واقدى گوید: عمر بن عثمان بن عبد الرحمن بن سعید بن یربوع و دیگران برایم نقل کردند که ابو سلمة بن عبد الاسد در جنگ احد شرکت داشت. او در محله بالاى مدینه، میان بنى امیة بن زید منزل داشت. همسرش ام سلمه، دختر ابى امیه، هم همراه او بود. ابو سلمه در جنگ احد بازویش زخمى شده و به خانهاش برگشته بود که شنید پیامبر (ص) به سوى حمراء الاسد حرکت کردهاند. پس، سوار خرى شد که خود را به پیامبر (ص) برساند. هنگامى که رسول خدا از منزل عصبه(2) به طرف وادى عقیق حرکت مىفرمود، ابو سلمه رسید و همراه پیامبر (ص) به حمراء الاسد رفت. پس از مراجعت پیامبر (ص) به مدینه، ابو سلمه یک ماه در منزل خود مشغول مداواى زخمش بود تا آنکه نسبتا بهبود یافت، زخمش با آنکه چرکین شده بود، سر بهم آورد. در اول ماه محرم که سى و پنجمین ماه هجرت بود، پیامبر (ص) ابو سلمه را احضار فرمود. پرچمى براى او بسته شد و رسول خدا فرمود: تو را به سرپرستى و فرماندهى این سپاه منصوب مىکنم.
به سرزمینهاى قبیله بنى اسد حرکت کن و پیش از آنکه با جمع ایشان برخورد کنى، بر آنها شبیخون بزن. و به او درباره پرهیزکارى و ترس از خدا و خوش رفتارى با
مسلمانانى که همراه او مىرفتند سفارش فرمود. یک صد و پنجاه نفر همراه او رفتند که از جمله آنها، این اشخاص بودند: ابو سبرة بن ابى رهم، که برادر مادرى ابو سلمه بود و مادر آنها برّه دختر عبد المطلب بود، عبد الله بن سهیل بن عمرو، عبد الله بن مخرمه عامرى، از بنى مخزوم: معتب بن فضل بن حمراء خزاعى، که همپیمان ایشان بود: ارقم- بن ابى ارقم، از بنى فهر: ابو عبیدة بن جرّاح، سهیل بن بیضاء. از انصار: اسید بن حضیر، عبّاد بن بشر، ابو نائله، ابو عبس، قتادة بن نعمان، نضر بن حارث ظفرى، ابو قتاده، ابو عیّاش زرقىّ، عبد اللّه بن زید، خبیب بن یساف و گروه دیگرى که نامشان را براى ما ذکر نکردهاند.
آنچه که موجب این سریه شد این بود که مردى از قبیله طىّ به مدینه آمد و به دیدار زنى از خویشاوندان خود رفت که همسر مردى از اصحاب رسول خدا بود، وى ضمن صحبت، به آن مرد صحابى خبر داد که طلیحه و سلمه پسران خویلد را در حالى ترک کرده است که خویشان و یاران خود را براى جنگ با رسول خدا فرا مىخواندهاند و آهنگ مدینه داشتند و مىگفتهاند: ما به محل اصلى و خانه محمد حمله مىکنیم و غنیمتى از اطراف مدینه به دست مىآوریم، زیرا، رمههاى مسلمانان نزدیک مدینهاند. ما با اسبهایمان، که در بهار کاملا چریدهاند، حمله مىکنیم و شتران گزیده تیزرو را هم یدک مىکشیم، اگر موفق شویم چیزى به غارت ببریم، کسى به ما نخواهد رسید و اگر هم با مسلمانان رویاروى شویم، آماده جنگ هستیم، ما اسب داریم که آنها ندارند و شترانى تیزرو همراه ماست که همچون اسباند. وانگهى مسلمانان سرکوب شده و ترسیدهاند، چه، بتازگى قریش با ایشان درافتادهاند و تا مدتها سر و سامان نخواهند گرفت و کسى گرد ایشان جمع نخواهد شد. مردى از ایشان، که نامش قیس بن حارث- بن عمیر بود، برخاست و گفت: اى قوم، به خدا، این کار شما صحیح نیست! اولا ما خونى بر گردن آنها نداریم، بعلاوه، آنها غارت آمادهاى براى غارتگر نیستند، سرزمین ما از مدینه دور است و جمع ما چون جمع قریش نیست. قریش مدتها صبر کرد و از همه اعراب یارى طلبید، وانگهى، آنها از مسلمانان خون طلب داشتند و در حالى که اسبها و شتران فراوان و اسلحه زیاد و سه هزار جنگجو، غیر از اتباع خود، داشتند حمله کردند، و حال آنکه تمام تلاش شما در این است که همراه سیصد نفر، آن هم اگر به این مقدار برسد، خود را به زحمت اندازید و از سرزمین خود بیرون بروید و من مطمئن نیستم که کار به زیان شما تمام نشود. وى نزدیک بود که آنها را در حرکت به سوى مدینه مردّد کند، ولى، ظاهراً آنها به تصمیم خود باقى هستند. مرد صحابى پس از شنیدن این مطلب به حضور پیامبر (ص) شتافت و اخبارى را که از آن مرد شنیده بود،
به اطلاع آن حضرت رساند. پیامبر (ص) ابو سلمه را به این مأموریت گسیل فرمود و او همراه یاران خود بیرون رفت و همان مرد طایى را، به عنوان راهنما با خود برد، و شب و روز، از راههاى فرعى، شتابان راه پیمودند، بطورى که، پیش از آنکه خبر به آنها برسد، به قطن، که نام آبى از آبهاى بنى اسد است، رسیدند و آنها در آنجا جمع بودند.
مسلمانان در آنجا رمهاى از ایشان را دیدند و آن را به غنیمت گرفتند. سه نفر از ساربانان را هم، که برده و مملوک بودند، گرفتند، ولى بقیه ساربانان گریختند و خود را به بنى اسد رساندند و خبر دادند. ساربانان ایشان را از جمع سپاه ابو سلمه ترساندند، چون عدّه آنها را بسیار زیاد ذکر کردند. پس، جمع بنى اسد از هر سوى روى به گریز نهادند. ابو سلمه به محل آب آمد و متوجه شد که جمع دشمن پراکنده شده است. پس، همانجا اردو زد و اصحاب خود را براى غنیمت گرفتن شتران و دیگر دامها گسیل داشت. وى افراد را به سه دسته تقسیم کرد، به گروهى دستور داد که، با خود او، همانجا بمانند ولى دو گروه دیگر را مأمور جمع غنیمت از دو سوى مختلف کرد و دستور داد تا در طلب غنیمت به راههاى دور نروند و در صورت سالم بودن شب را برگردند که همه شب را در یک جا بگذرانند و هم فرمان داد که پراکنده نشوند و بر هر گروه فرماندهى منصوب کرد. هر دو گروه بسلامت پیش ابو سلمه بازگشتند، بدون اینکه هیچ برخوردى پیش آمده باشد، آنها شتران و دامهاى دیگرى به غنیمت گرفته بودند. ابو سلمه همراه غنایم به سوى مدینه برگشت، آن مرد طایى هم همراه او بود. چون یک شب راه پیمودند، ابو سلمه فرمان داد تا غنایم را تقسیم کنند. او سهمى از غنایم را هم به مرد طایى داد و یکى از بردگان را هم براى پیامبر (ص) جدا کرد، آنگاه، خمس غنایم را جدا کرده و بقیه را میان اصحاب خود تقسیم کرد. سپس، آنها همراه غنایم به سوى مدینه حرکت کردند.
عمر بن ابى سلمه گوید: در جنگ احد پدرم را ابو اسامه جشمى زخمى کرد، او با نیزهاى، که پیکانش پهن بود، بازوى او را زخم زد. پدرم مدت یک ماه زخم خود را معالجه مىکرد و تا آنجا که ما دیدیم، بهبود یافت. پیامبر (ص) او را در آغاز محرم، که سى و پنجمین ماه هجرت بود، به قطن اعزام فرمود و او ده پانزده روزى از مدینه غایب بود، اما، چون به مدینه رسید زخمش دوباره سرباز کرد و سه شب مانده به پایان جمادى الاخر درگذشت. او را با آب چاه یسیره، که متعلق به بنى امیه بود، غسل دادند.
نام این چاه در جاهلیت عبیر بود و پیامبر (ص) آن را یسیره نام گذاشت. پیکر ابو سلمه را از قبیله بنى امیه به مدینه آوردند و در آنجا دفن کردند.
عمر بن ابى سلمه گوید: مادرم چهار ماه و ده روز عده نگهداشت و پیامبر (ص)
چند شبى از شوال باقى بود که با او ازدواج کرد(3) مادرم مىگفت: عقد و عروسى در ماه شوال عیبى ندارد، چون پیامبر (ص) در شوال مرا عقد و در همان ماه عروسى فرمود.
ام سلمه در ذى القعده سال 59 درگذشت.(4)
واقدى گوید: با عمر بن عثمان جحشى صحبت مىکردم، او موضوع این سریه را خوب مىدانست، از من پرسید: اسم آن مرد طایى را برایت نگفتهاند؟ گفتم: نه. گفت:
او ولید بن زهیر بن طریف بود، که عموى زینب طایى، همسر طلیب بن عمیر، است. مرد طایى به خانه او آمد و طلیب خبر بنى اسد را براى پیامبر (ص) نقل کرد. مرد طایى، که راهنماى ماهرى بود، همراه سپاه مسلمانان رفت و آنها را چهار روزه از بیراهه به قطن رساند که خبر منتشر نشود. مسلمانان در حالى که رمهاى از شتران را غارت مىکردند، بر ایشان وارد شدند و بنى اسد که شتران خود را در حال رم کردن و فرار دیدند، ترسیدند، در عین حال، چون آمادگى داشتند، درگیر شدند که بعضى از ایشان زخمى شدند و برخى گریختند. بعد از این هم، مردم قبیله طىّ به بنى اسد حمله بردند و تعدادى شتر و دام از آنها به غارت بردند، گروهى از آنها را هم زخمى کردند. و این حالت تا مسلمان شدن بنى اسد ادامه داشت.
واقدى گوید: اصحاب ما ابو سلمه را از شهداى احد مىدانند، زیرا، در آن روز زخمى شد و چون زخمش دوباره سرباز کرد درگذشت. همچنین ابو خالد زرقى را، که از اهل عقبه است، از شهیدان جنگ یمامه مىدانند، چون او در آن جنگ مجروح شد و در خلافت عمر زخمش سرباز کرد و منجر به مرگ او شد. عمر که بر او نماز گزارد، مىگفت: وى از شهیدان یمامه است، چون در آن جنگ مجروح شده است.
واقدى گوید: تمام موضوع سریه ابو سلمه را براى یعقوب بن محمد بن ابى صعصعه گفتم، او گفت: ایوب بن عبد الرحمن بن ابى صعصعه برایم چنین روایت کرد:
پیامبر (ص) ابو سلمه را در ماه محرم، که سى و چهارمین ماه هجرت بود، همراه یک صد و بیست و پنج نفر به این سریه اعزام فرمود. از جمله کسانى که همراه او بودند، سعد بن ابى وقاص و ابو حذیفة بن عتبه و سالم خدمتگزار ابو حذیفه بودند، آنها شب راه مىرفتند و روزها کمین مىکردند تا وارد قطن شدند و دیدند که بنى اسد در آنجا گرد
آمدهاند. ابو سلمه، در سپیده دم، آنها را محاصره کرد، قبلا مسلمانان را پند و اندرز داده و به جهاد ترغیب کرده بود و دستور داده بود که در جستجوى غنیمت به راه دور نروند و هر دو نفر را مأمور مواظبت از یک دیگر کرده بود. بنى اسد پیش از شروع حمله به خود آمده، سلاح برگرفته و صف بسته و آماده جنگ شده بودند، سعد بن ابى وقاص بر مردى از ایشان حمله برد، نخست پاى او را قطع کرد و سپس کشتش. مردى از بنى اسد هم به مسعود بن عروه حمله کرد و با ضرب نیزه او را کشت. مسلمانان ترسیدند که مبادا دشمن او را برهنه کند به همین دلیل، او را میان خود کشیدند. در این هنگام، سعد- بن ابى وقاص بانگ زد: منتظر چه هستید! و ابو سلمه دستور حمله داد، مشرکان پراکنده شدند و گریختند، مسلمانان مدتى آنها را تعقیب کردند و آنها به اطراف گریختند.
ابو سلمه از تعقیب خوددارى کرد و به اردوگاه برگشت، دوست خود را بخاک سپردند و کالاهاى دشمن را، که سبک بارتر بود، برداشتند و به سوى مدینه برگشتند. گوید: زن و بچه مشرکان در آنجا نبودند، چون یک شبانروز راه رفتند، راه را اشتباه کردند و به رمهاى از مشرکان حمله بردند و شتران و ساربانان را گرفتند. مجموع غنیمت ایشان هفت بار شتر بود.
ابن ابى سبره هم برایم از سعد روایت کرد که مىگفت: چون راه را اشتباه کردیم، راهنمایى از اعراب اجاره کردیم که راه را نشانمان دهد، گفت: اگر شما را به رمهاى راهنمایى کنم که آن را غارت کنید، چه مقدارش را به من مىدهید؟ گفتیم: خمس آن را.
گوید: راهنمایى کرد و پنج یک آن را براى خود برداشت.
1) قطن: نام کوهى در ناحیه فید است که در آنجا آبهایى است متعلق به بنى اسد (طبقات ابن سعد، ج 2، ص 35).
2) عصبه: نام منطقه غربى مسجد قبا است (وفاء الوفاء، ج 2، ص 346).
3) این موضوع مخدوش به نظر مىرسد، چه اگر ابو سلمه در بیست و هفتم جمادى الاخر مرده باشد، مدت عدّه ام سلمه در هفتم ذى قعده تمام مىشود، شاید مرگ ابو سلمه در سوم جمادى الآخر یا بیست و هفتم جمادى الاولى اتفاق افتاده باشد و احتمال اول قویتر است، ابن اثیر در اسد الغابه مىنویسد ابو سلمه در جمادى الآخر درگذشته است.- م.
4) این روایت درباره سال وفات ام سلمه مورد اختلاف است.- م.