جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

‏غزوه بئر معونه در ماه صفر سى و ششمین ماه هجرت‏

زمان مطالعه: 8 دقیقه

محمد بن عبد الله، عبد الرحمن بن عبد العزیز، معمر بن راشد، افلح بن سعید، ابن ابى سبره، ابو معشر و عبد اللّه بن جعفر هر یک قسمتى از این روایت را برایم نقل کردند. برخى از ایشان از دیگرى شنیده بود و از غیر از اینان که نام بردم هم بخشى از این موضوع را شنیده‏ام و من مجموعه مطالبى را که از ایشان شنیده‏ام، مى‏نویسم.

گفتند که: ابو براء عامر بن مالک بن جعفر، که معروف به ملاعب الاسنّه(1) بود، پیش پیامبر

(ص) آمد و براى آن حضرت دو اسب و دو ناقه هدیه آورد. پیامبر (ص) فرمود: من هدیه مشرک را نمى‏پذیرم! و اسلام را بر او عرضه داشت. او نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد و گفت: اى محمد، من آیین تو را کارى پسندیده و گرامى مى‏بینم، خویشان من پشت سرم هستند، اگر چند نفرى از یاران خود را همراه من بفرستى، امیدوارم قوم من دعوت تو را بپذیرند و از آیین تو پیروى کنند و اگر آنها به پیروى تو درآیند، کارت بالا خواهد گرفت! پیامبر (ص) فرمود: من از جانب مردم نجد براى یاران خود بیمناکم.

عامر گفت: مترسید که من آنها را در پناه خود مى‏گیرم و هیچ کس از اهل نجد متعرض ایشان نخواهد شد. میان انصار هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن مى‏نامیدند. آنها شبها در گوشه‏اى از شهر مدینه جمع مى‏شدند، نماز مى‏گزاردند و درس مى‏خواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند، صبحگاه، براى خانه‏هاى پیامبر (ص) آب شیرین و هیزمى که جمع کرده بودند، مى‏آوردند. خانواده‏هایشان گمان مى‏کردند که در مسجدند و اهل مسجد تصور مى‏کردند که در خانه‏هایشان هستند. پیامبر (ص) ایشان را به این کار گسیل داشت، پس، همگى بیرون رفتند و در کنار چاه معونه شهید شدند. پیامبر (ص) پانزده شب قاتل آنها را نفرین مى‏فرمود. ابو سعید خدرى گوید:

ایشان هفتاد نفر بودند و هم گفته‏اند که چهل نفر بوده‏اند، ولى من در کتابى معتبر دیدم که عده ایشان چهل نفر بوده است. پیامبر (ص) دستور فرمود تا نامه‏اى هم نوشتند و همراه ایشان فرستادند و منذر بن عمرو ساعدى را به فرماندهى یاران خود منصوب فرمود. آنها از مدینه بیرون رفتند و چون به منطقه چاه معونه، که از آبهاى بنى سلیم و حد فاصل سرزمینهاى بنى عامر و بنى سلیم است رسیدند، اردو زدند.

از عروه برایم روایت کردند که مى‏گفته است: منذر بن عمرو ساعدى همراه با راهنمایى از قبیله بنى سلیم، که نامش مطلب بود، بیرون رفت و چون به کنار چاه معونه رسید اردو زد. چهارپایان خودشان را هم به چرا فرستاد و حارث بن صمّه و عمرو بن امیه را همراه آن کرد. آنگاه، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر (ص) و تنى چند از بنى عامر، پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنى عامر، فرستاد. پس، چون حرام نزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از بنى عامر براى جنگ با اصحاب رسول خدا کمک و یارى خواست. اتفاقا ابو براء هم، پیش از این واقعه، به ناحیه نجد رفته بود که به آنها بگوید که یاران پیامبر (ص) را در حمایت خود گرفته است و نباید کسى متعرض ایشان شود. پس، بنى عامر تقاضاى عامر ابن طفیل را

نپذیرفتند و گفتند: ما حمایت ابو براء را رعایت مى‏کنیم. قبیله بنى عامر از رفتن با عامر بن طفیل و جنگ کردن با مسلمانان خوددارى کردند و چون عامر بن طفیل چنان دید، از قبایل دیگر بنى سلیم، عصیّه و رعل، کمک خواست، آنها با او همراهى کردند و او را به ریاست خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: من ریاست را به تنهایى نمى‏پذیرم! و این بود که آنان از پى او راه افتادند تا به مسلمانان، که از دیر آمدن دوست خود حرام- بن ملحان نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که منذر بن عمرو ساعدى فرماندهى آنها را داشت، با مشرکان رویاروى شدند. مشرکان ایشان را احاطه کردند و بشدت جنگیدند تا اینکه یاران رسول خدا همگى کشته شدند و فقط منذر بن عمرو زنده ماند. پس، مشرکان به او گفتند: اگر مى‏خواهى به تو امان مى‏دهیم. گفت: دست در دست شما نمى‏نهم و امانى هم از شما نمى‏پذیرم تا اینکه مرا به محل کشته شدن حرام بن ملحان ببرید و از جوار و حمایتى هم که به من داده‏اید دست بردارید. آنها مزاحم او نشدند و او را به محل کشته شدن حرام بردند و گفتند: از امان و حمایت خود دست برداشتیم.

پس، منذر بن عمرو جنگید تا کشته شد، و پیامبر (ص) در مورد او فرموده‏اند: «در برابر مرگ گردن فرازى کرد». حارث بن صمّه و عمرو بن امیه همینکه با رمه از چرا بر گشتند، از پرواز لاشخورها بر فراز اردو به شک افتادند و گفتند: به خدا قسم، یاران ما کشته شده‏اند و کسى غیر از اهل نجد ایشان را نکشته است! و چون نزدیک شدند، از بالاى تپه‏اى دیدند که یارانشان کشته شده‏اند و سواران دشمن آنجایند. حارث بن صمّه به عمرو بن امیه گفت: نظر تو چیست؟ گفت: فکر مى‏کنم باید خود را به پیامبر (ص) برسانم و این خبر را به او بدهم. حارث گفت: من از جایى که منذر بن عمرو کشته شده است حرکت نمى‏کنم. آن دو به مشرکان حمله کردند و حارث دو نفر از ایشان را کشت، مشرکان او را گرفتند و عمرو بن امیّه را هم اسیر کردند، آنها به حارث گفتند: با تو چه کار کنیم؟ ما دوست نداریم که تو را بکشیم. گفت: مرا به محل کشته شدن منذر بن عمرو و حرام برسانید و از حمایت خود از من دست بردارید. چنان کردند. و سپس بندهایش را گشودند و آزادش ساختند. اما او دو مرتبه حمله کرد و دو نفر از ایشان را کشت، پس، آنها نیزه‏هاى خود را به او فرود آوردند و او را کشتند.

عامر بن طفیل بن عمرو بن امیه، که جنگ نکرده اسیر شده بود گفت: مادرم نذر کرده بود که برده‏اى آزاد کند، حالا تو از جانب او آزادى. پس، موى جلوى سر او را کند و آزادش ساخت. آنگاه، به او گفت: آیا یاران خودت را مى‏شناسى؟ گفت: آرى. عمرو بن امیه گوید: عامر همراه عمرو بن امیه میان کشتگان راه افتاد و از انساب ایشان مى‏پرسید، آنگاه از من پرسید: آیا کسى از ایشان هست که در اینجا او را ندیده باشى؟

گفتم آرى، کسى از وابستگان ابو بکر را که نامش عامر بن فهیره است، در اینجا ندیدم.

پرسید: او چگونه بود؟ گفتم: از برگزیدگان ما بود و از یاران اولى رسول خدا. عامر گفت: مى‏خواهى داستان او را برایت بگویم؟ و اشاره به مردى کرد و گفت: این مرد او را نیزه زد و چون نیزه‏اش را از بدن او بیرون کشید، دیدم که آن مرد به آسمان رفت و از نظرم پنهان شد. عمرو بن امیه گوید: گفتم: آرى، همان عامر بن فهیره است! قاتل عامر بن فهیره، مردى از بنى کلاب بود بنام جبّار بن سلمى. او نقل مى‏کرد که چون به عامر بن فهیره نیزه زدم شنیدم که گفت: «به خدا سوگند، رستگار شدم!» من با خود گفتم: یعنى چه، این «رستگارى» چه معنایى دارد؟ این بود تا پیش ضحاک بن سفیان کلابى آمدم و داستان را چنانکه بود برایش گفتم و پرسیدم منظور از «رستگارى» که او گفته بود چیست؟ ضحاک گفت: مقصود بهشت است. و اسلام را بر من عرضه داشت.

گوید: پس، من مسلمان شدم چون آنچه قبلا از عامر بن فهیره و انتقال جسد او به آسمان دیده بودم، مرا شیفته اسلام کرده بود. گوید: ضحاک بن سفیان موضوع مسلمانى من و آنچه را که در مورد جسد عامر دیده بودم، براى حضرت پیامبر (ص) نوشت و آن حضرت فرمودند: فرشتگان جسدش را به خاک سپردند و روحش در بهشت فرود آمد.

در همان شب که خبر بئر معونه به پیامبر (ص) رسید، خبر کشته شدن مرثد بن ابى مرثد و گروه محمد بن مسلمه هم به مدینه رسید. پیامبر (ص) مى‏فرمود: این نتیجه عمل ابو براء است، من این مأموریت را خوش نداشتم. پیامبر (ص) در نماز صبح، پس از آنکه سر از رکوع برداشت، بر آنها نفرین فرمود و پس از گفتن سمع الله لِمن حمده چنین گفت: «پروردگارا، مضر را، با شدت خشم خود، پایکوب فرماى، خدایا، خودت سزاى بنى لحیان و زعب و رعل و ذکوان و عصیّه را بده که ایشان از فرمان خدا و رسول او سرپیچى کرده‏اند، خداوندا، خودت سزاى بنى لحیان و عضل و قاره را بده، خدایا، ولید بن ولید و سلمة بن هشام و عیاش بن ابى ربیعه و مؤمنان مستضعف گرفتار را نجات بده، خدایا، قبیله غفار را بیامرز و قبیله اسلم را بسلامت دار». پانزده و بنا به روایت دیگرى، چهل روز پیامبر (ص) این نفرین را در نماز مى‏خواند تا این آیه نازل شد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ …(2)- نیست هیچ به دست تو از کار این کافران، یا توبه دهدشان …- انس بن مالک مى‏گفت: خدایا، هفتاد نفر از انصار در جنگ بئر معونه شهید شدند. و ابو سعید خدرى مى‏گفت: در چند مورد هفتاد نفر از انصار شهید شدند، هفتاد نفر در جنگ احد، هفتاد نفر در جنگ بئر معونه، هفتاد نفر در

جنگ یمامه و هفتاد نفر در جنگ جسر ابى عبید. پیامبر (ص) براى کشتگان جنگ بئر معونه، بیش از دیگر کشتگان، ناراحت شدند. انس بن مالک مى‏گفت: خداوند در مورد کشتگان بئر معونه آیه‏اى نازل فرمود که چنین بود: بَلَّغُوا قَوْمَنا انَّا لَقِینا رَبَنا فَرَضِىَ عَنّا وَ رَضِینا عَنهُ- به قوم ما ابلاغ کنید که ما پروردگار خود را ملاقات کردیم، او از ما خشنود شد و ما از او- و این آیه را مدتها مى‏خواندیم ولى بعدا نسخ شد.

گویند: ابو براء، که پیرى فرتوت شده بود، باز هم به قصد دیدار رسول خدا آمد و از محل عیص برادرزاده خود لبید بن ربیعه را با هدیه‏اى، که اسبى بود، به حضور پیامبر (ص) فرستاد. آن حضرت هدیه او را نپذیرفت و فرمود: من هدیه مشرکان را نمى‏پذیرم! لبید گفت: گمان نمى‏کردم کسى از قبیله مضر هدیه ابو براء را ردّ کند. پیامبر (ص) فرمود: اگر هدیه مشرکان را مى‏پذیرفتم، حتما هدیه ابو براء را هم قبول مى‏کردم. لبید گفت: ابو براء بیمار و دردمند است و از حضور شما تقاضا دارد که براى بهبود و شفایش دعا فرمایید و دستورى دهید. ابو براء مبتلا به بیمارى خیارک بود. پیامبر (ص) کلوخى از زمین برداشت و آب دهان خود را بر آن افکند و به لبید فرمود: این را در آب حل کن و به او بده تا بیاشامد. چنین کرد و بهبود یافت. و گفته‏اند: پیامبر (ص) براى او ظرف کوچک عسلى فرستادند و ابو براء از آن خورد تا شفا یافت. در آن هنگام، ابو براء میان قوم خود در حرکت بود و مى‏خواست به سرزمین بلىّ برود، چون به عیص رسید، پسرش ربیعه را همراه لبید با دو بار خوراکى به حضور پیامبر (ص) فرستاد.

پیامبر (ص) به ربیعه فرمودند: پیمان و تعهد پدرت چه ارزشى داشت و چه کار کرد؟

ربیعه گفت: یک ضربه شمشیر یا نیزه آن را شکست! پیامبر (ص) فرمود: آرى. پس، ربیعه بازگشت و این مطلب را به پدرش گفت، این موضوع و پیمان شکنى عامر بن طفیل بر ابو براء بسیار گران آمد، ولى به واسطه ضعف و پیرى کارى از او ساخته نبود، همین قدر گفت: آرى، از میان همه بنى عامر این برادرزاده‏ام بود که پیمان مرا شکست. و همچنان به راه خود ادامه داد تا به کنار آبهایى از منطقه بلىّ رسید که نامش هدم(3) بود. پس ربیعه پسر ابو براء سوار بر اسب خود شد و به سراغ عامر بن طفیل رفت.

عامر سوار بر شتر بود، ربیعه نیزه‏اى به سوى او پرتاب کرد که خطا رفت و کارى نشد، مردم بانگ و فریاد برآوردند ولى عامر بن طفیل گفت: به من آسیبى نرسید! به من آسیبى نرسید! دین ابو براء پرداخت شد. آنگاه گفت: من از این عمل عموى خود گذشتم! و پیامبر (ص) فرمود: خدایا، بنى عامر را هدایت فرماى و دین مرا از عامر بن‏

طفیل خودت بگیر.

عمرو بن امیه هم به راه افتاد که پیش پیامبر (ص) بیاید و با پاى پیاده چهار روزه آن راه را پیمود. چون به قنات(4) رسید، به دو مرد از قبیله بنى کلاب برخورد که به حضور پیامبر (ص) آمده بودند و آن حضرت به ایشان جامه داده بود و آن دو از پیامبر امان گرفته بودند، ولى عمرو این مطلب را نمى‏دانست. چون آن دو خوابیدند، عمرو هر دو را کشت تا به خیال خود از بنى عامر انتقام خون شهیدان بئر معونه را گرفته باشد و بعد به حضور پیامبر آمد و خبر کشته شدن اصحاب را داد. پیامبر (ص) فرمود: از میان همه فقط تو یک نفر زنده ماندى! و گفته‏اند که سعد بن ابى وقاص هم همراه عمرو بن امیه بوده و پیامبر (ص) خطاب به او فرموده‏اند: هیچگاه تو را به جایى نفرستادم، مگر اینکه از میان اصحاب خود مراجعت کردى. و نیز گفته‏اند که سعد بن ابى وقاص در این جنگ نبوده و هیچ کس غیر از انصار در آن شرکت نداشته است و همین گفته اخیر نزد ما ثابت‏تر است. چون عمرو به پیامبر (ص) خبر کشتن آن دو نفر را داد، فرمود: کار بدى کردى، دو مرد را کشته‏اى که از من امان و پناه داشته‏اند و باید دیه آنها را بپردازم! عامر بن طفیل نامه‏اى براى پیامبر (ص) نوشت و چند نفر از یاران خود را هم فرستاد و گفت: مردى از یاران تو، دو نفر از یاران مرا، که از شما امان و پناه داشته‏اند، کشته است. پیامبر (ص) خون بهاى آن دو را، معادل خون بهاى دو مسلمان آزاد، پرداخت فرمود.

از عروه برایم روایت کردند که مى‏گفت: مشرکان در جنگ بئر معونه اصرار کردند تا به عروة بن صلت امان دهند، چه او میان بنى عامر دوستانى داشت و از بنى سلیم هم بود. چون مشرکان اصرار کردند، گفت: هرگز امان شما را نمى‏پذیرم و جان خود را از معرکه‏اى که در آن یارانم کشته مى‏شوند، نجات نمى‏دهم. گویند: چون شهداى بئر معونه از طرف دشمن احاطه شدند، گفتند: پروردگارا، ما کسى را نمى‏یابیم که به وسیله او سلام خود را به پیامبرت ابلاغ کنیم، خدایا، خودت سلام ما را به او برسان و جبرئیل این خبر را به آن حضرت داد.


1) علت شهرت او به ملاعب الاسنّه به این مناسبت است که، در جنگى میان قیس و تمیم، برادرش گریخت وشاعرى خطاب به برادرش گفت: «از جنگ گریختى و برادرت عامر را واگذاشتى که با لبه‏هاى بران سنانها ملاعبه و بازى کند» (الروض الانف، ج 2، ص 174).

2) آیه 127، سوره 3، آل عمران.

3) هدم: نام منطقه‏اى است بعد از وادى القرى (معجم البلدان، ج 8، ص 449).

4) قنات: نام یکى از دشتهاى اطراف مدینه است (وفاء الوفاء، ج 2، ص 363).