرّ و [صلة الرّحم‏] و انّ اسرع الشّرّ عقوبة البغى. [همانا پاداش نیکوکارى و پیوند خویشاوندان از نیکى‏هاى دیگر زودتر مى‏رسد و کیفر ستمکارى از بدى‏هاى دیگر سریعتر مى‏رسد].

و کفى بالمرء عیبا ان ینظر من النّاس الى ما یعمى عنه من نفسه، و یعیّر من النّاس ما لا یستطیع ترکه و یؤدّى جلیسه بما لا یعنیه.

الّا اخبرکم باحبّکم إلىّ و اقربکم منى مجالس یوم القیمة احاسنکم اخلافا الموطئون(31) أکنافا، الّذین یالفون و یؤلفون. الا اخبرکم بأبغضکم الىّ و ابعدکم منّى مجالس یوم القیمة الثّرثارون(32) المتفیهقون(33)

مى‏فرماید: محبوبترین شما در قیامت نزد من آنانند که اخلاق نیکو دارند، و خاضع و نرم گردن باشند و با مردم الفت گیرند، و مردم با ایشان مألوف باشند. و مبغوض‏تر در نزد من و دورتر کس نزدیک من در قیامت آنانند که فراوان بیرون حق سخن کنند، و سخن را به درازا کشند و بیهوده زنخ زنند.

من باع دارا او عقارا فلم تردد ثمنه فى مثله، فذلک مال قمن الّا یبارک فیه. [هر که بدون ضرورت خانه‏اى بفروشد و قیمت آن براى خرید خانه دیگر اقدام نکند، پس‏

برکتى بر آن نیست‏].

قال: الا اخبرکم بشرارکم: من اکل وحده و منع رفده، و ضرب عبده. الا اخبرکم بشرّ من ذلکم: من یبغض النّاس و یبغضونه.

قال: ابن آدم، إذا کان عندک ما یکفیک فلم تطلب ما یطغیک. [اگر چیزى که مایه کفایت باشد در دسترس دارى در جستجوى آنچه تو را به طغیان وامى‏دارد مباش‏].

قال: من رزقه الله فبذل معروفه و کفّ أذاه فذاک السّیّد.

و قال: إذا أراد الله بعبد خیرا جعل صنائعه [و معروفه‏] فی أهل الحفاظ. [وقتى خدا بر کسى نیکى خواهد سر و کار او با مردم حق‏شناس مى‏افتد].

قال: نحن بنو النّضر بن کنانة لا نقفوا(34) منّا و لا ننتفى عن أبینا.

روى عنه: أنّه وجّه علیّا إلى بعض الوجوه فقال له فى بعض ما أوصى به: یا علیّ، قد بعثتک و أنا بک ظنین فلا تدعنّ حقّا لغد فانّ لکلّ یوم ما فیه و ابرز للنّاس و قدّم الوضیع على الشّریف و الضّعیف على القوىّ و النّساء قبل الرّجال و لا تدخلنّ أحدا یغلبک على أمرک، و شاور القرآن فانّه إمامک.

قالت عائشة: ذبحنا شاة فتصدّ قنابها، فقلت: یا رسول الله، ما بقى منها إلّا کتفها فقال کلّها بقى إلّا کتفها: عایشه گوید: گوسفندى کشتیم و گوشتش را إلّا کتفش را به صدقه دادیم. من عرض کردم: یا رسول الله از این گوسفند باقى نماند إلّا کتفش.

فرمود: آن گوسفند به تمامى باقى است، إلّا کتفش.- کنایت از آنکه آنچه در راه خدا دادى براى تو باقى مى‏ماند-.

روى انّه وقف بین یدیه رجل، فارتعد. فقال له: لا تخف. فانّی ابن امرأة من قریش، کانت تأکل القدید.

قال: استعیذوا بالله من شرار النّساء، و کونوا من خیارهنّ على حذر. [از زنان بد به خدا پناه ببرید و از نیکانشان بپرهیزید].

قال: تزوّجوا الزّرق، فانّ فیهنّ یمنا.

قال: خمس من أتى الله عزّ و جلّ بهنّ، أو واحدة منهنّ أوجب له الجنّة: من سقى هامة صادیة(35) أو أطعم کبدا هافیة(36)، أو کسى جلدة عاریة، أو حمل قدما حافیة(37) أو

أعتق رقبة عانیة(38)

قال: صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و صدقة السّرّ تطفئ، غضب الرّبّ، و صلة الرّحم تزید فی العمر و تدفع میتة السّوء. [اعمال نیک از سقوطهاى بد جلوگیرى مى‏کند و صدقه نهانى خشم پروردگار را خاموش مى‏کند و پیوستگى با خویشان عمر را افزون مى‏کند و دفع ضرر مى‏کند].

قال صلّى الله علیه و آله: یقول الله تبارک و تعالى: إذا عصانی من خلقی من یعرفنى، سلّطت علیه من خلقی من لا یعرفنی.

قال: جعل عزّی فی ظلّ سیفی، و رزقی فی رأس رمحى.

من وقى ما بین لحییه و ما بین رجلیه، دخل الجنّة: کسى که حفظ کند زبان خود را و فرج خود را از سخن ناسزا و آلایش زنا داخل بهشت شود.

دع ما یریبک إلى ما لا یریبک، فمن رعى حول الحمى یوشک أن یقع فیه. [از آنچه شبهه‏ناک است درگذر و آنچه را شبهه‏ناک نیست برگیر زیرا هر که در اطراف قرق گوسفند چراند ممکن است در آن افتد].

لا تنزع الرّحمة إلّا من شقى. [رحم را نگیرید مگر از بدبخت‏].

من لا یرحم لا یرحم. [هر که به مردم رحم نکند به او رحم نمى‏شود].

الدّنیا نعم مطیّة المؤمن. إنّک لن تجد فقد شی‏ء ترکته لله.

المنتعل راکب، الخیر عبادة، و الشّرّ لجاجة، الخیر کثیر، و من یعمل به قلیل. من حسن إسلام المرء ترکه ما یعنیه. القناعة مال لا ینفد. ما عال من اقتصد. أىّ داء أدوى من البخل؟ رأس العقل بعد الایمان بالله، التّودّد إلى النّاس.

اذا أتاکم کریم قوم، فأکرموه. [وقتى بزرگ طایفه‏اى پیش شما آمد او را بزرگ شمارید].

النّاس معادن. رزق من شی‏ء فلیلزمه. [هر که چیزى نصیبش کرده‏اند در حفظ آن بکوشد].

علیک بالیأس ممّا فی أیدى النّاس، و إیّاک و الطّمع فانّه الفقر الحاضر [از آنچه در دست مردم است نومید مباش از طمع بپرهیز که فقر مهیا است‏].

[الصّبر عند الصّدمة الاولى. [صبر حقیقى هنگام صدمه نخستین است‏].

أفضل العمل أدومه، و إن قلّ. [بهترین کارها آن است که دوامش بیشتر باشد اگر چه اندک باشد].

سکّان الکفور(39) کسکان القبور. السّدید من غلب هواء. الولد من ریحان الجنّة.

[فرزند از ریحان بهشت است‏].

خیرکم خیرکم لأهله [بهترین شما کسى است که براى اهل کسان خود بهتر است‏].

السّفر قطعة من العذاب. المستشیر معان. خیرکم من طال عمره و حسن عمله.

حسن الجوار عمارة الدیار. لا سهل إلّا ما جعلت سهلا. [هر چه آسان‏گیرى آسان گذرد].

خیر النّساء الولود الودود. الابل عزّ و الغنم برکة.

ما نحل والد ولده من نحل أفضل من أدب حسن: هیچ عطائى پدر را با پسر بهتر از ادب نیکو آموختن نیست.

الطّاعم الشّاکر بمنزلة الصّائم الصّابر. [غذا خور شکرگزار چون روزه‏دار صبور است‏].

حسن الملکة نماء. [نیک‏خوئى رشد است‏].

لو کان لابن آدم [واد من مال لابتغى الیه ثانیا و لو کان له وادیان‏] من ذهب لابتغى إلیهما ثالثا، و لا یملأ جوف بن آدم إلّا التّراب و یتوب الله على من تاب. [اگر آدمیزاده دره از مال داشت بعلاوه آن دره دیگر مى‏خواست و اگر دو دره مى‏داشت با آن دره سوم مى‏خواست، شکم فرزند آدم را جز خاک سیر نمى‏کند و خدا توبه هر که را خواهد بپذیرد].

من عمل عملا ردّاه الله عمله. إنّ الله یحبّ معالى الاخلاق، و یکره سفسافها(40) [خداوند اخلاق عالى و بلند را دوست دارد و از چیزهاى پست بیزار است‏].

کاد الفقر أن یکون کفرا. [بیم آن است که فقر به کفر انجامد].

التمسوا الرّزق فى خبایا الارض. [روزى بجوئید در نهفته‏هاى زمین‏].

ذو الوجهین لا یکون وجیها: هرگز مردم دو روى منافق نیکو نشوند.

افضل الصّدقة على ذى رحم کاشح: بهترین صدقه بر خویشاوندى است که در باطن دشمن باشد، و کس از خصمى او چشم بپوشد.

أصحابى کالنّجوم، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم.

انّکم لن تسعوا الناس بأموالکم، و لکن سعوهم بأخلاقکم. [مال شما به همه مردم نمى‏رسد، پس با اخلاق خود همه را خرسند کنید].

استعینوا على حوائجکم بالکتمان، فانّ کلّ ذى نعمة محسود. من أحبّ أخاه فلیعلّمه. الایمان قید الفتک(41)

حلق الذّکر ریاض الجنّة: یعنى باغهاى بهشت در حلقه جماعتى است، که ذکر خداى کنند.

رحم الله عبدا قال خیرا فغنم. [خدا رحمت کند بنده‏اى را که سخن نیکو گوید و غنیمت برد].

صلة الرّحم مثراة(42) فى المال [محبّة فى الاهل‏] منسأة(43) فى الاجل. [پیوند خویشان مایه فراوانى مال و محبّت کسان و تأخیر اجل است‏].

الرّزق یطلب العبد کما یطلبه. بعثت بالحنفیّة السّمحة. [من دینى ساده و آسان آورده‏ام‏].

اصحابى کالملح فى الطّعام. مروا بالخیر و ان لم تفعلوه. التّواضع شرف المؤمن لا خیر فى العیش إن لا یسمع واع. استنزلوا الرّزق بالصّدقة.

انظر الى من تحتک، و لا تنظر الى من فوقک. السّؤال نصف العلم. الدّعاء سلاح المؤمن. احبب للنّاس ما تحبّ لنفسک. [آنچه براى خود مى‏خواهى براى مردم بخواه‏].

ردّوا نائبة البلاء بالدّعاء. اشراف امّتی حملة القرآن و اصحاب اللّیل. صل من قطعک. و اعط من حرمک و اعف عمّن ظلمک.

من یزرع شرّا یحصد ندامة. الخلق الحسن یذیب الخطایا. نعم صومعة الرّجل بیته. ما استودع الله عبدا عقلا، الّا استنقذه به یوما. من سعادة ابن آدم رضاه بما قسم الله له.

اللهم اعط کلّ منفق خلفا. اللهم اعط کلّ ممسک تلفا. اکثروا ذکر هادم اللّذات.

[مرگ را بسیار به یاد آرید].

صوموا تصحّوا [روزه دارید تا تندرست شوید]، سافروا تغنموا. [سفر کنید تا غنیمت یابید].

من حزن لسانه رفع الله شأنه. احسنوا جوار نعم الله عزّ و جلّ. [قدر نعمت‏هاى خداى عزّ و جلّ را بدانید].

لا تحقرنّ من المعروف شیئا. [هیچ کار نیکى را حقیر مشمارید].

لو دخل العسر جحرا، لدخل الیسر حتّى یخرجه. [انّ‏] أعجل الطّاعة ثوابا صلة الرّحم. [ثواب نیکى با خویشاوندان را از همه کارهاى نیک زودتر مى‏دهند].

فى المعاریض مندوحة عن الکذب. به توریه سخن کردن، سعتى است در پرهیز از دروغ زدن.

من ذبّ عن عرض أخیه، کان ذلک حجابا له من النار. [هر که در غیاب برادرش از آبروى وى دفاع کند حجابى میان آتش جهنم و او وجود دارد].

انّ الله خلق الخلق، و لم یغن بعضهم عن بعض.

دعا صلّى الله علیه و آله وصیفة(44) له فابطات، فقال: لو لا مخافة القصاص؛ لأوجعتک بهذا السّواک.

الرّغبة فى الدّنیا تکثّر الهمّ و الحزن، و الزّهد فیها راحة القلب و البدن. [علاقه به دنیا غم و اندوه را زیاد مى‏کند و گذشتن از جهان تن و جان را بیاساید].

ایّاکم و المشاورة، فانّها تمیت الغرّة و تحیى العزّة: ملازمت کنید مشاورت را، زیرا که فریفتگى را بمیراند، و عزّت را زنده کند.

اعظم النّساء برکة، احسنهنّ وجها، و ارخصهنّ مهرا. [بهترین زنان آن است که رویش خوبتر و مهرش کمتر است‏].

الدّنیا متاع و افضل متاعها الزّوجة الصّالحة. [دنیا متاعى است و بهترین متاع آن زن پارساست‏].

انّ الله یحبّ ان یعفى عن زلّة السّرىّ.

من عامل النّاس فلم یظلمهم و حدّثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو

مؤمن کملت مروّته، و ظهرت عدالته و وجبت اخوّته، و حرمت غیبته. [هر که زمامدار مردم شود و ستمشان نکند و با آنها سخن کند و دروغشان نگوید و وعده‏شان دهد و تخلّف نکند، وى از جمله کسان است که مروّتش به کمال رسیده و عدالتش نمایان گشته و برادرى با وى واجب و غیبتش حرام است‏].

مثل الّذى یعتق عند الموت، مثل الّذى یهدى اذا شبع.

الإقتصاد نصف العیش، و حسن الخلق نصف الدّین. [میانه روى یک نیمه معیشت است و خوش خلقى یک نیمه دین است‏].

قال: أنا الشّجرة، و فاطمة فرعها، و علیّ لقاحها، و الحسن و الحسین ثمرتها، و الشّیعة ورقها. مثل الفقر للمؤمن، کمثل فرس مربوط بحکمته إلى اخیّة، کلّما راى شیئا ممّا یهوى إلیه ردّته الحکمة: چنانکه اسب را با لجام بر اخیه(45) بندند، و او را لجام از خوردن علوفه بازدارد، فقر و درویشى مرد مؤمن را با آرزوهاى نفسانى دسترس نگذارد.

قال: زوّجوا أبناءکم و بناتکم. قالوا: یا رسول الله! هؤلاء أبناؤنا نزوّج فکیف نزوّج، بناتنا؟ فقال: حلّوهنّ بالذّهب و الفضّة، و أجیدوا لهنّ الکسوة، و أحسنوا إلیهنّ النّحلة، یرغب فیهنّ.

ما خاب من استخار، و لا ندم من استشار، و لا افتقر من اقتصد. [هر که مشورت کند پشیمان نشود و هر که میانه روى کند فقیر نگردد].

قال: یا عجبا [کلّ العجب‏] للمصدّق بدار الخلود، و هو یسعى لدار الغرور.

[سخت در عجبم از آنکه خانه جاوید را باور دارد و براى خانه غرور بکوشد].

اوصى علیّا ان یقضی دینه، و لم یکن علیه دین، انّما امر ان یقضی عداته.

قال: العالم و المتعلّم شریکان فى الخیر و سائر النّاس لا خیر فیهم. [عالم و متعلّم در خیر شریکند و سایر مردم خیرى ندارند].

قال: لا خیر فیمن کان من امّتی لیس بعالم و لا متعلّم. قال خیّر سلیمان بین الملک و المال، و العلم فاختار العلم، فاعطى العلم و المال و الملک، باختیاره العلم.

[سلیمان پیغمبر را میان ملک و دانش مخیّر کردند، دانش را برگزید، ملک را نیز بدو

دادند براى آنکه دانش را برگزیده بود].

فضل العلم خیر من فضل العبادة. [فضیلت علم بهتر از فضیلت عبادت است‏].

قال: اربع خلال(46) مفسدة: مجازاة الاحمق فانّه یصیّرک فی مثل حاله، و کثرة الذّنوب، فانّ الله تعالى یقول: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ(47) و الخلوّ بالنّساء، و الاستماع منهنّ، و العمل برأیهنّ، و مجالسة الموتى. قیل: یا رسول الله، و من الموتى؟ قال: الّذین أطغاهم الغنى و أنساهم الذّکر.

قال: من ابتلى بالقضاء بین المسلمین، فلیعدل بینهم فی لحظه و اشارته و مجلسه [هر که به قضاوت میان مسلمانان مبتلا شود میان آنها در نظر و اشاره و مجلس خویش برابرى نهد].

قال: لا یقضی القاضی و هو غضبان.

کان یکتب الى امرائه: إذا أبردتم الى بریدا فاجعلوه حسن الوجه، حسن الاسم.

قال: اضربوا الدّواب على النّفار(48) و لا تضربوها على العثار(49) [فرمود: چهارپایان را اگر چموشى کنند تأدیب کنید، ولى اگر لغزیدند و به زمین درافتادند اذیت ننمائید].

اذا غضب احدکم و کان قائما فلیقعد، و ان کان قاعدا فلیضطجع. [وقتى یکى از شما خشمگین شود اگر ایستاده است بنشیند و اگر نشسته است بخوابد].

قال رجل من مجاشع: یا رسول الله! أ لست أفضل من قومى؟ فقال: ان کان لک عقل فلک فضل، و ان کان لک خلق فلک مروّة، و ان کان لک مال فلک حسب، و ان کان لک تقی فلک دین.

قال: لیس بخیرکم من ترک دنیاه لآخرته، و لآخرة للدّنیا، [بهترین شما آن نیست که دنیاى خویش را براى آخرت خود واگذارد و نه آخرت خویش را براى دنیا واگذارد بهترین آن است که از هر دو دنیا بهره بگیرد].

و لکن خیرکم من أخذ هذه و هذه.

قال: ان قامت السّاعة على احدکم و فى یده فسیلة(50)، فاستطاع ان یغرسها،

فلیفعل.

قال رجل: إنّی ارید سفرا، فقال: فی حفظ الله و کنفه زوّدک الله التّقوى و غفر ذنبک، و وجّهک للخیر حیث کنت.

قال: تهادوا تحابّوا انّ الهدیّة تفتح الباب المصمت(51)، و تسلّ سخیمة(52) القلب.

قال: لأحد ابنی بنته: إنّکم لتجنّبون، و إنّکم لتبخّلون، و إنّکم لمن ریحان الله.

روی عن جابر قال: جاءنا رسول الله و أبو بکر و عمر، فأطعمناهم رطبا و سقیناهم ماء. فقال: هذا من النّعیم الّذی تسئلون عنه.

و روی أنّه أتی برطب سقیّ و بقل، فجعل یأکل من البقل. فقیل له: لو أکلت من هذا، فإنّه أصفى و أطیب. فقال: إنّ هذا لم یعرق فیه بدن، و لم تجع فیه کبد.

روى أنّه اکل رطبا و بطّیخا و قال: هذان الأطیبان.

روى عنه صلّى الله علیه و آله انّه قال: و قد وعک(53)، أتانى جبرئیل، فقال: انّ شفاک فى عذق(54) ابن طاب(55) یجیئه لک خیر امّتک، فجاء علىّ بن أبی طالب به فاکله فبرأ.

قال: بیت لا تمر فیه جیاع اهله. قال أطعموا المرأة فی شهرها الّذى تلد فیه التّمر، فانّ ولدها یکون حلیما، تقیّا.

جاءت فاطمة بالحسن و الحسین علیهم السّلام إلى رسول الله، فقالت له: انحلیها. فقال: ما لأبیک مال ینحلهما. ثمّ أخذ الحسن فقبّله و أجلسه على فخذه الیمنى و قال لها: ابنی هذا نحلته هیبتی و خلقی. ثمّ أخذ الحسین فقبّله و أجلسه على فخذه الیسرى و قال: أمّا ابنی هذا فنحلته شجاعتی و جودی.

لعن الله الآمرین بالمعروف التّارکین له، النّاهین عن المنکر العاملین به.

بعث امّ سلیم تنظر إلى امرأة، فقال: شمیّ عوارضها و انظرى إلى عقبیها.

اکفلوا لى ستّة أکفل لکم الجنّة: إذا حدّث أحدکم فلا یکذب، و إذا أتمن فلا یخن، و إذا وعد فلا یخلف، و غضّوا الابصار، و کفّوا الایدی، و احفظوا الفروج.

قال: اللهمّ انّی اعوذ بک من جار السّوء فی دار المقامة، فانّ دار البادیة یتحوّل.

[خدایا از همسایه بد در خانه اقامت به تو پناه مى‏برم زیرا همسایه صحرا به زودى تغییر مى‏یابد].

قال: لا تخافوا من عثرة السّخیّ، فانّ الله أخذ بیده کلّما عثر. من استقلّ بدائه فلا یتداوینّ فانّه ربّ دواء یورث الدّاء. کلّ شى‏ء یلهوا به الرّجل باطل الّا تأدیبه فرسه و رمیه عن قوسه، و ملاعبة أهله.

اعص هواک و النّساء و اصنع ما شئت. من أراد الله به خیرا فقّهه فى الدّین، و عرّفه معایب نفسه.

المشاورة: حصن من النّدامة و أمن من الملامة قال: کفى بالمرء حرصا رکوبه البحر.

و فى الحدیث حصّنوا اموالکم بالزّکاة، و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء. [امواج بلا را با دعا دفع کنید].

رحم الله امرأ صمت فسلم، او قال فغنم. رحم الله امرأ أمسک الفضل من قوله، و أنفق الفضل من ماله. [خدا رحمت کند کسى را که مازاد گفتار خود را نگه دارد و مازاد مال خود را خرج کند].

لا بأس بالشّعر لمن اراد انتصافا من ظلم، و استغناء من فقر و شکرا على احسان.

اعطاء الشّعراء من برّ الوالدین.

مروا بالمعروف و ان لم تعملوا به، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه.

أجرؤکم على النّار أجرؤکم على الفتیا. و روى عن بعضهم انّه قال: سألت النّبىّ عن قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ.(56) فقال:

ائتمروا بالمعروف، و تناهوا عن المنکر و إذا رأیت شحّا مطاعا، و هوى متّبعا، و اعجاب کلّ امرئ برایه، فعلیک بنفسک ودع عنک امر العوام الطّیرة شرک، و ما منّا إلّا و نجد ذلک فى نفسه و لکنّ الله یذهبه بالتّوکّل ثلاثة لا ینجو منهنّ احد: الظّنّ و الطّیرة و الحسد. فاذا ظننت فلا تحقّق، و اذا حسدت فلا تبغ، و إذا تطیّرت فامض و لا تنثنى(57) اللهمّ لا طیر إلّا طیرک. و لا خیر الّا خیرک و لا ربّ غیرک.

لن تهلک الرّعیّة و ان کانت ظالمة مسیئة، إذا کان الولاة هادیة مهدیّة. ما من احد من المسلمین ولی امرا، فاراد الله به خیرا، إلّا جعل معه وزیرا صالحا، ان نسى ذکّره و ان ذکر أعانه.

یروى انّه کان إذا خرج من بیته، یقول: بسم الله. اللهم إنّی أعوذ بک من أن أزلّ أو ضلّ أو اظلم أو اظلم أو أجهل أو أجهل علیّ.

من سألکم بالله فأعطوه، و من استعاذ بکم فأعیذوه، و من أهدی إلیکم کراعا فاقبلوه.

قال: الامل رحمة لامّتى، و لو لا الامل ما أرضعت الامّ ولدا، و لا غرس غارس شجرا.

لا خیر فى التّجارة الّا لستّ: تاجر ان باع لم یمدح، و ان اشترى لم یذمّ، و ان کان علیه أیسر القضاء، و ان کان له أیسر الاقتضاء، و تجنّب الخلف و الکذب.

کفى بالمرء من الشّحّ ان یقول: آخذ حقّى، حتّى لا اترک منه شیئا. [بخل مرد همین بس که گوید حق خویش را مى‏گیرم و از چیزى نمى‏گذرم‏].

روى انّ قوما قدموا علیه، فقالوا: انّ فلانا صائم النّهار قائم اللّیل، کثیر الذّکر. فقال:

أیّکم یکفى طعامه، و شرابه؟ فقالوا: کلّنا، فقال: کلّکم خیر منه.

خیرکم من لم یترک دنیاه لآخرته، و لا آخرته لدنیاه. [بهترین شما کسى است که آخرت خود را براى دنیا از دست ندهد و دنیاى خود را براى آخرت از دست نگذارد].

من رضى من الله بالیسیر من الرّزق، رضى منه بالیسیر من العمل. [هر که از خدا به روزى اندک راضى شود خدا از او به عمل اندک راضى شود].

انّ الصّفاة(58) الزّلال الّذى لا یثبت علیه قدام العلماء الطّمع. [طمع، سنگ لغزانى است که پاى دانشمندان بر آن استوار نمى‏ماند].

الودّ و العداوة یتوارثان. [دوستى و دشمنى را به ارث مى‏برند].

کان یقبّل الحسن فقال الاقرع بن حابس: انّ لى من الولد عشرة، ما قبّلت واحدا منهم، فقال: ما أصنع؟ ان کان الله قد نزع من قلبک الرّحمة.

قال: انّ الله یسئل العبد عن جاهه کما یسئله عن ماله و عمره فیقول: جعلت لک‏

جاها، فهل نصرت به مظلوما؟ او قمعت به ظالما، او أعنت به مکروبا.

افضل الصّدقة ان تعین بجاهک من لا جاه له. الخلق عیال الله فأحبّهم الیه أنفعهم لعیاله. أعدی عدوّ لک نفیسة بین جنبیک.

ایّاکم و خضراء الدّمن! قیل: و ما خضراء الدّمن؟ قال: المرأة الحسناء فى منبت سوء. خیر نسائکم الّتى اذا خلعت ثوبها، خلعت معه الحیاء، و إذا لبسته لبست معه الحیاء. النّساء شرّ کلّهنّ، و شرّ ما فیهنّ قلّة الاستغناء عنهنّ.

اذا دعى احدکم الى طعام فلیجب فان شاء طعم و ان شاء ترک.

من آتاه الله وجها حسنا، و اسما حسنا، و جعله فى موضع غیر شائن فهو صفوة خلقه.

کان یقول: أعوذ بالله من الکفر فى الدّین. لا یقبل الله صلاة بلا طهور، [نماز بى‏پاکى پذیرفته نیست‏].

و لا صدقة من غلول.

قال: من قدر على ثمن دابّة، فلیشترها فانّها تاتیه برزقها و تعینه على رزقه.

من ازداد فى العلم رشدا و لم یزدد فى الدّنیا زهدا، لم یزدد من الله الّا بعدا. [هر که در علم رشد کند، بى‏رغبتى او به دنیا زیاد نشود، دوریش از خدا بیشتر شود].

روى انّه جاءه رجل: فقال، صف لى الجنّة. فقال: فیها فاکهة، و نخل، و رمّان. و جاء آخر فقال: مثل قوله. فقال: فیها سدر مخضود، و طلح(59) منضود(60)، و فرش مرفوعة، و نمارق مصفوفة. و جاء آخر، فسئله عن ذلک. فقال: فیها ما تشتهى الانفس، و تلذّ الاعین. و جاء آخر فسئله. فقال: فیها ما لا عین رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر. فقالت عائشة ما هذا یا رسول الله! قال: إنّى امرت ان اکلّم النّاس على قدر عقولهم.

روى أنّه کان یجیب دعوة العبد، و یرکب الحمار ردفا. من ستر أخاه المسلم ستره الله یوم القیمة من نفّس عن أخیه کربة من کرب الدّنیا، نفّس الله عنه کربة من کرب الآخرة. و الله جلّ و عزّ فى عون العبد ما کان العبد فى عون اخیه.

انتظار الفرج عبادة [انتظار گشایش با عبادت قرین است‏].

قال لعلىّ: و اعلم أنّ النّصر مع الصّبر، و الفرج مع الکرب و انّ مع العسر یسرا. انّى لأن اکون فى شدّة أتوقّع بعدها رخاء، احبّ إلىّ من ان أکون فى رخاء أتوقّع بعده شدّة.

لو کان العسر فى کوّة(61) لجاء یسران فأخرجاه.

من سنّ فى الاسلام سنّة حسنة، فعمل بها بعد کتب له مثل أجر من عمل بها، و لا ینقص من اجورهم شى‏ء. و من سنّ سنّة سیّئة، فعمل بها بعده کتب له مثل وزر من عمل بها، و لا ینقص من أوزارهم شى‏ء.

ما من عبد الا و له فى السّماء صیت(62) فاذا کان فى السّماء صیته حسنا وضع فى الارض حسنا، و إذا کان صیته سیئا وضع فى الارض سیّئا. [هر بنده‏اى در آسمان شهرتى دارد اگر شهرت وى در آسمان نیک باشد در زمین نهند و اگر شهرت وى در آسمان بد باشد در زمین نهند].

من کفّ غضبه، و بسط رضاه و بذل معروفه، و وصل رحمه، و أدّى أمانته. أدخله الله عزّ و جلّ یوم القیمة فى نوره الاعظم الاعظم.

لکلّ امّة فتنة، و فتنة امّتى الملک. [هر امّتى را فتنه‏اى است و فتنه امت من پادشاهى است‏].

قال: من غدا فى طلب العلم. صلت علیه الملائکة، و بورک له فى معاشه و لم ینتقص من عمره.

من کان آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه، کان کمن خیّرت له الدّنیا بحذافیرها. لا تنظروا إلى صومه و صلاته. و لکن انظروا إلى ورعه عند الدّینار و الدّرهم.

من سرّه أن یکون أغنى النّاس، فلیکن ما فى ید الله أوثق منه بما فى یدیه.

قال: أمرنى ربّى بتسع: الاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الغنى و الفقر، و ان اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من قطعنى، و اعطى من حرمنى، و ان یکون نطقى ذکرا و صمتى فکرا و نظری عبرة.

قال: کفى بالسّلامة داء

قال: لا ترفعونى فوق قدرى، فتقولون فىّ: ما قالت النّصارى فى المسیح، فانّ الله‏

عزّ و جلّ اتّخذنى عبدا قبل ان یتّخذنى رسولا.

انّ هذا الدّین متین، فأوغل فیه برفق، و لا تبغض الى نفسک عبادة ربّک، فانّ المنبت لا أرضا قطع و لا ظهرا أبقى. مى‏فرماید: در این دین متین به رفق و مدارا عبادت مى‏کن و نفس را مورد تکالیف شاقه مساز، چه مسافر عجول قطع مسافت نخواهد کرد و خود را به زحمت خواهد افکند.

لو تکاشفتم ما تدافنتم. اگر سر و سریرت بعضى از مردگان بر شما مکشوف افتد، از کفن و دفن ایشان بپرهیزید.

افصلوا بین حدیثکم بالاستغفار. قال لعبد الله بن عمرو العاص: یا عبد الله؟ کیف بک إذا بقیت فى حثالة(63) من النّاس؟

مزجت عهودهم و أماناتهم، و صار النّاس کذا و شبّک أصابعه قال: فقلت: مرنى یا رسول الله! فقال: خذ ما عرفت، و دع ما أنکرت، و علیک بخویصة(64) نفسک، و ایّاک بعوامها.

وفد علیه رجل فسئله فکذبه، فقال له: أسألک فتکذبنى لو لا سخاء فیک ومقک(65) الله علیه، لشردت بک من وافد قوم.

قال: لعن الله المثلّث فقیل له: من المثلّث؟ قال: الّذى یسعى بصاحبه إلى سلطانه فیهلک نفسه و صاحبه و سلطانه.

کان یقول عند هبوب الرّیح اللهمّ اجعلها ریاحا، و لا تجعلها ریحا: مردم عرب تراکم سحاب را از ریاح دانند.

خیر النّاس رجل ممسک بعنان فرسه فى سبیل الله، کلّما سمع هیعة طار(66) الیها، او رجل فى سعفة(67) فى غنیمات له، حتّى یأتیه الموت.

قال: ما یحملکم على ان تتتابعوا فى الکذب کما یتتابع الفراش(68) فى النّار.

مرّ بناس یتجاذون مهراسا فقال: أ تحسبون الشّدّة فى حمل الحجارة؟ انّما الشّدّة ان یمتلى أخوکم غیظا ثمّ یغلبه: مى‏فرماید: سنگ بر پشت کشیدن حملى نیست:

حمل گران خشم خویش فرو خوردن است.

سأله رجل، فقال: یا رسول الله انّا نصیب هو امى الابل(69) فقال: ضالة المؤمن حرق النّار(70) [مؤمن گم شده در آتش خواهد سوخت‏].

قال: لأن یمتلى جوف احدکم قیحا حتّى یریه، خیر له من ان یمتلى شعرا. [اینکه اندرون مردى از چرک پر شود براى وى بهتر است تا از شعر پر شود].

قال: ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطت ابهرى(71) مى‏فرماید: گوشت آن بزغاله مسموم که در خیبر به دهان گذاشتم همواره کاهش من مى‏داشت، اکنون وقتى است که رگ پشت و رگ گردن مرا قطع کند.

مثل المؤمن مثل الخامة من الزّرع تمیلها الرّیح مرّة هکذا و مرّة هکذا، و مثل المنافق مثل الارزة المجدّبة على الارض، حتّى یکون انجعافها مرّة.

قال: سوداء و لود، خیر من حسناء عقیم. [زن سیاه که فرزند بسیار آرد بهتر از زن خوبروى نازاست‏].

تراصّوا فى الصّلاة(72) و لا یتخلّلکم الشّیاطین کانّها بنات حذف(73) من نوقش بالحساب عذّب. [هر که به حساب درآید عذاب بیند].

اذا مشت امّتى المطیطاء(74) و خدمتهم فارس و الرّوم، کان بأسهم بینهم.

قال: لست من دد(75) و لا الدّد منّی.

قال: لا عدوى(76) و لا هامة(77) و لا صفر(78)

قال: الثّیّب یعرب عنها لسانها، و البکر تستأمر فى نفسها: زن ثیّب در طلب ترویج سخن خویش بگوید، و باکره چون شرمناک بود بدانچه در خاطر دارد حوالت کند.

کتب لوائل بن حجر الحضرمیّ و لقومه: من محمّد رسول الله إلى الأقیال(79) العباهلة من أهل حضرموت بإقام الصّلاة و إیتاء الزّکاة: على التّیعة(80) شاة و التیمة(81) لصاحبها، و فی السّیوب(82) الخمس، و لا خلاة(83) و لا وراط(84) و لا شناق(85) و لا شغار(86)، و من أحبا فقد أربى.

قال: من تعزّى بعزاء الجاهلیّة، فاعضّوه بهن أبیه و لا تکنوه.

قال: ثلث من أمر الجاهلیّة: الطّعن فى الانساب، و النّیاحة، و الانواء.

قال: لا یدخل الجنّة عبد لا یأمن جاره بوائقه. [بنده‏اى که همسایه از شرش در امان نباشد به بهشت نمى‏رود].

خیر المال سکّة مأبورة(87)، و فرس مأمورة. لا ترفع عصاک عن أهلک.

قال: یؤتى بالرّجل یوم القیمة فیلقى فى النّار، فتدلق اقتاب(88) بطنه، فیدور بها کما یدور الحمار بالرّحا فیقال: مالک؟ فیقول: انّى کنت آمر بالمعروف و لا آتیه، و أنهى عن المنکر و آتیه.

قدم من سفر، فاراد النّاس ان یطرقوا النّساء، فقال: امهلوا حتّى تمتشط الشّعثه(89)، و تستحدّ(90) المغیبة(91) فاذا قدمتم فالکیس، الکیس(92)

قال: الطّیرة و العیافة(93) و الطّرق(94) من الجبت.

قال: علیکم بالباه(95)، فانّه اغضّ للبصر، و احصن للفرج، فمن لم یقدر فعلیه بالصّوم، فانّه له و جاء.

بعث مصدّقا، فقال: لا تأخذ من جزوات انفس الناس شیئا خذ الشّارف(96) و البکر و ذا العیب.

قال: انّ فى الجسد لمضغة، اذا صلحت صلح بها سائر الجسد، و إذا فسدت فسد بها سائر الجسد و هى القلب. [در تن پاره گوشتى است که وقتى به صلاح گراید تمام تن به صلاح آید و وقتى فاسد شود، همه تن فاسد شود و آن قلب است‏].

ذکر اشراط السّاعة، فقال: بیع الحکم، و قطیعة الرّحم، و الاستخفاف بالدّم، و کثرة الشّرط،(97) و ان یتّخذ القرآن مزامیر، یقدّمون احدهم لیس باقرئهم و لا افضلهم، الّا لیفنّیهم به غناء.

لا تجوز شهادة خائن و لا خائنة، [شهادت خائن بر خائن روا نیست‏].

و لا ذى غمز على أخیه، و لا ظنین فى ولاء و لا قرابة، و لا القانع مع أهل البیت لهم.

قال: الصّوم فى الشّتاء الغنیمة الباردة. [در زمستان روزه داشتن بهره خنک بردن‏

است‏].

قال: اتّقوا الله فى النّساء، فانّهنّ عندکم عوان. [درباره زنان از خدا بترسید که آنها پیش شما اسیرند].

قال: من سرّه ان یسکن بحبوحة الجنّة، فلیلزم الجماعة. [هر که دوست دارد در دل بهشت سکونت گیرد هم آهنگ جماعت باشد].

فانّ الشّیطان مع الواحد و هو من الاثنین أبعد. [شیطان با یک تن است و از دو تن دورتر است‏].

استعیذوا بالله من طمع یهدى إلى طبع(98)

قال: لا یوردنّ ذو عاهة(99) على مصحّ(100)

قال: من اشراط السّاعة ان ترى رعاء(101) الغنم رءوس الناس، و ان ترى العراة الجوّع یتباهون فى البنیان، و ان تلد المرأة ربّها و ربّتها(102)

استأذن علیه ابو سفیان فحجبه، ثمّ أذن له. فقال: ما کدت تأذن لى حتّى تأذن لحجارة الجلهمتین(103) فقال: یا با سفیان أنت کما قال القائل: کلّ الصّید فی جوف الفرا.

قال للنّساء: إنّکنّ أکثر أهل النّار، و ذلک لانّکنّ تکثرنّ اللّعن، و تکفرن العشیر ذکر الفتن، فقال له حذیفة أبعد هذا الشّرّ خیر؟ فقال: هدنة(104) على دخن(105)، و جماعة على أقذاء(106)

قال: الغیرة من الایمان، و المذاء(107) من النّفاق. [غیرتمندى از ایمان است و بى‏بندوبارى از نفاق‏].

لاحمى الّا فی ثلث: ثلة(108) البئر، و طول الفرس(109)، و حلقة القوم(110)

قال: تخیّروا لنطفکم. [زن خوب بگیرید تا فرزند نیکو آرد].

قال: إذا تمنّی احدکم فلیکثر فانّما یسئل ربّه.

قال: لا یموت لمؤمن ثلثة اولاد، فتمسّه النّار الّا تحلّة القسم.

قال: إذا مرّ احدکم بطربال(111) مائل فلیسرع المشى.

تمسّحوا بالارض، فانّها بکم برّة. [زمین را مسح کنید که نسبت به شما نیک است‏].

قال: انّی لأکره ان ارى الرّجل ثائرا فریص(112) رقبته، قائما على مرتبة یضربها.

أتاه عمر، فقال: انّا نسمع احادیث من یهود تعجّبنا أ فترى ان نکتب بعضها؟ فقال:

أ متهوّکون انتم؟ کما تهوّکت(113) الیهود و النّصارى، لقد جئتکم بها بیضاء تقیّة، و لو کان موسى حیّا ما وسعه الّا اتّباعى.

قال: اذا لم تستحى، فاصنع ما شئت.

اتى بوشیقة(114) یابسة من لحم صید، فقال: انّی حرام.

قال: انّ الله یحب النّکل على النّکل. قیل: و ما النّکل على النّکل؟ قال: الرّجل القویّ المجرّب المبدئ المعید، على الفرس، المجرّب، المبدئ، المعید.

أتاه رجل، فقال: یا رسول الله اکلتنا الضّبع(115) فقال غیر ذلک أخوف علیکم: ان تصبّ علیکم الدّنیا صبّا.

قال: من تعلّم القرآن، ثمّ نسیه لقی الله و هو اجذم.

قال: فصل بین الحلال و الحرام، الصّوت و الدّف فى النکاح.

قال: علیکم بالصوم فانّه محسمة(116) للعرق مذهبة للأشر(117)

کان اذا استفتح القراءة فى الصّلاة، قال: اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم من همزه و نفثه و نفخه فقیل: یا رسول الله ما همزه و نفثه و نفخه؟ فقال: امّا همزه فالموتة(118)، و امّا نفثه فالشعر، و امّا نفخه فالکبر.

قال: لا یقوم السّاعة، حتّى یظهر الفحش و البخل، و یخون الامین، و یؤتمن الخائن، و یهلک الوعول(119)، و یظهر التّحوت(120)

کتب لحارثة بن قطن و من بدومة الجندل من کلب: انّ لنا الضاحیة(121) من البعل(122) و لکم، الضامنة(123) من النخل، لا تعدل سارحتکم(124)، و لا تعد فاردتکم(125)، و لا یحظر علیکم النّبات، و لا یؤخذ منکم عشر النبات.

کان یعوّذ الحسن و الحسین: اعیذ کما بکلمات الله التامّة، من کلّ سامّة و هامّة و من کلّ عین لامّة.

قال: من بنى مسجدا و لو مثل مفحص قطاة، بنى له بنت فى الجنة.

قال: مثل المؤمن و الایمان، کمثل الفرس [یجول‏] فى اخیته، [حکایت مؤمن و ایمان چون اسب است که اطراف اخیه خویش جولان کند].

و انّ المؤمن یسهو ثمّ یرجع إلى الایمان.

سئل عن البرّ و الإثم فقال: البرّ حسن الخلق، و الاثم ما حک فی نفسک، و کرهت ان یطّلع علیه النّاس. [نیکى خلق نیک است و گناه آن است که بر نفس نشیند و دوست ندارى که مردم از آن مطلع شوند].

قال: من شرّ ما اعطى العبد، شحّ هالع، و جبن خالع.

ما من أمیر عشیرة، الّا و هو یؤتى به یوم القیمة مغلولا یداه إلى عنقه، حتّى یکون عمله هو الّذى یطلقه، او یوبقه(126) [هر کس که زمامدار قبیله‏اى باشد روز قیامت در زنجیر بیاورندش در حالى که دست‏هاى به گردنش است تا عمل او بازش کند یا

هلاکش کند].

ما یکبّ النّاس على مناخرهم الّا حصائد ألسنتهم. [حاصل زبان مردمان مایه هلاکشان مى‏شود].

اهدى إلیه هدیة فلم یجد شیئا یضعه علیه فقال: ضعه بالحضیض فانّما انا عبد آکل کما یأکل العبد.

قال: فی الرجل الذی استعمله و اهدى إلیه، فقال: هذا لى ألّا جلس فی حفش(127) امّه فینظر أ کان یهدى إلیه شی‏ء.

کتب لاکیدر: هذا کتاب من محمّد رسول الله لاکیدر، حین أجاب الإسلام، و خلع الأنداد و الأصنام، مع خالد بن الولید فى دومة الجندل و أکنافها. إنّ لنا الضّاحیة من النّخل و البور و المعامی، و أغفال الأرض و الحلقة، و لکم الضّامنة من النّخل و المعیّن من المعمور بعد الخمس، لا تعدل سارحتکم، و لا تعدّ فاردتکم، و لا یحظر علیکم النّبات، تقیمون الصّلاة لوقتها، و تؤتون الزّکاة بحقّها، علیکم بذلک عهد الله و میثاقه.

إذا وجد أحدکم طخاء(128) على قلبه، فلیأکل السفرجل.

علیکم بالابکار. فانهن أعذب أفواها، و انشف(129) ارحاما، و أرضى بالیسیر.

فارس نطحة(130) او نطحتین ثمّ لا فارس بعدها و الرّوم ذات القرون، کلّما هلک قرن، خلف قرن، اهل صخر و بحر، هیهات آخر الدّهر.

سموا اولادکم اسماء الانبیاء، و احسن الاسماء عبد الله و عبد الرحمن، و اصدقها الحارث و همام، و أقبحها حرب و مرّة.

اللهم ان عمرو بن العاص هجانى، و هو یعلم أنى لست بشاعر. فاهجه اللهم و العنه عدد ما هجانى. من توضأ للجمعة فبها و نعمت، و من اغتسل فذلک افضل.

من غسل و اغتسل(131)، و بکر و ابتکر؛ و استمع و لم یلغ، کفر ذلک ما بین الجمعتین؛

سید ادام اهل الدّنیا و الآخرة، و سیّد ریحان أهل الجنة الفاغیة(132)

غطوا الإناء و أوکئوا السّقاء و أطفئوا السّراج، فان الفویسقة(133) تضرم على اهل البیت بیتهم. ویل لاقماع(134) القول، ویل للمصرّین على الذّنوب.

کان یتعوذ من خمس. من العیمة(135) و الغیمة(136) و الایمة(137) و الکرم(138) و القرم(139)

استأذنه سعد فى أن یتصدق بماله، فقال: لا ثمّ قال: الشّطر، فقال: لا. قال: فالثلث قال: الثلث و الثلث کثیر، انک ان تترک اولادک اغنیاء، خیر من ان ترکتهم عالة یتکففون النّاس.

الحمّى رائد الموت، و هى سجن الله فى الأرض، [تب پیشاهنگ مرگ و زندان خداوند در روى زمین است‏].

یحبس بها عبده إذا شاء و یرسله إذا شاء.

سئل عن جدّ بنى عامر بن صعصعة، فقال: جمل ازهر، منفاج یتناول من اطراف الشّجر. سألوه عن غطفان، فقال: ارموه یتبع ماء. و فى حدیث آخر انّه، قال: فى غطفان و قد ذکرهم: اکمة خشناء تتّقى النّاس.

قال: فى حجّة الوداع؛ النّساء لا یعشرن و لا یحشرن.

قال: کل رافعة رفعت علینا من البلاغ، فقد حرمتها ان تعضد او تخبط إلا لعصفور قب او مسد محالة او عصا حدیدة.

ذکر یأجوج و مأجوج، فقال: عراض الوجوه، صغار العیون، صهب الشعاف، من کل حدب ینسلون.

فى الحدیث أنه دعا بلالا بتمر، فجعل یجی‏ء به قبضا، قبضا. فقال: أنفق بلال! و لا تخش من ذى العرش اقلالا.

لا زمام و لا خزام، و لا رهبانیة، و لا تبتل و لا سیاحة فى الاسلام.

ذکر المنافقین، فقال: مستکبرون، لا یألفون و لا یؤلفون، خشب باللیل، صحب بالنّهار.

قدم وفد همدان، فلقوه مقبلا من تبوک. فقال مالک بن نمط: یا رسول الله! نصیّة من همدان، من کلّ حاضر و باد، أتوک على قلّص نواج متّصلة بحبائل الإسلام، لا یأخذهم فی الله لومة لائم، من مخلاف خارف، و یام عهدهم، لا ینقض عن سنّة ماحل و لا سوداء عن قفیز، ما قامت لعلع و ما جرى الیعفور بصُلَّع. فکتب لهم النّبیّ:

هذا کتاب من محمّد رسول الله لمخلاف خارف، و أهل جناب الهضب، و حقاف الرّمل، مع وافد هادى الشّعار مالک بن نمط و من أسلم من قومه على أنّ لهم قراعها و وهاطها و عزازها، ما أقاموا الصّلاة و آتوا الزّکاة، یأکلون علافها، و ترعون عفاها، لنا من دفائهم و صرامهم، ما سلّموا بالمیثاق و الأمانة، و لهم من الصّدقة الثّلب و النّاب و الفصیل و الفارض الدّاجن و الکبش الحوریّ، و علیهم الصّالغ و القارح.

کتب لوفد کلب: بسم الله الرّحمن الرّحیم. هذا کتاب من محمّد رسول الله لعمائر کلب و أحلافها، و من ظأره الإسلام من غیرهم مع قطن بن حارثة العلیمی، بإقام الصّلاة لوقتها، و إیتاء الزّکاة بحقّها، فی شدّة عقدها، و وفاء عهدها بمحضر من شهود المسلمین (سعد بن عبادة، و عبد الله بن أنیس، و دحیة بن خلیفة الکلبی) علیهم فی الهمولة الرّاعیة البساط الظّؤار، فی کلّ خمسین، ناقة غیر ذات عوار، و الحمولة المائرة(140) لهم لاغیة(141) فی الشّویّ الوریّ(142) مسنّة(143) حامل أو حائل، و فیما سقى الجدول من العین المعیّن العشر من ثمرها، و ممّا أخرجت أرضها و فی العذی شطره، یقسّمه الأمین، لا یزاد علیهم وظیفة، و لا یفرّق.

شهد الله على ذلک و رسوله. و کتب ثابت بن قیس بن شماس. لمّا قدمت علیه وفود العرب، قام طهفة بن أبی زهیر النّهدی، فقال: أتیناک یا رسول الله!(144) من غورى تهامة بأکوار المیس(145)، ترتمی بنا العیس(146)، نستحلب الصّبیر(147) و نستخلب(148) الخبیر(149) و

نستعضد البریر(150)، و نستخیل الرّهام(151) و نستحیل الجهام(152)، من أرض غائلة النّطاء(153)، غلیظة الموطا، قد نشف المدهن(154) و یبس الجغثن(155) و سقط الاملوج(156)، و مات العسلوج(157)، و هلک الهدیّ(158) و مات الودیّ(159)، برئنا یا رسول الله من الوثن و العنن(160)، و ما یحدث الزّمن، لنا دعوة الإسلام و شریعة الإسلام، ما طمأ(161) البحر و قام تعار(162)، و لنا نعم مملّ(163)، أغفال(164) ما تبضّ(165) ببلال(166) و وقیر(167) کثیر الرّسل(168)، قلیل الرّسل(169)، أصابتها سنیّة حمراء مؤزلة، لیس لها علل و لا نهل.

فقال صلّى الله علیه و آله: اللهمّ بارک لهم فی محضها و مخضها و مدقها، و ابعث راعیها فی الدّثر(170) بیانع الثمر(171) و افجر له الثمد(172) و بارک له فی المال و الولد. من أقام الصّلاة کان مسلما، و من آتى الزّکاة کان محسنا، و من شهد أن لا إله إلّا الله، کان مسلما مخلصا. لکم یا بنی نهد ودائع الشّرک، و وضائع الملک، لا تلطط(173) فی الزّکاة، و لا تلحد فی الحیوة، و لا تتثاقل عن الصّلاة.

و کتب معه کتابا إلى بنی نهد: بسم الله الرّحمن الرّحیم. من محمّد رسول الله، إلى بنی نهد بن زید: السّلام على من آمن بالله و رسوله. لکم یا بنی نهد فی الوظیفة الفریضة و لکم العارض(174) و الفریش(175) و ذو العنان الرکوب، و الفلوّ الضّبیس(176) لا یمنع سرحکم و لا یعضد طلحکم و لا یحبس درّکم، ما لم تضمروا الاماق(177) و تأکلوا الرّباق(178) من أقرّ بما فی هذا الکتاب فله من رسول الله الوفاء و العهد و الذّمّة، و من أبى فعلیه الرّبوة.

کتب بین قریش و الأنصار کتابا، و فی الکتاب إنّهم أمّة واحدة، دون النّاس المهاجرون من قریش على رباعتهم، یتعاقلون بینهم معاقلهم الاولى، و یفکّون عانیهم بالمعروف و القسط بین المؤمنین، و أنّ المؤمنین لا یترکون مفرحا(179) منهم، أن یعینوه بالمعروف فی فداء أو عقل(180) و أنّ المؤمنین المتّقین أیدیهم على من بغى علیهم أو ابتغى دسیعة(181) ظلم، و أنّ سلم المؤمنین واحد، لا یسالم مؤمن دون مؤمن فی قتال فی سبیل الله، إلّا على سواء و عدل بینهم، و أنّ کلّ غازیة غزت یعقب بعضهم بعضا، و أنّه لا یجوز (یحوز ظ) مشرک مالا لقریش و لا یعینها على مؤمن، و أنّه من اعتبط مؤمنا قتلا فإنّه قود، إلّا أن یرضى ولیّ المقتول بالعقل، و أنّ الیهود ینفقون مع المؤمنین، للیهود دینهم و للمؤمنین دینهم، إلّا من ظلم و أثم. فإنّه لا یوتغ إلّا نفسه و أهل بیته، و أنّ یهود الأوس و موالیهم و أنفسهم مع البرّ المحسن من أهل هذه الصّحیفة، و أنّ البرّ دون الإثم فلا یکسب کاسب إلّا على نفسه، و أنّ الله على صدق ما فی هذه الصّحیفة و برّه، لا یحول الکتاب دون ظلم ظالم، و لا إثم آثم، و أنّ أولیهم بهذه الصّحیفة البرّ المحسن.

خیار امّتى اوّلها و آخرها و بین ذلک شیخ أعوج. انّ الکاسیات العاریات و المائلات الممیلات، لا یدخلن الجنّة.

ان للرّؤیا کنى و لها اسماء، فکنوها بکناها و اعتبروا باسمائها، و الرؤیا لأوّل عابر.

یحشر ما بین السّقط إلى الشّیخ الفانی مردا مکحّلین، اولى أفانین. من استمع إلى حدیث قوم و هم له کارهون، صبّ فی اذنه الآنک(182) یوم القیمة. انّ تهامة کبدیع العسل، حلو اوّله، حلو آخره. مضر صخرة الله الّتى لا تنکل.

و الذی نفس محمّد بیده، لا یحلف. أحد و إن على مثل جناح البعوضة، الّا کانت و کنة فی قلبه. الکباد من العبّ.

استقیموا و لن تحصوا، و اعلموا انّ خیر أعمالکم الصلاة، و لن یحافظ على الوضوء الّا مؤمن.

کان یبایع النّاس و فیهم رجل دحسمان(183) فکان کلّما أتى علیه أخّره، حتّى لم یبق غیره. فقال: هل اشتکیت قطّ؟ قال: لا قال: فهل رزیت بشی‏ء؟ قال: لا فقال: انّ الله یبغض العفریّة النفریّة، الّذى لم یرزء فی جسمه و لا ماله.

مثل الجلیس الصّالح، مثل الدّارى(184)، ان لم یجدک من عطره علّقک من ریحه، و مثل الجلیس السّوء، مثل صاحب الکیر(185)، ان لم یحرقک من شراره ناره علّقک من نتنه. [حکایت هم‏نشین خوب مثل عطار است اگر عطر خویش به تو ندهد بوى خوش آن در تو آویزد و حکایت هم‏نشین بد مثل آهنگر است اگر شرار آتش آن تو را نسوزد، بوى بد آن در تو آویزد].

فى الحدیث انّه مرّ برجل له عکرة(186) فلم یذبح له شیئا، و مرّ بامرأة لها شویهات(187)، فذبحت له. فقال: انّ هذه الاخلاق بید الله، فمن شاء ان یمنهه منها خلقا حسنا فعل.

اغبط النّاس عندی مؤمن خفیف الحاذّ(188)، ذو حظّ من صلاة. [خوشبخت‏ترین مردم در نظر من مؤمنى است که متعلقاتش کم و از نماز بهره‏ور باشد].

و کتب فی کتاب له لیهود تیماء انّ لهم الذّمّة، و علیهم الجزیة بلا عداء النهار مدى، و اللیل سدى.

اهدى له رجل رکوة خمر فقال: ان الله حرمها قال: افلا أکارم بها یهود قال: ان الذی‏

حرمها حرم ان یکارم بها. قال: فما أصنع بها؟ قال: سنّها(189) فى طریق.

قال: لیس للنساء سروات(190) الطریق.

قال: یمین الله سحّاء(191)، لا یغیضها شى‏ء اللّیل و النهار.

قال: حجّوا قبل ان تحجّوا قالوا: و ما شأن الحج قال: یقعدوا عرابها على اذناب اودیتها، فلا یصل إلى الحج أحد.

و من حدیثه من روایة الحربى قوله صلى الله علیه: انا و امرأة سفعاء الخدین(192)، الحانیة على ولدها، کهاتین یوم القیمة (و ضم اصبعیه) امرأة آمت من زوجها حبست نفسها على یتاماها حتّى ماتوا او بانوا.

الایم احق بنفسها من ولیها و البکر تستأذن، و اذنها صماتها.

ثلث لا تؤخرهن: الصلاة اذا أتتک، و الجنازة اذا حضرت، و الایم(193) اذا وجدت کفوا.

قال ابو هریرة: قلت لرسول الله، أى الناس احق بحسن الصحبة؟ قال: امک ثم امّک، ثم امّک، ثم ابوک.

قال ابو بکر: قلت للنّبی و نحن فی الغار: لو أن احدهم رفع قدمیه لأبصرنا تحتهم قال: ما ظنّک باثنین، الله ثالثهما؟

من طلب دما او خبلا فانّه بالخیار ان یقتص او یعفو او یأخذ العقل.

ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى، یقدرون على أن یغیروا فلا یغیرون، الا اصابهم الله بعقاب.

شدة الحر من وفور قیح جهنم، فأبردوا بالصّلاة.

قال: سراقة بن جعشم: قلت: یا رسول الله! الضّالة تغشى حیاضی، هل لی اجر اسقیها؟ قال: فى کل کبد حراء اجر!!

اذا شک احدکم فى صلاته، فلیتحر الصّواب.

اول دینکم نبوة و رحمة، ثمّ ملک و رحمة، ثمّ ملک و جبروت، ثمّ ملک غض؛

بى‏شوهر نیز استعمال مى‏شود.

یستحل فیه الخز و الحریر. اعوذ بک من الحور بعد الکور.

الصّوم جنّة ما لم تحرقها. الا لا یجن جان على نفسه، و لا یجن والد على ولده.

استذکروا القرآن، فلهو اشد تعصّبا من صدور رجال من النعم من عقله.

کان عامة وصیته حین حضرته الوفاة الصلاة و ما ملکت ایمانکم، حتّى جعل یغرغر(194) بها. و ما یفیض بها لسانه اسمح یسمح لک.

الانصار کرشى(195)، فاقبلوا من محسنهم، و تجاوزوا عن مسیئهم. المقة(196) من الله، و الصّیت من السّماء. قیل یا رسول الله! الرّجل یحب قومه، أ عصبی هو؟ قال: لا و العصبى الّذى یعین قومه على الظلم.

انّ الخلق الحسن لیذیب الخطایا، کما یذیب الشّمس الجلید(197)

مرّ اعرابی جلد، شاب، فقال ابو بکر و عمر: ویح هذا. لو کان شبابه و قوّته فی سبیل الله، کان أعظم لأجره. فقال: ان کان یسعى على أبویه، فهو فی سبیل الله.

فاطمة بضعة منی، یسعفنی ما اسعفها. اللهم انی أسألک العفة و الغنى.

ما بلغ عبد حقیقة الایمان، حتّى یعلم ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ایاکم و الظن، فان الظن أکذب الحدیث. أمر منادیا، فنادى لا تجوز شهادة ظنین(198)

قیل له: أى الجهاد أحب الى الله عز و جل؟ فقال: کلمة حق عند سلطان جائر.

لا یدخل الجنّة سیّئ الملکة [بدخوى به بهشت نمى‏رود].

قال له ابو بکر: یا رسول الله، کیف الصلاح بعد من یعمل سوءا یجز به. قال: یا با بکر:

أ لست تمرض؟ الست تحزن؟ الست تصیبک اللاواء.

لىّ(199) الواجد یحل عرضه و عقوبته. اعوذ بک من الجوع، فانّه بئس الضجیع لا یحل الصدقة لغنی، و لا لذى مرّة سوى. وضع الله الحرج، الا على رجل اقترض عرض اخیه(200) بظلم. لیس الغنى عن کثرة العرض، انّما الغنى غنی النّفس. [بى‏نیازى به فراوانى مال نیست، همانا بى‏نیازى حقیقى بى‏نیازى ضمیر است‏].

الدّنیا عرض حاضر یأکل منها البر و الفاجر. لا جلب(201) و لا جنب(202) و لا اعتراض(203)

من بات و فى یده غمر(204)، فعرض له عارض، فلا یلومن الا نفسه.

کان اذا استجدّ ثوبا، قال: اللهمّ انت کسوتنى هذا الثّوب، فلک الحمد، أسألک من خیره و خیر ما صنع له.

ذکرت الجدود عنده، فقال قوم: جد بنى فلان فى الأیل، و قال آخرون جد بنى فلان فى الغنم، فما قام الى الصلاة قال: لا مانع لما أعطیت، و لا معطى لما منعت، و لا ینفع ذا الجد منک الجد.

لا تسبّوا بنى تمیم فانّهم ذو جدّ و جلد.

وجد عمر حلة من استبرق تباع، فأتى بها النّبى، فقال: ابتع هذه تتجمل بها فى العید. فقال: انّما یلبس هذه من لا خلاق له.

قال: خیر السّرایا أربع مائة. من نفس عن غریمه(205)، او محا عنه کان فى ظل العرش.

البکر بالبکر جلد مائة، و نفى سنة. من انتفى من ولده لیفضحه، فضحه الله یوم القیمة. جاءت إلیه امرأة تشکو زوجها. فقال: أ تریدین ان تزوجى ذا جمة(206)، فنانة(207)، على کل خصلة منها شیطان؟

من شرب الخمر، لم یرض الله عنه. [کسى که شراب نوشد خدا از او راضى نیست‏].

فان تاب، تاب الله علیه، فان عاد کان حقّا على الله ان یسقیه من طینة الخبال(208) یوم القیمة.

کان اذا أراد ان یرقد، قال: اللهم قنى عذابک یوم تبعث عبادک، مثلى و مثل ما بعثنى الله به، کمثل رجل أتى قوما، فقال: یا قوم انى رایت الجیش بعینى و أنا النذیر العریان.

قال یقول الله: إذا شغل عبدى ذکرى عن مسئلتى، أعطیته افضل ما اعطى السّائلین.

قال لأسماء بنت عمیس: الغیلة(209) تخافین على بنى جعفر، و انا ولیهم فى الدّنیا و الآخرة. قال: للأنصار حین أعطى المؤلفة قلوبهم: أوجدتم من لعاعة(210) الدنیا تألفت بها قوما لیسلموا؟ و وکلتکم إلى ایمانکم.

قال واثلة: ان النبى أجلس علیا عن یمینه، و فاطمة عن یساره، و حسنا و حسینا بین یدیه، و لفع علیهم(211) بثوبه، و قال: اللهم هؤلاء أهلى.

لو امسک الله القطر عن النّاس ثمّ ارسله، اصبحت طائفة به کافرین، یقولون مطرنا بنوء(212) المجدح(213)

جاء رجل یتخطّى رقاب النّاس و النّبىّ یخطب، فقال: اجلس فقد أذیت و أتیت.

قال: المال فیه خیر و شر، فیه حمل الکل و صلة الرّحم.

قالت عائشة: فقدت رسول الله عن فراشه، فاخذت درعى و اخذت ازارى، فتقنعت به، فخرجت أمشى. فقال صلّى الله علیه و آله: ترب جبینک(214)، أ تخافین أن یحیف الله علیک و رسوله؟ أتانى جبرئیل، فأمرنى أن آتى أهل البقیع، فأستغفر لهم.

امرت بقریة تأکل القرى و یبقى اسمها، تنفى الخبث کما ینفى الکیر خبث‏

الحدید.

من خرج على امّتى یضرب برها و فاجرها، لا یتحاشى من مؤمنها و لا یفى لذى عهدها، فلیس منى.

قالت عائشة: جاءت امرأة و معها ابنتان لها، فأعطیتها تمرة، فشقتها بین ابنتیها، فدخل النبى على تفیئة(215) ذلک فحدثته. فقال: من ابتلى بشى‏ء من هؤلاء البنات، کن له سترا من النار.

قالت امّ سلمة: کنت أنا و میمونة عنده، فجاء ابن مکتوم، فقال احتجبا، فقلنا:

أ لیس هو أعمى لا یبصرنا؟ قال: عمیاوان انتما.

لا تکونوا أمعا(216) تقولون: ان ظلم النّاس ظلمنا، و ان أساء النّاس اسأنا. اسفروا بالفجر فانّه أعظم للأجر.

مثل الماهر بالقرآن، مثل السّفرة الکرام البررة. انى أکره ان ارى المرأة سلتاء(217) مرهاء(218)

یهرم ابن آدم و یشبّ منه اثنتان: الحرص على الحیوة و الحرص على المال.

[فرزند آدم پیر مى‏شود و دو چیز از او جوان مى‏شود حرص زندگى و حرص مال‏].

من احتکر على المسلمین طعامهم، ضربه الله بالجذام او افلاس [هر که خوراک مسلمانان را احتکار کند، خدا به خوره مبتلایش کند یا به افلاس افکند].

ینشو قوم یشهدون قبل ان یستشهدوا و لهم لغط(219) فى اصواتهم.

سئل أ یضر الناس الغبط؟

قال: لا، إلا کما یضر العضاة(220) الخبط(221) روی عن ابن الحمساء، قال، تابعت النبى قبل ان یبعث، فوعدته مکانا، فنسیته یومى و الغد، فاتیته الیوم الثّالث فقال: یا فتى، لقد شققت على انا هاهنا مذ ثلث أنتظرک.

کان یقول: اللهم انّى اعوذ بک من البخل و الجبن. [پروردگارا از بخل و ترس به تو پناه مى‏برم‏].

من خرج من بیته، فقال: «اعتصمت بالله و آمنت الله» رزق خیر ذلک المخرج.

ان أربى الربا الاستطالة فى عرضى النّاس، من اکل من ذوات الریح، فلا یقربن مسجدا. من لم یستطع التزویج، فالصوم له و جاء(222)

من لعب بالنّرد شیر، فکأنّما غمس یده فى لحم الخنزیر و دمه. [هر که نردبازى کند چنان است که دست خویش در گوشت و خون خوک فرو برده باشد].

اللهم بک اصول، و بک احول، و بک استر. اللهم بک اصاول، و بک أقاتل. قال فی تمیم: ضخم الهام، و حج الاحلام. بئس العبد عبد تخیل و اختال، و نسى الکبیر المتعال. اتى بسارق! فقال: أ سرقت؟ لا أخا لک فعلت. روى عن بعضهم قال: بینا انا امشى فی بعض طرق المدینة، و على بردة قد ارخیتها، إذ طعننى رجل فقال لو رفعت ثوبک، کان اتقى و انقى. فاذا هو رسول الله.

تحت کلّ شعرة جنابة فبلّوا الشّعر، و انقوا البشر. یکفى أحدکم من الدّنیا خادم و مرکب. یمن الخیل فی شقرها.

سئل عن البحر قال: هو الطّهور مائه، الحلّ میتته.

کان اذا سمع الرّعد و الصّواعق، قال: اللهمّ لا تقبلنا یغضبک، و لا تهلکنا بعقابک.

من روّع مسلما لرضا سلطان جی‏ء به یوم القیمة مغلولا [هر کس مسلمانى را براى رضاى سلطانى بترساند، در روز آخرت اسیر گردد].

من ادّان دینا ینوی قضاه، ادّاه الله عزّ و جلّ عنه [هر که دینى به عهده دارد که نیّت پرداخت آن را دارد، خدا قرض وى را ادا کند].

انّ الله مع الدّائن حتّى یقضى دینه [خداوند یار قرض‏دار است تا قرض خود را بپردازد].

أطعموا الطّعام، و صلّوا و النّاس نیام، تدخلوا الجنّة بسلام.

یطّلع الله الى عباده فی النّصف من شعبان، فیغفر للمؤمنین، و یملی للظّالمین و یدع أهل الحقد بحقدهم حتّى یدعوه، من أخذ هذا المال باسراف نفس، لم یبارک له.

للوضوء شیطان یقال له: الولهان. العین وکاء(223) السّته(224)، فاذا نامت العین استطلق.

قال على: اعتنقنی رسول الله، ثمّ أجهش(225) باکیا قلت: ما یبکیک؟ قال: ضغائن فى صدور أقوام، لا یبدونها لک إلّا من بعدى.

ما اذن الله لشی‏ء، کاذنه لانسان حسن التّرنّم بالقرآن. لا طاعة فی معصیة الله أتته امرأة، فقال أ لک بعل؟ قالت: نعم، قال: کیف انت له قالت: ما آلوه(226) قال: هو جنّتک و نارک.

و لمّا فتح خیبر، قال: أنّا إذا نزلنا بساحة قوم، فساء صباح المنذرین.

قال أبو رافع: استسلف النّبیّ بکرا، فأمرنى أن أقضیه، فلم اجد الّا جملا. قال: اعطه فانّ خیار الناس أحسنهم قضاء.

لا زال المؤمن معنقا(227)، صالحا، ما لم یصب دما فاذا أصاب دما حراما بلّح(228) قال:

إذا آویت إلى فراشک، فقلّ اللهمّ اسلمت نفسى إلیک، و وجّهت وجهى إلیک.

کان یتعوّذ من ضلع الدّین(229) لو انّ المرأة لا تتصنع لزوجها لصلفت(230) عنده إذا حکم الحاکم، فاجتهد فاصاب، فله اجران. لا یضرب أکباد الابل، إلّا الى البیت الحرام و بیت المقدّس.

فاطمة شحمة منّى یقبضنى ما قبضها، و یبسطنى ما بسطها.

من سرّه ان یمثّل له عباد الله قیاما، فلیتبوّأ مقعده من النّار. مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن، مثل الأترجّة ریحها طیّبة و طعمها طیّب.

اترک التّرک ما تارکوکم. استغنوا عن النّاس، و لو بشوص السّواک. [از مردم بى‏نیاز باشید و یک قطعه چوب مسواک هم از آنها نخواهید].

قال حکیم بن حزام: یا رسول الله امور کنت أتحسّب بها فی الجاهلیّة: من عتاقة، و صلة رحم، فهل لى فیها من اجر؟ فقال: اسلمت على ما اسلفت من خیر، أکذب النّاس الصّواغون و الصّبّاغون. قال له رجل: ما شیّبک؟ فقال: هود و ذواتها. من یعظم فی نفسه، و اختال فی مشیه لقى الله و هو علیه غضبان.

انّ الله لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه، و لکن یقبض العلم بقبض العلماء. لا تسترضعوا اولادکم الرّسح(231) و لا العمش(232) فانّ اللبن یورّث. و لو أنّ رجلا نادى الناس إلى عرق(233) او مرّ(234) مأتین، لأجابوه، و هم یتخلّفون عن هذه الصّلاة. یقول الله عزّ و جلّ: خلقت عبادى حنفاء، فاتتهم الشّیاطین فاحتالتهم.

لحقّ رجلا یجرّ إزاره، فقال: ارفع ازارک، فقال: انّى أحنف(235) فقال: ارفع فکلّ خلق الله حسن. اللهمّ انّى أسألک رحمة تلمّ بها شعثى.

انّ الله یملى للظّالم، فاذا أخذه لم یفلته(236) ثمّ قرء: وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِیَ ظالِمَةٌ(237) انّى اعوذ بک من الفقر و القلّة و الذّلّة [از فقر و تنگدستى و ذلت به تو پناه مى‏برم‏].

اذا طبخت، فأکثر المرقة، و تعاهد جیرانک.

سئل ما الحزم؟ فقال: تستشیر أهل الرّأى، ثمّ تطیعهم. کان إذا اراد سفرا، ورى بغیره. و قال: الحرب خدعة [جنگ یعنى خدعه‏].

قال زید: کسانى رسول الله قبطیّة فسألنى عنها. فقلت: کسوتها امرأتى. فقال صلّى الله علیه و آله:

أخاف أن تصف حجم عظامها(238)

کان اذا أراد سفرا قال: اللهمّ أنت الصّاحب فى السّفر و الخلیفة فی الاهل، اللهمّ أصبحنا بنصح و أقلبنا بذمّة. اللهمّ اطو لنا الارض، و هوّن علینا السّفر، اللهمّ انّى أعوذ بک من وعثاء(239) السّفر و کآبة المنقلب.

المسألة لا تحلّ، الّا من غرم مفظع(240) او فقر مدفع. من اعان غارما فى غرمه، اظلّه الله عزّ و جلّ یوم لا ظلّ إلّا ظلّه. من کانت نیّته الآخرة، جعل الله تبارک و تعالى غناه‏

فى قلبه، و أتته الدّنیا و هى راغمة.

قال حذیفة: قال لى رسول الله ان کان لله عزّ و جلّ خلیفة، فضرب ظهرک و اخذ مالک، فاطعه، و الّا قمت و أنت عاضّ بجذل شجرة. کان یطوف البیت، فانقطع شسعه، فاخرج رجل شسعا من نعله، فذهب یشدّه فى نعل رسول الله فقال: هذه الاثرة و لا احبّ الاثرة. لا یغنى حذر عن قدر. الدّعاء ینفع ممّا نزل و ممّا لم ینزل.

قال له رجل: ارسل راحلتى و أتوکّل. قال: بل اعقلها و توکّل. لا تجسّسوا و لا تحسّسوا(241) عطس رجل عنده، فشمته(242) ثمّ عطس، فقال: امتخط(243) فانّک مضنوک(244) لا تجنى یمینک على شمالک. اللهمّ انفعنى بما علّمتنى و علّمنى ما ینفعنى، و زدنى علما. [خدایا مرا به آنچه تعلیم داده‏اى منتفع کن و آنچه را براى من نافع است به من بیاموز و دانش مرا فزون کن‏].

انّ الله کره لکم العبث فى الصّلاة، و الرّفث فى الصّیام، و الضّحک عند المقابر و قرء صلّى الله علیه و آله: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ، یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ.(245) فقال: انّ النّور إذا دخل القلب انشرح و انفسح. قیل: یا رسول الله فما علامة یعرف بها؟ قال: التّخلّى من دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و الاستعداد للموت قبل نزول الموت.

المسلم أخو المسلم، و المسلم نصیح المسلم. حقّ المسلم على أخیه خمس خصال: تسلیمه علیه إذا لقیه، و تشمیته إذا عطس، و اجابته إذا دعا، و عیادته إذا مرض و شهادته إذا توفّى. انّ الله یرضى لکم ثلثا: ان تعبدوه. و لا تشرکوا به شیئا، و ان تعتصموا بحبله جمیعا و لا تتفرّقوا، و أن تناصحوا من ولاه الله أمرکم، و یکره لکم قیلا و قالا و کثرة السّؤال و اضاعة المال.

خیر نساء رکبن الابل، نساء صوالح من قریش، أحناه على ولد فی صغره، و أرعاه على بعل فى ذات یده، من ذبّ عن لحم أخیه بظهر الغیب. کان حقّا على الله عزّ و جلّ ان یحرّم لحمه على النار. أربعة من جمعهنّ فی یوم دخل الجنّة، من اصبح‏

صائما، و أعطى سائلا، و عاد مریضا، و شیّع جنازة. من أحبّ أن یسمع الله دعوته، و یفرّج کربته فى الدّنیا و الآخرة، فلینظر معسرا.

قال: إنّما بعثت رحمة مهداة. قال: إسباغ الوضوء على المکاره. و اعمال الاقدام إلى المساجد، و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، تغسل الخطایا غسلا. قال: من یؤمن بالله و الیوم الآخر فلا یرفعنّ الینا عورة أخیه المسلم.

من أعطى الذّلّ من نفسه، فلیس منّى. قال: کفّک اللّسان عن اعراض النّاس صیام.

قال: القر، بؤس، و الحر أذى.

کان اذا نزل به الضّیق فى الرّزق، أمر أهله بالصّلاة ثمّ تلا الآیة: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها، لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏(246)

رأى رجلا متغیّرا، فقال: ما لهذا قالوا: مجنون یا رسول الله: فقال: المجنون من عصى الله، فامّا هذا فمصاب قال: العدة عطیّة.

راى رجلا قد ذهب بصره، فقال: یا فلان متى ذهبت دنیاک؟ قال: المغبون لا محمود و لا مأجور.

سئل عن عمل یحبّه الله و النّاس، فقال: ازهد فى الدّنیا، یحبّک الله، و ازهد فیما عند النّاس یحبّک النّاس. [از دنیا چشم بپوش تا خدا تو را دوست دارد و از آنچه نزد مردم است چشم بپوش تا مردم تو را دوست دارند].

قال: انّ الله عزّ و جلّ یبغض الشیخ الغربیب(247) قال: خیر الرّزق ما یکفى، و خیر الذّکر الخفىّ. [بهترین روزى آن است که کافى باشد و بهترین ذکرها آن است که مخفى باشد].

سئل عن اصحابه، فذکرهم، ثمّ سئل عن علىّ بن أبی طالب، فقال: صلى الله علیه و آله، و هل یسئل الرّجل عن نفسه.


1) ترجمه‏هاى داخل [] از نهج الفصاحه، ترجمه روانشاد ابو القاسم پاینده نقل شده است.

2) غرثان: صفت مشبهه غرث از باب فرح، و غرثان گرسنه را گویند.

3) ترجمه صحیح‏تر: نخستین چیزى که از این امّت برمى‏خیزد، حیا و امانت است.

4) لاخ: جاى و مقام را گویند، لکن بدون ترکیب گفته نمى‏شود همچو سنگ‏لاخ و دیولاخ و رودلاخ یعنى جاى سنگ و جاى دیو و جاى رودخانه.

5) عبره: عبور کردن و گذشتن.

6) زلات: لغزشها.

7) متن: اضرّه.

8) مهاوش: مالى که از راه غیر مشروع بدست آید.

9) نهابر: مهالک.

10) تطوع: عمل را به عنوان استحباب و تقرب انجام دادن.

11) هثاله: هر چیز بد را گویند.

12) سحیق: مکان دور، جاى دور.

13) پایاب: آبى را گویند که پاى بر زمین آن برسد و از آنجا پیاده توان گذشت، و نیز ته حوض و دریا را گویند.

14) متن: شراین. شرایین جمع شریان است.

15) ترجمه صحیح: اگر چه به چند خرماى کوچک و ریزى.

16) خائب: ناامید.

17) احدّاء: جمع حدید است. رجل حدید: یعنى مردى است تند در گفتن و دانستن و خشم گرفتن (س).

18) ریش: پر است از براى پرنده (س).

19) مارق: خوارج را مارقه گویند از براى بیرون رفتن ایشان از دین (س).

20) أجادب: زمین‏هائى که در آنها گیاه نمى‏روید؛ ولى به جهت صلابت و سختى، آب باران براى مدتى در آنها باقى مى‏ماند.

21) قیعات: زمین پست هموار، نرم دور از کوه.

22) هلکة: نیستى، هلکة مال: انفاق کردن آن.

23) مرخى: سست‏کننده.

24) متن: و رجلان کانا فى طاعة فاجتمعا على ذلک و تفرقا.

25) اعفاء اللحیة: بازگذاشتن موى صورت و نتراشیدن آن.

26) استحداد. ستردن موى با تیغ. مقصود از استحداد در اینجا ظاهرا ستردن موى ظهار است (ب).

27) نتف الابط: ستردن موى زیر بغل.

28) واد: کشتن.

29) وهاة: ضعفاء و بیچارگان.

30) مشجب: دار چوب که جامه به روى آن اندازند.

31) موطئون: کریم و مهمان دوست.

32) ثرثار: کسى که سخن به درازا کشاند بدون آن که در صحت و سقم آن تأملى کند.

33) متفیهق: «تفیهق فى الکلام.» یعنى فراخى کرد در کلام و پر گردانید دهن را به سخن.

34) لا نقفوا. جمع قفاء. یعنى نسبت فجور و زنا به او داد.

35) صادیة: تشنه.

36) هافیة: گرسنه.

37) حافیة: پیاده، پا برهنه.

38) عانیة: اسیر.

39) کفور: زمینى که از مردم و مدنیت دور افتاده است.

40) سفساس: امر حقیر، پست از هر چیز.

41) فتک: آن است که کسى بر کسى غفلتا درآید و او را بکشد.

42) مثراة: چیزى که وسیله زیادى و کثرت باشد.

43) منسأة: چیزى که باعث تأخیر چیزى گردد.

44) وصیفة: کنیزک.

45) اخیه یا آخیه: چوبى کج یا رسنى یا دوالى باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا کوه یا در زمین نیک فرو برده شود و میان هر دو، حلقه مانندى بیرون باشد، که بدان حیوان را بندند.

46) خلال: خصال.

47) سوره مطففین، آیه 13 و 14: چنین نیست، بلکه کردارشان بر دلشان زنگار شده است.

48) النفار: چموشى.

49) العثار: لغزیدن.

50) فسیله: نهال خرما که از ریشه کنده شود براى غرس در مکان دیگر و نیز قلمه‏اى که از درخت قطع شود فسیله گویند.

51) باب مصمت: درى که به طور ابهام و اغلاق بسته شده باشد.

52) سخیمه: کینه و حقد.

53) الوعک: ناراحتى و رنجى که از شدت مرض عارض انسان شود.

54) عذق: خوشه خرما.

55) ابن طاب. نوعى از خرماى تر که منسوب به ابن طاب است، ابن طاب اسم مردى بوده است.

56) سوره مائده، آیه 105: اى مؤمنان مراقب خود باشید، اگر هدایت شدید کسى که گمراه شود به شما زیانى نمى‏رساند.

57) اتنناء: بازگشت و انعطاف.

58) صفاة: صخره و سنگ بزرگ بزرگ و سخت را گویند.

59) طلح: شکوفه خرما و به معنى میوه‏اى است که آن را موز گویند (س).

60) منضود: یعنى بعضى بر بالاى بعضى آمده (س).

61) کوة: شکافى که در دیوار پدید آید.

62) صیت، آوازه، نام نیک.

63) حثالة: پست از هر چیز را گویند.

64) خویصة: مصغر خاصة.

65) ومقه: دوست داشت او را.

66) طار: پرواز کرد.

67) سعفة: شاخه‏هاى درخت خرما.

68) فراش: شب‏پره.

69) هوامى الابل: شتران بى‏ساربان.

70) حرق النّار: زبانه آتش.

71) ابهر بر وزن احمر. پشت و رگى است در پشت پیوسته به دل. رگ گردن.

72) تراصوا فى الصلاة: یعنى: به یکدیگر بچسبید در نماز جماعت و در یک صف از هم فاصله نگیرید.

73) حذف: نوعى از گوسفندان سیاه ریزه بى‏دم و گوش از گوسفندان حجاز.

74) مطیطاء: خرامیدن و دست‏اندازان راه رفتن.

75) دد: بازى و لهو و لعب.

76) عدوى به فتح اول و سکون ثانى: بیمارى مسرى- انتقال مرض از شخص مریض به سالم.

77) هامه: جغد و بوم گویند. اعراب زمان جاهلیت معتقد بودند که روح مقتول به صورت جغدى مى‏شود و فریاد مى‏کند «اسقونى» تا وقتى که خون او را قصاص کنند، پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در مقام تخطئه این گمان فرمود «لا هامة» (س، ب).

78) صفر: بیمارى شکم که موجب زردى رنگ بدن شود. گویند: عربهاى جاهلیت گمان مى‏کردند که این بیمارى مسرى است لذا رسول خدا صلى الله علیه و آله براى نفى این عقیده فرمودند:«لا صفر» و بعضى گویند: که اعراب را عقیده این بود که مارى است در شکم و مى‏چسبد به استخوانهاى پهلو و مى‏گزد آن را. پیغمبر (ص) به خاطر رد این توهم فرمود: «لا صفر» (س، ب).

79) اقیال: پادشاهان یمن، الاقیال العباهله: پادشاهان حمیر که در اسلام هم بر ملک خود باقى بودند.

80) تیعة: چهل عدد از گوسفند، یا کمترین مقدار از حیوان که زکاة در او واجب مى‏باشد، مثل پنج نفر از شتر که در او یک شاة واجب است و 40 عدد گوسفند که در آن نیز شاتى اخراج مى‏شود (ب).

81) تیمه: گوسفندان زاید بر چهل (40) عدد تا اینکه به نصاب بعدى برسد.

82) السیوب: مالى که در زمین پنهان شود، گنج.

83) خلاة: این است که شخص مثلا شتران خود را با شتر دیگرى مخلوط کند تا اینکه در مقام اخراج زکاة مصدق، زکاة هر دو از آن کس بگیرد پس او رجوع آرد بر شریک خود على السّویه (ب).

84) وراط: مکر و فریفتن، وراط در صدقه جمع کردن شتران متفرّق و پراکنده کردن گله یا پنهان داشتن مواشى خود در مواشى دیگران است تا امر بر مصدق مشتبه گردد (ب).

85) شناق: چیزى است از میان دو قریضه مثل چهار شتر میان پنج و ده (س).

86) شغار: نکاح جاهلیت است و طریقه آن این بود که مردى زنى را که در تحت ولایت او بود به نکاح مردى دیگر درمى‏آورد به شرط این که آن مرد هم نسبت به او مثل همین عمل را انجام دهد بدون مهر و صداق و در حقیقت صداق این نکاح همان معامله به مثل مى‏باشد (ب).

87) سکة مأبورة: رسته خرما بنان نشانده شده که تلقیح شده باشند.

88) اقتاب: به معنى امعاء است.

89) شعثة: زن ژولیده موى.

90) استحداد: ستردن موى است به آهن (س).

91) مغیبة: زنى را گویند که شوهرش غایب باشد.

92) الکیس: جماع.

93) عیافه: فال گرفتن به مرغها به لحاظ خصوصیت اسماء و اصوات آنها.

94) طرق: فال مخصوصى است که کهنه به وسیله سنگریزهائى انجام مى‏دادند.

95) الباء: نکاح و جماع.

96) الشّارف: شارف از شتر، پیر آن را گویند.

97) الشّرط، جمع شرطه: شرط و پیمان، اعوان و انصار مرد، رئیس پلیس و فرمانده آنان. ظاهرا معنى اخیر در اینجا مراد است.

98) طبع. گناه و زشتى و عیب.

99) عاهة: عارضه‏اى که باعث فساد و مرض گردد. سپهر در هامش چاپ سنگى گوید: ذو عاهه کسى است که شترش را مرض جرب و غیر ذلک است نباید به میان شتران درآورد.

100) مصح: گویند: «ارض مصحة» یعنى: زمینى که خالى از امراض و بیماریها باشد.

101) رعاء: جمع راعى است.

102) و ربّتها: کنایه از فرزندان کنیز است که بر مادر خود سمت مولائى دارند.

103) جلهمة: کرانه وادى را گویند.

104) هدنة: مصالحه و آشتى.

105) دخن. مکر و فساد.

106) اقذاء. جمع قذى: چیزى که در چشم بیفتد مثل ریزه کاه و قذى به معنى خاک نرم شده مى‏باشد.

107) المذاء: قیادة و جاکشى.

108) ثلة: حدّ خاکریز اطراف چاه است.

109) طول الفرس: اطراف اسب به اندازه طول افسار آن.

110) حلقة القوم: یعنى در میان حلقه مردم کسى بى‏اجازت نتواند درآید.

111) طربال: بناء مرتفع و بلند.

112) فریص: رگهاى گردن.

113) تهوک: تحیر و تهور، واقع شدن در کارى بدون تأمل و تفکر.

114) وشیقة: گوشتى را که قطعه‏قطعه کرده و در مقابل آفتاب خشک نمایند. به گفته سپهر در هامش چاپ سنگى: به معنى گوشت نیم‏پختى است که در سفر با خود برند.

115) الضّبع: حیوان معروف در نزد عرب، کنایه از سال قحط است (س).

116) محسمة: وسیله قطع.

117) الاشر: تیزى دندان.

118) الموتة: نوعى از جنون.

119) وعول: جمع وعل: اشراف و بزرگان.

120) التحوت: اراذل ناس.

121) ضاحیة: نخلهاى خارج از عمارت.

122) بعل: نخلهائى که از زمین آب مى‏خورد.

123) ضامنة: نخلهاى داخل عمارت.

124) سارح و سارحة: ستور چرنده.

125) فاردة: ناقه تنها چرنده.

126) یوبقه: هلاک کند او را.

127) حفش: خانه بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد.

128) طخاء: بر وزن سماء ثقل و ناراحتى قلب.

129) نشف: به معنى به خود کشیدن است (س).

130) نطحة او نطحتین: کنایه از آنکه بعد از این جنگ مسخر مسلمان مى‏شوند، لکن اهل روم و رومیة الکبرى باقى مى‏مانند (س).

131) غسّل و اغتسل: یعنى غسل بدهد غیر را و خود را، کنایه از مجامعت است (س).

132) الفاغیه: شکوفه خوشبوى حنا که از سر به زیر نشاندن شاخش برآید.

133) فویسقه: حیوانات موذیه مثل موش و مثل آن.

134) اقماع: جمع قمع: قیف. کنایه از مردمى است که هر چه بشنوند بازگو کنند و در دل نگاه ندارند.

135) عیمة: اشتهاى زیاد از براى آشامیدن شیر.

136) غیمة: عطش.

137) ایمه: فقدان زوجه.

138) الکرم: بعضى گفته‏اند که به معنى شدة اشتهاى به انگور است.

139) القرم. شدة اشتها به خوردن گوشت.

140) الحمولة المائرة: شترى که حمل زاد کند.

141) لاغیة: یعنى لغو است و به او زکاة تعلّق نمى‏گیرد.

142) الشّوى الورى: گوسفندان چاق.

143) مسنة: گوسفندى که داخل سال سه شده باشد.

144) العذى: مزروعى که به وسیله باران مشروب مى‏شود.

145) اکوار المیس: جهازهائى که از چوب درخت میس براى شتران مى‏سازند.

146) العیس. شتران سفیدى که در بدن آنها کمى شقره (زردى مائل بسرخى) باشد.

147) الصبیر: ابرهاى سفید.

148) استخلاب: مجروح کردن و به چنگال گرفتن.

149) الخبیر: نبات و گیاه.

150) البریر: میوه درخت اراک که در موقع خشک‏سالى اعراب مى‏خوردند.

151) نستخیل الرهام: یعنى در هر ابرى خیال باران مى‏نمائیم.

152) نستحیل الجهام: یعنى همیشه نگران ابر بى‏بارانیم.

153) غائلة النّطاء: بعد مسافت آن هلاک‏کننده است.

154) المدهن: چیزى که با او روغن مالى مى‏کنند، شیشه روغن را نیز گویند.

155) الجغثن: ریشه نباتات.

156) الاملوج: برگ درختى است صحرائى، شبیه برگ سرو.

157) العسلوج: شاخ نرم و خمیده و سبز.

158) هدى: قربانى که به حرم برند. و هدى (بدون تشدید نیز گفته مى‏شود).

159) الودى: نهال کوچک خرما.

160) العنن: پیش‏آمدگى و پیش‏گیرى چیزى.

161) طمأ البحر: پر شد و ظما الماء: برآمد و بلند گردید.

162) تعار: نام کوهى است.

163) نعم همل: شتران بى‏راعى.

164) اغفال: مواشى بى‏شیر را گویند.

165) بض: اندک، اندک روان شد (قطره، قطره).

166) بلال: چیزى که گلو را تر کند (مثل آب و شیر).

167) و قیر: گوسفند.

168) الرّسل: جماعة، عدد.

169) الرّسل: شیر.

170) الدثر: مال زیاد.

171) یانع الثّمر: جائى که میوه‏اش رسیده باشد.

172) ثمد: مال کم.

173) لا تلطط: منع و جلوگیرى مکن.

174) العارض: حیوان مریض.

175) الفریش: شتر تازه زاى.

176) الفلوّ الضبیس: کره اسب سرکش.

177) آماق: بعضى به (غدر) ترجمه کرده‏اند.

178) و تأکلوا الرّباق: کنایه از عهد شکستن است.

179) مفرح: فقیر و محتاج، کسى که نسب او شناخته نشود، کشته‏اى که میان دو آبادى یا در در دشت یافته شود.

180) عقل: دیه.

181) دسیعه از دسع و دسع به معنى دفع و راندن است. ظاهرا مراد: دفع کردن کسى است از حقش ظلما.

182) انک: سرب.

183) دحسمان: سیاه چهره و زمخت.

184) الدارى: عطار (فروشنده عطر).

185) الکیر: دمه آهنگرى.

186) عکرة: قطعه‏اى از شتران (ما بین 50 تا 150).

187) شویهات: مصغر شاة.

188) خفیف الحاذ: قلیل المال و العیال.

189) سن: یعنى بریز.

190) سروات الطریق. اواسط، میان جاده‏ها.

191) سحاء: ریزان. یعنى: دست خدا همیشه بارنده عطاء وجود است.

192) سفعاء الخدین: زنى که گونه‏هاى او سیاه باشد به سیاهى که مائل به سرخى باشد.

193) الایم: در اینجا مقصود زن بیوه است، لکن در مطلق زن.

194) یغرغر: در گلو مى‏گردانید و غرغره مى‏نمود.

195) کرش: شکنبه ستور نشخوارکننده. عیال و فرزندان مرد.

196) المقة: المحبة.

197) الجلید: یخ.

198) ظنین: متهم.

199) لى: کاهلى و مماطله در کار.

200) اقترض … یعنى غیبت او را کند.

201) لا جلب: یعنى در مسابقه کسى حق ندارد اسب خود را به وسیله تازیانه و صیحه تسریع و تحریک کند.

202) لا جنب. یعنى: در مسابقه حق ندارند اسب دیگرى همراه بیاورند، که از او در موقع واماندگى اولى کمک بگیرند.

203) لا اعتراض. یعنى: جایز نیست در مسابقه کسى مانع سیر دیگرى شود تا آن دیگر سبقت گیرد.

204) یعنى: بعد از غذا خوردن اگر کسى بخوابد و آلودگى دستش را نشوید.

205) یعنى: به تأخیر اندازد مطالبه وام را از بدهکار و مهلت دهد او را.

206) ذا جمة بضم جیم: کسى که داراى موى انبوه باشد.

207) فینانة: انسان دراز قامت و نیکو موى.

208) طینة الخبال: عصاره اهل دوزخ.

209) الغیلة. هلاکت ناگهانى.

210) لعاعة: گیاه تازه روئیده شده. متاع دنیا را لعاعة گویند، چون مانند همان گیاه ثبات و دوامى ندارد.

211) لفع علیه: پوشانید او را.

212) نوء: ستاره مائل به غروب. از ابو عبیده نقل شده که ستارگانى که به این نام موسومند 28 ستاره مى‏باشند که در هر 13 شب یک مرتبه یکى از آنها در موقع فجر در مغرب سقوط مى‏کند و در همان ساعت یکى دیگر از آنها در مشرق طلوع مى‏نماید. گویند اعراب جاهلیت را عقیده این بود که عامل اصلى باران همین سقوط و طلوع انواء بیست و هشت‏گانه است بدون اینکه اراده خالق متعال در این موضوع تأثیرى داشته باشد. لذا رسول اکرم (ص) عقیده آنها را مورد طعن قرار داده و پیروان این مکتب را در زعره کفار شمرده‏اند.

213) مجدح نام یکى از همان ستاره‏ها است که میان دبران و ثریا واقع است.

214) یعنى: خاک‏آلوده باد جبین تو. این کلمه را عرب در مقام مدح و ذم هر دو استعمال مى‏کند.

215) تفیئة ذلک؛ بعد از آن.

216) الإمّع: کسى که از خود رأیى ندارد.

217) سلتاء: زنى که خضاب نکند.

218) مرهاء: زنى که سرمه نکشد.

219) لغط: صوتى که معناى آن مفهوم نشود.

220) العضاة: درختى است.

221) الخبط: ریختن برگهاى درخت.

222) و جاء: زد او را با چاقو.

223) وکاء: بند مشک و مثل آن.

224) سته: مقعد را گویند.

225) أجهش: زارید بوى و آماده گریستن شد چنانکه کودکان نسبت به مادر کنند.

226) ما آلوه: تقصیرى در خدمت نمى‏کنیم.

227) معنق: کوشا در اطاعت پروردگار.

228) بلح. وامانده شد.

229) ضلع الدین: گرانى وام به حدى که صاحب آن از راستى منحرف گردد.

230) صلفت عنده: بى‏بهره مى‏شود از شویش.

231) الرسح جمع رسحاء. رسحاء زنى را گویند که لاغر سرین و زشت روى باشد.

232) العمش جم عمشاء. عمشاء زنى را گویند که دید چشمانش ضعیف و همیشه یا اغلب از آنها اشک جارى باشد.

233) عرق: استخوان بى‏گوشت.

234) مر: دوائى است تلخ مزه.

235) احنف: کژى پا به سوى داخل به طورى که هر دو پاى متمایل به یکدیگر باشند.

236) فلته و افلته: رها کرد او را.

237) سوره هود، آیه 102: پروردگارت چنین سخت مى‏گیرد، آنگاه که از دیار ستمکاران حساب کشد.

238) یعنى پیغمبر فرمود: مى‏ترسم که این لباس نمایان کند حجم استخوانهایش را.

239) وعثاء: مشقت و خستگى.

240) مفظع: چیزى که سبب فضیحت شود.

241) تحسس: به معنى گوش دادن به کلمات دیگران است (س).

242) شمته: یعنى به او گفت «یرحمک الله». دعا براى عاطس یا دعاى دیگر بر عاطى (س).

243) امتخط امر است از امتخط. یعنى به ریز آنچه از بینى خارج مى‏شود.

244) مضنوک. کسى که مبتلا به زکام باشد.

245) سوره انعام، آیه 125، در قرآن مجید آیه با فمن آغاز مى‏شود. خداوند خواستار هدایت هر کس که باشد دلش را بر اسلام مى‏گشاید.

246) سوره طه، آیه 132: خانواده‏ات را به نماز فرمان بده و بر انجام آن شکیبا باش ما از تو روزى نمى‏خواهیم، بلکه ما به تو روزى مى‏دهیم، پرهیزگارى پرهیزگاران را سرانجام نیک است.

247) غربیب، در اصل لغت پیرى که به خضاب مویش را سیاه دارد، ولى در اینجا: پیرى است که کار جوانان کند.