از بنى عبد شمس، ولید بن عقبة بن ابى معیط و عمرو بن ربیع برادر ابو العاص، از
بنى نوفل بن عبد مناف، جبیر بن مطعم، از بنى عبد الدار، طلحة بن ابى طلحه، از بنى اسد، عثمان بن ابى حبیش، از بنى مخزوم، عبد الله بن ابى ربیعه و خالد بن ولید و هشام بن ولید بن مغیره و فروة بن سائب و عکرمة بن ابى جهل، از بنى جمح، ابى بن خلف و عمیر بن وهب، از بنى سهم، مطلّب بن ابى وداعه و عمرو بن قیس و از بنى مالک بن حسل، مکرر بن حفص بن اخیف براى آزادى اسیران به مدینه آمدند.
منذر بن سعد برایم از عایشه روایت کرد که مىگفته است: هنگامى که اهل مکه براى دادن فدیه اسیران کسانى را گسیل داشتند، زینب دختر رسول خدا (ص) هم اموالى براى پرداخت فدیه همسرش ابو العاص بن ربیع فرستاد که ضمن آنها گردن- بندى متعلق به خدیجه بود که مىگفتند از سنگهاى ظفار است و خدیجه آن را شب زفاف زینب به او داده بود. چون پیامبر (ص) آن گردن بند را دید شناخت و گریست و از خدیجه نام برد و بر او رحمت فرستاد و سپس فرمود: اگر مایل هستید اسیر او را رها کنید و اموالش را پس بفرستید. گفتند: آرى اى رسول خدا. و ابو العاص را رها کردند و اموال زینب را پس فرستادند. پیامبر (ص) از ابو العاص قول گرفت که زینب را رها کند و آزادش بگذارد، و او هم وعده داد. کسى که براى پرداخت فدیه ابو العاص آمده بود برادرش عمرو بن ربیع بود و کسى که او را اسیر کرده بود عبد الله بن جبیر بن نعمان برادر خوات بن جبیر بود.