جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اسامى کشته‏شدگان مشرکان‏

زمان مطالعه: 13 دقیقه

از بنى اسد: عبد الله بن حمید بن زهیر بن حارث، که او را ابو دجانه کشت.

از بنى عبد الدار: طلحة بن ابى طلحه، که پرچم مشرکان را بر دوش مى‏کشید و او را على بن ابى طالب (ع) کشت، عثمان بن طلحه، که او را حمزة بن عبد المطلب کشت، ابو سعید بن ابى طلحه، که او را سعد بن ابى وقاص کشت، مسافع بن طلحة بن ابى طلحه،

که او را عاصم بن ثابت ابن ابى الاقلح کشت، حارث بن طلحه، که او را هم عاصم بن ثابت کشت، کلاب بن طلحه، که او را زبیر بن عوام کشت، جلاس بن طلحه، که او را طلحة بن عبید الله کشت، ارطاة بن عبد شرحبیل، که او را على بن ابى طالب (ع) کشت، قاسط بن شریح بن عثمان، که گفته شده است صؤاب یا قزمان او را کشته‏اند، ابو عزیز بن عمیر، که او را هم قزمان کشت.

از بنى زهره: ابو الحکم بن اخنس بن شریق، که او را على بن ابى طالب (ع) کشت، سباع بن عبد العزى خزاعى، که مادرش ام انمار بود و او را حمزة بن عبد المطلب کشت.

از بنى مخزوم: هشام بن ابى امیة بن مغیره، که به دست قزمان کشته شد، ولید بن عاص بن هشام، که قزمان او را کشت، امیة بن ابى حذیفة بن مغیره، که او را على (ع) کشت، خالد بن اعلم عقیلى، که به دست قزمان کشته شد. یونس بن محمد ظفرى از پدرش بر ایمان روایت کرد که: چون قزمان به مشرکان حمله کرد، به خالد بن اعلم برخورد، هر دو پیاده بودند، و با شمشیر به یک دیگر حمله کردند، در این هنگام، خالد بن ولید بر آن دو گذشت و نیزه‏اى به قزمان زد که کارى نبود، ولى خالد که تصور مى‏کرد با همان نیزه قزمان را کشته است، گذشت و رفت. عمرو بن عاص هم، همچنان که آن دو مشغول جنگ بودند، فرا رسید و ضربت دیگرى به قزمان زد، آن ضربه هم کارگر نیفتاد و قزمان همچنان با خالد بن اعلم درگیر بود تا او را کشت و خودش هم در همان ساعت، به واسطه زخمهایى که برداشته بود، کشته شد. عثمان بن عبد الله بن مغیره، که او را حارث بن صمه کشت، جمعا پنج نفر.

از بنى عامر بن لؤىّ: عبید بن حاجز، که او را ابو دجانه کشت، شیبة بن مالک بن مضرّب، که او را طلحة بن عبید الله کشت.

از بنى جمح: ابیّ بن خلف، که به دست رسول خدا (ص) کشته شد، عمرو بن عبد الله بن عمیر بن وهب، که همان ابو عزّه شاعر است و پیامبر (ص) او را اسیر کرد، در جنگ احد، پیامبر (ص) جز او اسیرى نگرفت. ابو عزّه گفت: اى محمد، بر من منت بگذار و آزادم کن! پیامبر (ص) فرمودند: مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمى‏شود، تو دیگر به مکه برنخواهى گشت که به گونه‏هایت دست بکشى و بگویى دو بار محمد را مسخره کردم! آنگاه پیامبر (ص) به عاصم بن ثابت دستور فرمود تا گردن او را بزند.

ابو عبد الله واقدى مى‏گوید: در مورد اسیر شدن او روایت دیگرى هم شنیده‏ام. بکیر بن مسمار برایمان نقل مى‏کرد که: چون مشرکان از احد برگشتند، در محل حمراء الاسد فرود آمدند و ساعتى از اول شب را آنجا بودند و بعد کوچیدند، ابو عزّه خواب ماند و تا

هنگامى که روز برآمد بیدار نشد، در این هنگام، سپاه مسلمانان به آنجا رسید و عاصم بن ثابت او را، که تازه بیدار شده و سرگردان به چپ و راست مى‏گریخت، گرفت و پیامبر (ص) دستور فرمود تا گردنش را بزنند.

از بنى عبد مناة بن کنانه: خالد بن سفیان بن عویف، ابو الشّعثاء بن سفیان بن عویف، ابو الحمراء بن سفیان بن عویف، غراب بن سفیان بن عویف.

گویند: چون مشرکان احد را ترک کردند، مسلمانان به کشته‏شدگان خود پرداختند، پیامبر (ص) بر بالین حمزه آمد و بر او نماز گزارد و فرمود: دیدم که فرشتگان او را غسل مى‏دهند، زیرا حمزه در آن روز جنب بود. پیامبر (ص) دستور فرمود تا هیچیک از شهدا را غسل ندهند و فرمود: آنها را با خونها و زخمهایشان بپیچید که هر کس در راه خدا مجروح شود، روز قیامت با همان جراحت برانگیخته مى‏شود، رنگ او رنگ خون خواهد بود و بوى او بوى مشک. همچنین فرمود: آنها را رها کنید که من در روز قیامت گواه ایشان خواهم بود. حمزه نخستین کسى بود که پیامبر (ص) بر او چهار تکبیر گفت، شهیدان دیگر را هم مى‏آوردند و کنار او مى‏گذاشتند و پیامبر (ص) بر حمزه و یکایک شهیدان نماز مى‏گزارد، چنانکه هفتاد مرتبه بر او نماز گزارد، چون عده شهیدان هفتاد نفر بود. همچنین گفته‏اند: شهیدان را نه نفر نه نفر مى‏آوردند و کنار حمزه مى‏گذاشتند، که با او ده نفر مى‏شدند و بر آنها نماز خوانده مى‏شد، آنگاه نه نفر را بر مى‏داشتند ولى جنازه حمزه همچنان باقى مى‏ماند و نه نفر دیگر را مى‏آوردند. و گفته‏اند که حضرت بر آنها نه بار و هفت بار و پنج بار تکبیر مى‏گفت و این کار هفت مرتبه صورت گرفت.(1)

طلحة بن عبید الله و ابن عباس و جابر بن عبد الله مى‏گویند: پیامبر (ص) هنگامى که بر کشتگان احد نمازگزاردند، فرمودند: من گواه اینان خواهم بود. ابو بکر گفت: اى رسول خدا، مگر آنها برادران ما نبودند و ما هم مانند ایشان جهاد نکردیم؟ فرمود: چرا، ولى اولا این گروه بهره و نصیبى از این جنگ نبردند، ثانیا نمى‏دانم شما بعد از من چه کارها خواهید کرد. ابو بکر گریست و گفت: مگر ما بعد از تو زنده خواهیم بود؟

اسامة بن زید از زهرى و او از انس بن مالک برایم روایت کردند که پیامبر (ص) بر شهداى احد نماز نگزارد، از سعید بن مسیب هم نظیر همین روایت نقل شده است.

پیامبر (ص) خطاب به مسلمانان فرمود: گورها را خوب و وسیع بکنید، دو یا سه نفر را با هم در یک گور دفن کنید و هر کدام را که بیشتر قرآن مى‏دانستند، زودتر بخاک بسپرید. مسلمانان چنین کردند و هر کس را که بیشتر قرآن مى‏دانست نخست در گور مى‏گذاشتند. از جمله کسانى که معروف است با هم دفن شده‏اند، اینها هستند:

عبد الله بن عمرو بن حرام، عمرو بن جموح، خارجة بن زید، سعد بن ربیع، نعمان بن مالک و عبدة بن حسحاس را در یک گور دفن کردند. چون حمزه را در گور نهادند، پیامبر (ص) امر فرمود تا بردى بر او بکشند، چون آن را به سر حمزه مى‏کشیدند، پاهایش بیرون مى‏ماند و چون روى پاهایش مى‏کشیدند، سر و چهره‏اش بیرون مى‏ماند، پس پیامبر (ص) فرمود: چهره‏اش را بپوشانید و روى پاهایش بوته‏هاى اسپند بریزید! مسلمانان گریستند و گفتند: اى واى که براى عموى رسول خدا کفنى پیدا نمى‏شود! پیامبر (ص) فرمود: بزودى شهرهاى بزرگ گشوده خواهد شد و مردم به آنها خواهند رفت، در آنجا براى خویشاوندان خود خواهند گفت که شما در سرزمینى خشک و بى آب و درخت زندگى مى‏کنید و حال آنکه مدینه براى شما بهتر است اگر بفهمید، سوگند به کسى که جان من در دست اوست، هر کس که بر سختى و گرفتارى مدینه شکیبا باشد، من در روز قیامت شفیع و گواه او خواهم بود! گویند: به روزگار خلافت عثمان، براى عبد الرحمن بن عوف خوراکى آوردند و جامه‏اى، او گفت: حمزه- یا مرد دیگرى- شهید شد ولى کفن برایش پیدا نمى‏شد، مصعب بن عمیر هم شهید شد براى او کفنى پیدا نشد، مگر بردى، در صورتى که هر دوى آنها از من بهتر بودند. پیامبر (ص) بر جنازه مصعب بن عمیر عبور فرمود و او را فقط پوشیده در بردى دید، پس گفت: فراموش نمى‏کنم که تو را در مکه مى‏دیدم، در حالى که هیچ کس جامه و سر و لباسى بهتر از تو نداشت و امروز با سر خاک آلود در بردى پوشیده شده‏اى. پس امر فرمود تا او را به خاک بسپرند، برادرش، ابو الروم و عامر بن ربیعه و سویبط بن عمرو بن حرمله، وارد گور او شدند و به خاکش سپردند.

على (ع) و زبیر و ابو بکر و عمر هم وارد گور حمزه شدند در حالى که پیامبر (ص) کنار گور نشسته بودند.

بیشتر مردم، شهداى خود را به مدینه منتقل کرده و دفن کرده بودند، گروهى از ایشان در بقیع مدفون شدند و گروهى در محلى نزدیک خانه زید بن ثابت، که امروز بازار مدینه است، گروهى هم در محله بنى سلمه دفن شدند، مالک بن سنان را در محل اصحاب عبا، که نزدیک دار نخله است، دفن کردند. سپس منادى پیامبر (ص) ندا داد:

باید شهیدان را به همانجا که کشته شده‏اند، برگردانید! ولى مردم شهداى خود را دفن‏

کرده بودند و در نتیجه امکان انتقال فراهم نشد، بجز در مورد یک نفر که او هم شماس بن عثمان مخزومى بود، او را که بشدت زخمى شده بود ولى هنوز رمقى داشت، به مدینه آوردند و به خانه عایشه همسر رسول خدا (ص) بردند، ام سلمه همسر دیگر پیامبر (ص) گفت: پسر عموى مرا به خانه دیگرى مى‏برید! پس پیامبر (ص) فرمود: او را به خانه ام سلمه ببرید. این کار را انجام دادند، شماس یک شبانروز زنده بود ولى نتوانست هیچ چیز بخورد و در خانه ام سلمه درگذشت. پس، پیامبر (ص) دستور فرمود تا او را با همان لباسها که بر تن داشت، بدون اینکه غسلش دهند، دفن کنند و نماز هم بر او نگزارند.

گویند: شهداى مسلمانان در صحرا به خاک سپرده شدند. بعد از آن، هر گاه از طلحة بن عبید الله درباره این گورهایى که در یکجاست مى‏پرسیدند، مى‏گفت: اینها قبور گروهى از اعراب است که به روزگار عمر بن خطاب مرده و در این جا دفن شده‏اند. ابن ابى ذئب و عبد العزیز بن محمد هم مى‏گفتند: ما این گورها را که در یکجاست نمى‏شناسیم، اینها گورهاى اهل بادیه است، قبور شهیدان احد پنهان است و ما در صحرا و مدینه و اطراف آن گورى از ایشان سراغ نداریم، فقط قبر حمزة بن عبد المطلب و سهیل بن قیس و عبد الله بن عمرو بن حرام و عمرو بن جموح را مى‏شناسیم. پیامبر (ص) سالى یک بار به زیارت آنها مى‏آمد و چون به اولین نقطه گورستان مى‏رسید، با صداى بلند مى‏فرمود: سلام بر شما باد به واسطه پایدارى و شکیبایى که کردید و خانه آخرت چه نیکوست! ابو بکر و عمر و عثمان هم هر سال یک بار همین کار را مى‏کردند و معاویه هم هر وقت براى حج یا عمره از مدینه مى‏گذشت، به زیارت ایشان مى‏رفت.

پیامبر (ص) مکرر مى‏فرمود: اى کاش من هم با شهیدان کوه [احد] شهید مى‏شدم. فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) هر دو سه روز یک بار به زیارت شهدا مى‏رفت و کنار قبور ایشان مى‏گریست و دعا مى‏کرد. سعد بن ابى وقاص هم هر گاه براى سرکشى از اموال خود به بیشه مى‏رفت، از پشت قبور شهدا مى‏گذشت و سه مرتبه مى‏گفت: سلام بر شما باد! آنگاه روى به همراهان خود مى‏کرد و مى‏گفت: آیا به قومى که پاسخ سلام شما را مى‏دهند، سلام نمى‏کنید؟ هر کس تا روز قیامت به ایشان سلام کند، پاسخش را مى‏دهند. پیامبر (ص) بر گور مصعب بن عمیر گذشت، توقف فرمود و براى او دعا کرد و آیه بیست و چهارم از سوره احزاب را تلاوت فرمود: «از مؤمنان، مردانى هستند که راست کردند آن عهدى که با خداى تعالى کرده بودند، از ایشان کسانى هستند که پیمان خود را تمام کردند و جان خویش را فدا کردند و از

ایشان کسانى هستند که منتظرند و از ایشان تغییرى نمى‏آید». آنگاه فرمود: گواهى مى‏دهم که در روز قیامت ایشان شهیدان راه خدایند، به زیارت اینها بیایید و به ایشان سلام دهید، سوگند به آن کس که جان من در دست اوست، تا روز قیامت هر کس به ایشان سلام دهد، پاسخش را مى‏دهند. ابو سعید خدرى کنار گور حمزه مى‏ایستاد و دعا مى‏کرد و به همراهان خود مى‏گفت: هر کس بر ایشان سلام دهد، پاسخش را خواهند داد، زیارت و سلام کردن بر ایشان را رها مکنید. ابو سفیان، خادم ابن ابى احمد مى‏گفت که همراه محمد بن مسلمه و سلمة بن سلامة بن وقش در هر ماه یک بار به زیارت شهیدان احد مى‏رفتند، نخست بر گور حمزه سلام مى‏دادند و کنار گور او و گور عبد الله بن عمرو بن حرام و قبور دیگرى که آنجاست، توقف مى‏کردند. ام سلمه همسر گرامى رسول خدا هم در هر ماه یک روز به زیارت شهداى احد مى‏رفت، بر آنها سلام مى‏داد و تمام روز را آنجا مى‏ماند، روزى همراه غلام خود نبهان آمده بود و نبهان بر قبور شهدا سلام نداد، ام سلمه گفت: اى بدبخت، به ایشان سلام نمى‏دهى؟ به خدا سوگند، تا روز قیامت، هر کس به ایشان سلام کند، پاسخ او را مى‏دهند. ابو هریره هم بسیار به زیارت ایشان مى‏رفت. عبد الله بن عمر هم هر گاه براى رفتن به بیشه سوار مى‏شد، چون به ذباب مى‏رسید، به سوى قبر شهدا بر مى‏گشت و به ایشان سلام مى‏داد و دوباره به ذباب بر مى‏گشت و دوست نداشت که از گورستان شهدا به عنوان راه استفاده کند. فاطمه خزاعى را دیدم که مى‏گفت: روزى هنگام غروب آفتاب با خواهرم از آنجا مى‏گذشتیم، گفتم بیا به قبر حمزه سلامى بدهیم و برگردیم. گفت: بسیار خوب. ما کنار گور حمزه ایستادیم و گفتیم: سلام بر تو باد اى عموى پیامبر، شنیدیم که کسى پاسخ ما را داد و گفت: سلام و رحمت خدا بر شما باد. در حالى که هیچ کس نزدیک ما نبود.

گویند: چون پیامبر (ص) از دفن اصحاب خود فارغ شد، اسب خود را خواست و سوار شد، مسلمانان هم که غالبا زخمى بودند، همراه آن حضرت راه افتادند، هیچ قبیله‏اى به اندازه بنى سلمه و بنى عبد الاشهل زخمى نداشتند، چهارده زن هم همراه پیامبر (ص) بودند، چون به کنار مدینه رسیدند، پیامبر (ص) فرمود: به صف بایستید که خداى را ستایش کنیم! مردم در دو صف ایستادند و زنها پشت سر مردها قرار گرفتند، پیامبر (ص) دعا کرد و به پیشگاه الهى چنین معروض داشت: «پروردگارا، ستایش همه‏اش از آن تو است! خدایا، آنچه را تو بگشایى، کسى نیست که آن را ببندد، براى هر بخششى که بفرمایى، مانعى نیست، آنچه را که تو بازدارى، هیچ کس عطا کننده آن نیست، هر کس را گمراه کنى، راهنمایى برایش نیست و هر آن کس را که رهنمون فرمایى، گمراه کننده‏اى برایش نیست، هر کس را از خود برانى، هیچ کس نزدیک کننده‏

او نیست و آن را که به خود نزدیک فرمایى، دور کننده‏اى ندارد! خدایا، من برکت و رحمت و عافیت از تو درخواست مى‏کنم! خدایا، من فضل و بخشش از تو مسألت مى‏کنم! خدایا، من از تو نعمت پاینده‏اى درخواست مى‏کنم، که دگرگون نمى‏شود و تمامى ندارد! خدایا من زینهار در روز ترس [قیامت‏] و توانگرى روز فقر را از تو مى‏خواهم! خدایا، از شر آنچه که به ما عنایت کرده‏اى و آنچه که از ما باز داشته‏اى به خودت پناه مى‏برم! خدایا، ما را مسلمان بمیران! خدایا، ایمان را در نظر ما محبوب کن و دلهاى ما را با آن زینت بخش، کفر و سرکشى و تبهکارى را براى ما ناخوشایند کن و ما را از رهنمون‏شدگان قرار بده! بار خدایا، کافران اهل کتاب را، که رسولت را تکذیب مى‏کنند و خلق را از راه تو باز مى‏دارند، عذاب فرماى! اى پروردگار بر حق، پلیدى و عذاب را بر ایشان نازل فرماى! آمین». پیامبر (ص) به جانب مدینه روى آوردند تا آنکه در سمت راست، میان بنى حارثه فرود آمد و سپس از کنار قبیله عبد الاشهل عبور فرمود، آنها بر شهداى خود مى‏گریستند، پس پیامبر (ص) فرمود:

حمزه گریه کننده‏اى ندارد.

زنها براى اطلاع از سلامتى پیامبر (ص) از خانه‏ها بیرون آمدند، ام عامر اشهلى مى‏گوید: ما سرگرم گریستن بر شهیدان خود بودیم که گفتند رسول خدا آمد، من هم بیرون آمدم، چون چشمم به پیامبر (ص)، که هنوز زره بر تن داشت، افتاد، به آن حضرت نگاه کردم و گفتم: اى رسول خدا، در مقابل سلامت تو، هر مصیبتى تحمل‏پذیر و اندک است.

مادر سعد بن معاذ هم، که کبشه دختر عبید بن معاویة بن بلحارث بن خزرج است، بیرون آمد و دوان دوان خود را به حضور پیامبر (ص) رساند، آن حضرت سوار بر اسب ایستاده بودند و سعد بن معاذ لگام اسب را در دست داشت، سعد گفت: اى رسول خدا، مادرم آمده است! پیامبر (ص) فرمود: درود بر او باد! او نزدیک پیامبر (ص) آمد و گفت:

اکنون که تو را سالم مى‏بینم، مصیبت اندک شد. پیامبر (ص) درباره مرگ پسرش، عمرو بن معاذ، به او تسلیت گفتند و فرمودند: اى مادر سعد، تو را مژده باد و به خانواده شهدا هم مژده بده که جمع شهیدان ایشان- از آن قبیله دوازده مرد شهید شده بودند- در بهشت دوستان یک دیگرند و ایشان مى‏توانند افراد خانواده خود را شفاعت کنند. مادر سعد گفت: اى رسول خدا، بسیار خوشنود شدیم، از این پس کسى بر ایشان گریه نخواهد کرد. آنگاه خطاب به پیامبر (ص) گفت: اى رسول خدا، براى بازماندگان دعاى خیر فرماى. پس پیامبر (ص) چنین گفت: «پروردگارا، اندوه دلهاى ایشان را از میان ببر و مصیبت آنها را جبران فرماى و بازماندگان ایشان را نکو حال فرماى».

سپس، پیامبر (ص) خطاب به سعد بن معاذ فرمودند: اسب مرا رها کن اى ابا عمرو. او لگام اسب را رها کرد و مردم هم چنین کردند. آنگاه پیامبر (ص) فرمودند: اى ابا عمرو، زخمیهاى خاندان تو زیادند و مجروحین در روز قیامت، در حالى محشور مى‏شوند که زخمشان تازه خواهد بود، خونى که از آن زخمها در قیامت جارى مى‏شود، رنگش به رنگ خون و بوى آن همچون بوى مشک خواهد بود، اکنون هم هر کس که زخمى است، در خانه خود قرار گیرد و زخمش را مداوا کند، من هم مایلم که کسى مرا تا خانه‏ام همراهى نکند. سعد این مطلب را با صداى بلند اعلان کرد که هیچ مجروحى از بنى عبد الاشهل نباید دنبال پیامبر (ص) برود. پس، مجروحان همه در خانه‏هاى خود ماندند. آن شب را تا صبح همگى بیدار مانده، آتش افروختند و زخمیهاى خود را مداوا کردند، در میان ایشان سى نفر زخمى بودند. سعد بن معاذ، پیامبر (ص) را تا خانه آن حضرت همراهى کرد و سپس به خانه خود رفت، زنهاى خانواده خود را برداشت و همراه ایشان و دیگر زنان، به خانه پیامبر (ص) برگشت، زنها در فاصله میان نماز مغرب و عشاء، در خانه پیامبر (ص) عزادارى کردند و گریستند. چون پیامبر (ص) از خواب برخاستند، یک سوم از شب گذشته بود، در خانه خود صداى گریه شنیدند، پرسیدند: چه خبر است؟ گفته شد: زنهاى انصار بر حمزه مى‏گریند. گوید: پیامبر (ص) از خواب برخاستند، یک سوم از شب گذشته بود، در خانه خود صداى گریه شنیدند، پرسیدند: چه خبر است؟ گفته شد: زنهاى انصار بر حمزه مى‏گریند. گوید: پیامبر (ص) به ما فرمود:

خداى از شما و فرزندانتان خوشنود باد! و امر فرمود که به خانه‏هاى خود برگردیم، پس ما در حالى که مردانمان همراهمان بودند، در آخر شب، به خانه‏هایمان بگشتیم، از آن پس تاکنون، هر گاه زنى از انصار بخواهد بر مصیبتى گریه کند، نخست بر حمزه مى‏گرید.

گفته‏اند که پس از آن، معاذ بن جبل زنان بنى سلمه و عبد الله بن رواحه، زنان بلحارث را براى اقامه عزادارى به خانه پیامبر (ص) آوردند، حضرت فرمود: لازم نیست، من این کار را نمى‏خواهم! و فرداى آن روز زنها را از گریه و زارى کردن بشدت نهى فرمود.

پیامبر (ص) نماز مغرب را در مدینه گزارد، مردم گرفته و اندوهگین بودند، چون گروهى از یاران پیامبر (ص) کشته شده بودند و خود آن حضرت هم مجروح شده بود.

ابن ابىّ و منافقانى که با او همعقیده بودند، یاران پیامبر (ص) را شماتت مى‏کردند، آنها از این پیش آمد اظهار شادى مى‏کردند و سخنان بسیار ناپسند مى‏گفتند. یاران پیامبر (ص)، که از احد برگشته بودند، عموما زخمى بودند، عبد الله بن عبد الله بن ابىّ، که مجروح شده بود، تمام شب را بیدار بود و زخمهاى خود را داغ مى‏کرد، عبد الله بن ابى به فرزندش مى‏گفت: بیرون رفتن تو همراه محمد درست نبود! محمد از گفتار من‏

سرپیچى کرد و حرف بچه‏ها را پذیرفت، به خدا قسم، من پیشاپیش این وضع را به طور کامل مى‏دیدم. عبد الله به پدر گفت: آنچه که خدا براى رسول خود انجام داده است، بمراتب بهتر است.

یهودیان هم سخنان ناپسندى مى‏گفتند. آنها مى‏گفتند: محمد فقط طالب پادشاهى است، هرگز هیچ پیامبرى چنین مصیبت زده نشده است، او هم خود زخمى شد و هم اصحابش کشته و زخمى شدند! منافقان هم شروع به خوار کردن اصحاب پیامبر (ص) کرده و ایشان را تشویق مى‏کردند که از اطراف پیامبر (ص) پراکنده شوند، به آنها مى‏گفتند: کسانى از شما که کشته شدند، اگر با ما بودند کشته نمى‏شدند. که عمر بن خطاب این گفته را در یکى از جلسات عمومى شنید، پس به حضور پیامبر (ص) رفت تا اجازه بگیرد که از هر یهودى یا منافقى که این مطلب را شنید، بکشدش. پیامبر (ص) به او فرمود: اى عمر، خداوند دین خود را پیروز خواهد کرد و پیامبر خود را عزیز خواهد فرمود، وانگهى، یهودیان در ذمه ما هستند و من ایشان را بیهوده نمى‏کشم. عمر گفت: درباره این منافقان چه مى‏گویید؟ پیامبر (ص) فرمود: مگر آنها به ظاهر شهادت به یگانگى خدا و رسالت من نمى‏دهند؟ گفت: بلى اى رسول خدا، ولى از روى ترس و براى این که از شمشیر در امان باشند، اکنون که این گرفتارى پیش آمده، ماهیت ایشان روشن شده و خداوند کینه‏هاى آنها را آشکار کرده است. پیامبر (ص) فرمود: به هر حال، من از کشتن بیهوده کسانى که شهادت یگانگى خدا و پیامبرى من مى‏دهند نهى شده‏ام، بعلاوه، اى پسر خطاب، قریش دیگر بر ما چنین غلبه‏اى نخواهند یافت تا اینکه ما حجر الاسود را استلام کنیم.

گویند: عبد الله بن ابىّ در مسجد جاى معینى داشت که آن را مایه شرف خود مى‏دانست و نمى‏خواست آنجا را ترک کند. چون پیامبر (ص) از احد برگشتند و روز جمعه براى خطبه به منبر رفتند، عبد الله بن ابىّ برخاست و خطاب به مسلمانان گفت:

خوشحالم که رسول خدا باز میان شماست و خداوند شما را به خاطر او گرامى داشته است، یارى‏اش دهید و اطاعتش کنید. ولى چون در احد آن کار را کرده بود، همینکه برخاست، گروهى از مسلمانان به پا خاستند و گفتند: بنشین اى دشمن خدا! ابو ایوب و عبادة بن صامت شدت بیشترى بخرج دادند، البته هیچ کس از مهاجران به او حمله نکرد، ابو ایوب ریش او را گرفت و عبادة بن صامت به پس گردن او مى‏زد و به او مى‏گفتند: تو شایسته این مقام نیستى! پس از اینکه آن دو با او چنین رفتار کردند، خودش در حالى که از روى سر و گردن مردم مى‏گذشت، از مسجد بیرون رفت و گفت:

مگر من سخن زشتى گفتم؟ من که خواستم کار او را محکم و استوار کنم! معوذ بن‏

عفراء او را دید و گفت: چه شده است؟ گفت: من همان طور که قبلا بر مى‏خاستم، برخاستم که صحبتى بکنم، مردانى از خویشانم برخاستند و از همه خشمگین‏تر عباده و خالد بن زید بودند، که بیرونم انداختند، گفت: برگرد تا رسول خدا براى تو طلب آمرزش فرماید. گفت: به خدا، نمى‏خواهم که او برایم استغفار کند. پس در این مورد این آیه نازل شد وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ …(2)- و چون به ایشان گفته شود بیایید تا رسول خدا براى شما استغفار کند، سرپیچى مى‏کنند.

گوید: پسر او میان مردم نشسته بود و به سوى پدر نگاه نمى‏کرد، عبد الله بن- ابىّ مى‏گفت: محمد مرا از زمین سهل و سهیل بیرون مى‏کند.(3)


1) باید 9 مرتبه صحیح باشد، چه اگر 7 مرتبه باشد، 63 نفر خواهد شد و حال آنکه عده آنها 74 نفر هم ذکر شده است.- م.

2) آیه 5، سوره 63، المنافقون.

3) سهل و سهیل: نام دو یتیم است که زمین مسجد پیامبر (ص) قبلا متعلق به آنها بوده است.- م.