جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

‏جنگ بدر الموعد

زمان مطالعه: 9 دقیقه

این جنگ در اول ماه ذى قعده، که چهل و پنجمین ماه هجرت بود، صورت گرفت.

پیامبر (ص) جمعا شانزده شبانروز از مدینه غایب بودند و چهارده روز از ذى قعده باقى مانده بود که به مدینه بازگشتند و در آن مدت، ابن رواحه را در مدینه جانشین خود فرموده بودند.

ضحاک بن عثمان، محمد بن عمرو انصارى، موسى بن محمد بن ابراهیم بن حارث، ابو بکر بن عبد الله بن محمد بن ابى سبره، معمر بن راشد، ابو معشر، عبد الله بن جعفر، محمد بن عبد الله بن مسلم، عبد الحمید بن جعفر، ابن ابى حبیبه، محمد بن یحیى بن سهل و گروهى دیگر که نامشان را برایم نگفته‏اند هر یک بخشى از این مطلب را برایم نقل کرده‏اند. گویند: چون ابو سفیان در جنگ احد تصمیم به بازگشت به مکه گرفت، فریاد بر آورد و گفت: وعده ما سر سال در محل بدر الصفراء، که با هم ملاقات و جنگ کنیم. پیامبر (ص) به عمر بن خطاب فرمودند: بگو بسیار خوب، انشاء الله. و

گفته‏اند که ابو سفیان گفت: وعده ما دو ماه دیگر در بدر الصفراء. ولى قول اول ثابت تر است. پس، مردم، با این وعده، از یک دیگر جدا شدند، قریش به مکه برگشت و به دوستان خود این مطلب را اعلام کرد. آنها براى جمع آورى سپاه و بیرون رفتن آماده مى‏شدند. آن روز در نظر ایشان از روزهاى نامى بود چون آنها از احد پیروز برگشته بودند و طمع داشتند که در بدر الموعد هم پیروزى نصیب آنها بشود. بدر الصفراء یا بدر الموعد یکى از بازارهاى تجارى بود که، معمولا همه ساله، از اول تا هشتم ذى القعده بر پا مى‏شد و پس از آن مردم متفرق مى‏شدند و به سرزمینهاى خود بر- مى‏گشتند. ولى چون آن موعد فرا رسید، ابو سفیان خوش نداشت که براى جنگ با پیامبر (ص) حرکت کند و مایل بود که وسایلى فراهم شود تا پیامبر (ص) هم از مدینه حرکت نکنند و در وعده‏گاه حاضر نشوند. با وجود این، هر کس که به مکه، پیش او، مى‏آمد و آهنگ مدینه داشت، در ظاهر مى‏گفت: ما تصمیم داریم با سپاهى گران به جنگ محمد برویم. آنها هم وقتى به مدینه مى‏رسیدند و مى‏دیدند که اصحاب پیامبر (ص) هم مشغول آماده ساختن خود براى خروج هستند، مى‏گفتند: ما وقتى ابو سفیان را ترک کردیم، مشغول جمع سپاه بود و میان همپیمانان عرب خود به راه افتاده بود که آنها را به جنگ شما بیاورد. مسلمانها این خبرها را خوش نمى‏داشتند، و این خبرها موجب وحشت و ترس گروهى از آنها مى‏شد.

نعیم بن مسعود اشجعى به مکه آمد، ابو سفیان همراه گروهى از سران قریش به دیدن او رفت و گفت: اى نعیم، من روز احد با محمد و اصحاب او وعده کردم که در سر سال، در محل بدر الصفراء، جنگ کنیم و اکنون آن زمان نزدیک شده است. نعیم گفت: آرى، علت آمدن من هم به مکه همین است که دیدم محمد و اصحاب او سخت مشغول تهیه سلاح و اسب هستند، همپیمانهاى اوس و خزرج، از قبایل بلىّ و جهینه و قبایل دیگر، جمع شده‏اند، چند روز قبل که من از مدینه بیرون آمدم آن شهر، مانند انار که انباشته از دانه است، انباشته از سپاه بود. ابو سفیان گفت: راست مى‏گویى؟ گفت:

آرى، به خدا، قریش به نعیم نیکى کردند و یاریش دادند. آنگاه، ابو سفیان گفت: من حرفهاى تو را گوش مى‏دهم، بگو ببینم در این خشک سالى آنها چگونه آمادگى یافته‏اند؟ نعیم در حرف او دوید و گفت: آرى، زمین مثل پشت سپر صاف و خالى است، هیچ چیز براى خوردن شتر در آن پیدا نمى‏شود. ابو سفیان ادامه داد: مصلحت ما در این است که در سالى خوب و پر بار جنگ کنیم که اسبها و شترها بتوانند راحت چرا کنند و خودمان هم لا اقل بتوانیم شیر بیاشامیم، از سوى دیگر، دوست ندارم که محمد و اصحاب او بقصد جنگ بیرون بیایند و من بیرون نیایم، چون آنها جسور

خواهند شد. و من بسیار تمایل دارم که خلف وعده از طرف آنها باشد. ما براى تو، بیست شتر جایزه قرار مى‏دهیم، ده شتر پنج ساله و ده شتر چهار ساله، و آنها را به دست سهیل بن عمرو مى‏سپاریم، خود او هم ضمانت مى‏کند، به این شرط که آنها را از حرکت منصرف کنى. نعیم گفت: بسیار خوب، قبول دارم. سهیل بن عمرو دوست نعیم بود، نعیم پیش او آمد و گفت: اگر من اصحاب محمد را از حرکت منصرف کنم، تو براى من بیست شترى را که مى‏گویند ضمانت مى‏کنى؟ گفت: آرى. نعیم گفت: پس، من به مدینه مى‏روم. او با شترى که آنها برایش فراهم کردند شتابان به مدینه برگشت و سر خود را تراشید کمه حالت عمره گزاران را داشته باشد. چون به مدینه آمد، دید که اصحاب رسول خدا (ص) مشغول آماده شدن هستند، آنها به نعیم گفتند: از کجا مى‏آیى اى نعیم؟ گفت: براى عمره به مکه رفته بودم. گفتند: از ابو سفیان چه خبر دارى؟ گفت:

من در حالى او را ترک کردم که سپاهى گران فراهم آورده و اعراب را جمع کرده بود، او با چنان نیرویى مى‏آید که شما را یاراى مقابله با او نخواهد بود، خیال مى‏کنم شما باید همین جا بمانید و از خانه‏هاى خود بیرون نروید، آنها دفعه قبل به خانه و سرزمین شما آمدند ولى فقط گروه کمى از شما سالم ماندید، دیدید که سران شما کشته شدند و خود محمد هم بسختى زخمى شد، حالا مى‏خواهید بیرون بروید و در سرزمین دیگرى با آنها برخورد کنید؟ بسیار فکر بدى در سر پرورانده‏اید، بعلاوه، بدر الموعد جایى است که همه مردم در آنجا جمع‏اند و به خدا قسم، گمان نمى‏کنم حتى یک نفر از شما بسلامت برگردد. نعیم شروع به گفتن این گونه مطالب کرد، به طورى که بسیارى از اصحاب پیامبر (ص) را ترساند و لااقل کارى کرد که خروج از مدینه را خوش نمى‏داشتند و کم کم گفتار او را تصدیق مى‏کردند یا هر کس که حرف او را بازگو مى‏کرد، تأییدش مى‏کردند. منافقان و یهودیان از این مطلب خوشحال شدند و مى‏گفتند: محمد از این گروه. رهایى نمى‏یابد! شیطان هم دوستان خود را براى ترس مسلمانان بر مى‏انگیخت، این اخبار به اطلاع حضرت رسول رسید، به طورى که در محضر آن حضرت هم در این باره گفتگو مى‏شد و پیامبر (ص) بیم آن داشت که کسى همراه او بیرون نیاید. ابو بکر و عمر هم که این حرفها را شنیده بودند خدمت پیامبر (ص) آمدند و گفتند: اى رسول خدا، تردید نیست که خداوند دین خود را یارى و رسولش را گرامى مى‏دارد، ما با قریش وعده‏اى کرده‏ایم و دوست نمى‏داریم که خلاف کنیم، چه در آن صورت تصور خواهند کرد ترسیده‏ایم، پس، اى رسول خدا، به سوى وعده‏گاه حرکت فرماى که به خدا سوگند، سراپا خیر خواهد بود. پیامبر (ص) از این گفتار خوشحال شد و فرمود: سوگند به کسى که جان من در دست اوست، حتما خواهم‏

رفت اگر چه یک نفر هم همراه من بیرون نیاید! چون پیامبر (ص) چنین فرمود، خداوند عز و جل مسلمانان را آگاهى داد و خوفى را که شیطان در دلهاى ایشان افکنده بود بزدود، پس، مسلمانان، همراه کالاهاى بازرگانى خود، به سوى بدر الموعد حرکت کردند.

از عثمان بن عفان برایم روایت کردند که مى‏گفت: قبلا در دلهاى ما ترس افکنده بودند، به طورى که هیچ کس دیده نمى‏شد که آهنگ حرکت به بدر الموعد را داشته باشد، تا اینکه خداوند چشمان مسلمانان را روشن کرد و ترسى را که شیطان در دلها انداخته بود بزدود و مسلمانها بیرون آمدند، من کالاهایى، براى تجارت، به بازار بدر بردم و چنان شد که از هر دینار، دینارى سود نصیبم شد و همه ما از لطف خداوند متعال با سود خوبى بازگشتیم. پیامبر (ص) همراه مسلمانان حرکت فرمود، آنها پول و کالا با خود بردند و شب اول ذى قعده به محل بازار بدر رسیدند. فرداى آن روز بازار راه افتاد و مدت هشت روزى که بازار بدر گشوده بود، مسلمانان هم آنجا اقامت داشتند. پیامبر (ص) همراه هزار و پانصد نفر از اصحاب خود حرکت فرموده بود، تعداد ده اسب همراه سپاه بود، کسانى که اسب داشتند عبارت بودند از: پیامبر (ص)، ابو بکر، عمر، ابو قتاده، سعید بن زید، مقداد، حباب، زبیر، و عبّاد بن بشر.(1)

على بن زید برایم روایت کرد که مقداد مى‏گفت: من با اسب خودم، که نامش سبحه بود، در بدر الموعد شرکت کردم، در رفت و برگشت بر آن سوار بودم و اتفاقى پیش نیامد. از آن سوى ابو سفیان به قریش گفت: مى‏دانید که ما نعیم بن مسعود را، به منظور منصرف ساختن یاران محمد از حرکت، فرستاده‏ایم و او تلاش خود را خواهد کرد، ولى ما هم فعلا بیرون مى‏رویم و یکى دو شب بعد بر مى‏گردیم، اگر محمد بیرون نیامده باشد، چنین وانمود مى‏شود که ما به قصد جنگ بیرون آمده‏ایم ولى چون او بیرون نیامده ما بازگشته‏ایم و این به نفع ما و به زیان او خواهد بود، و اگر بیرون آمده بود، خواهیم گفت: امسال خشکسالى است و بهتر است که در سالى پرنعمت این کار انجام شود. گفتند: فکر خوبى است. ابو سفیان همراه قریش، که مجموعا دو هزار نفر بودند، بیرون آمد، آنها پنجاه اسب داشتند و چون به مجنّه(2) رسیدند، ابو سفیان خطاب به سپاه گفت: برگردید که مصلحت آن است که در سالى پر برکت به این جنگ دست بزنیم که هم ما بتوانیم شیر بیاشامیم و هم حیوانات ما براحتى چرا کنند. امسال خشک-

سال است، من بر مى‏گردم پس، شما هم برگردید. اهل مکه این سپاه را سپاه سویق نامیدند و مى‏گفتند اینها بیرون رفتند که سویق بیاشامند.(3)

در این جنگ پرچم رسول خدا را على بن ابى طالب (ع) به دوش مى‏کشید. مردى از بنى ضمره به نام مخشىّ بن عمرو، که قبلا در جنگ ودان با پیامبر (ص) پیمان عدم تعرض بسته بود، پیش آمد و متوجه شد که بیشتر مردمى که در بازار بدر الموعد جمع شده‏اند مسلمانها و اصحاب رسول خداى‏اند. پس، به پیامبر (ص) گفت: اى محمد، مثل اینکه هیچ کس از شما باقى نمانده که در این بازار شرکت نکرده باشد و در واقع اکثریت با شماست. پیامبر (ص) به منظور اینکه مطلبى که مى‏فرماید به گوش قریش برسد، فرمود: آرى، آنچه سبب شد که بیرون بیاییم وعده‏اى است که با ابو سفیان براى جنگ داریم، با وجود این اگر دلت بخواهد، پیمان با تو را مى‏شکنیم و پیش از آنکه از اینجا حرکت کنیم، با شما زور آزمایى مى‏کنیم. مرد ضمرى گفت: نه، هرگز، ما به همان پیمان باقى مى‏مانیم و تعرضى به شما نمى‏کنیم. معبد بن ابى معبد خزاعى، که هشت روز بود در بازار شرکت کرده بود و تعداد اصحاب پیامبر (ص) را دیده و گفتار مخشى بن عمرو را شنیده بود، بسرعت به راه افتاد و خود را به مکه رساند، او نخستین کسى بود که اخبار بدر الموعد را به مردم مکه رساند و چون از او کثرت اصحاب محمد (ص) را سؤال کردند، او این مطلب را که اکثریت شرکت کنندگان را مسلمانان تشکیل مى‏دادند بیان داشت و گفتار پیامبر (ص) به مرد ضمرى را بازگو کرد و گفت: محمد با دو هزار نفر از یاران خود در بدر الموعد شرکت کرده بود و تمام هشت روز را در آنجا توقف کرد تا اینکه مردم پراکنده شدند. صفوان بن امیه به ابو سفیان گفت: به یاد دارى که من تو را از قرار مجدد جنگ منع کردم ولى تو گوش ندادى، در نتیجه، آنها اکنون جسورتر شده‏اند و تصور مى‏کنند که ما بواسطه ضعف و ناتوانى از مقابله با آنها خود- دارى کردیم. قریش مجددا شروع به چاره اندیشى و جمع اموال براى جنگ با پیامبر (ص) کردند و اعراب اطراف خود را براى این کار گرد آوردند و اموال زیادى به این منظور فراهم آوردند و هزینه جنگ را بر دوش اهل مکه نهادند به طورى که، تمام مردم کم و بیش کمک کردند. براى جنگ خندق از هیچیک از اهالى مکه کمتر از یک اوقیه نگرفتند. معبد مى‏گوید: این مسئله مرا واداشت که شعرى گفتم:

ناقه من همچون پدرش تیز تک و شتابنده است

وعده گاه او آبهاى قدید است‏

از همراهان محمد و خرماى عجوه مدینه، که چون مویز است، مى‏گریزد.

و ظهر فردا به آب ضجنان خواهد رسید(4) برخى هم پنداشته‏اند که این ابیات را حمام سروده است.

خداوند متعال در این مورد این آیه را نازل فرمود: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ(5)- کسانى که مردم به ایشان مى‏گفتند که مردمان براى جنگ با شما جمع شده‏اند، از ایشان بترسید، ولى این مسئله افزود ایمان ایشان را و گفتند خداى ما را بس است که بهترین کارگزار است- مقصود از کسى که این مطالب را مى‏گفت، نعیم بن مسعود است.

کعب بن مالک هم ابیات زیر را سروده است و پیرمردان خاندان کعب و تمام اصحاب ما آنها را برایم نقل کرده‏اند.(6)

با ابو سفیان در بدر الموعد وعده گذاردیم ولى او را نسبت به وعده خود راستگو و متعهد نیافتیم.

سوگند مى‏خورم که اگر هم مى‏آمدى زبون و سرافکنده برمى‏گشتى و خویشاوندان نزدیکت را از دست مى‏دادى.

ما در جنگ بدر عتبه و پسرش را پاره پاره رها کردیم و از ابو جهل، که در خاک و خون افتاده بود، گذشتیم.

شما از فرمان رسول خدا سرپیچى کردید، تف بر آیین شما و کار زشت شما مایه گمراهى‏تان باد.

اما من، هر چند شما سرزنشم کنید، آشکارا مى‏گویم که خاندان و اموالم فداى رسول خدا باد.

ما از او فرمان بردارى مى‏کنیم و او را برابر با هیچ کس نمى‏دانیم او شهابى است که راهنماى ما در تاریکى شبهاست.

حسان بن ثابت انصارى هم ابیات زیر را سروده است که ابن ابى الزناد و ابن جعفر و دیگران آن را ثبت کرده‏اند.

کنار چاهى، که آب آن از فراوانى با دست کشیده مى‏شد، همراه شتران نیرومند هشت روز اقامت کردیم.

همراه اسبان سیاه و سرخى که تناور بودند و اسبان سپید کشیده اندامى که شانه‏هایشان براق بود.

بوته‏هاى عرفج را مى‏بینى که با سم اسبان در حال تاخت و تاز از ریشه بیرون مى‏آیند.

چون به شنزارهاى منطقه عالج فرود آمدند، به آنها بگو که راه از این طریق نیست آبهاى شام را رها کنید که براى وصول به آن ستیزه و جنگى خواهد بود که دهانهایتان را، چون دهان شتر چرا کننده خاراک، خون- آلود مى‏کند. به دست مردانى که به سوى پروردگار خود هجرت مى‏کنند و یاوران بر حقى که با فرشتگان تأیید مى‏شوند.

اگر در این راه به فرات بن حیان هم برخورد کنیم، تسلیم مرگ و نیستى خواهد شد.

و اگر پس از او قیس بن امرى القیس را ببینیم، مایه افزونى سیاهرویى او خواهیم شد.(7)

ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب به حسان پاسخ گفته است.


1) به طورى که ملاحظه مى‏فرمایید، فقط نام نه نفر را ذکر کرده است و نفر دهم از قلم افتاده است.- م.

2) مجنّه: نام منطقه‏اى در چند میلى مکه است به ناحیه مر الظهران (معجم البلدان، ج 7، ص 2).

3) ظاهرا سویق باید نوعى از شراب باشد.- م.

4) این ابیات که مجموعا پنج مصراع است، در سیره ابن هشام، ج 3، ص 221 مقدم و مؤخر آمده است.- م.

5) آیه 171، سوره 3، آل عمران.

6) سیره ابن هشام، ج 3، ص 221، نخست این ابیات را از عبد اللّه بن رواحه دانسته و سپس مى‏گوید که از مالک است.- م.

7) با اختلافاتى در سیره ابن هشام، ج 3، ص 222، و دیوان حسان، ص 170 نقل شده است.- م.