گویند: چون سعد بن معاذ در مورد بنى قریظه حکم کرد، به خیمه کعیبه دختر سعد اسلمى برگشت. سعد را، حبّان بن عرقه- یا ابو اسامه جشمىّ- تیرى زده بود که رگ دستش قطع شده بود. پیامبر (ص) محل زخم را با آتش داغ فرمود، ولى دستش آماس و چرک کرد، و او نیز معالجه را رها کرد و خونریزى پیدا کرد. دو مرتبه محل بریدگى رگ را داغ کرد، ولى باز آماس و چرک کرد سعد چون چنین دید عرضه داشت: پروردگارا، اى خداى آسمانها و زمینهاى هفتگانه، من جنگ با هیچ قومى را به اندازه جنگ با قریش که پیامبرت را تکذیب کردند و او را بیرون راندند دوست نمىدارم. اکنون چنین گمان مىکنم که جنگ میان ما و ایشان تمام شده است، اگر میان ما و ایشان هنوز جنگى باقى مانده است، مرا زنده نگهدار که در راه تو با ایشان جنگ کنم، و اگر جنگ تمام است این غدّه را گشاده ساز و مرگ مرا در آن قرار بده. تو چشم مرا به کشته شدن بنى قریظه روشن ساختى، که ایشان سخت با تو و پیامبر تو (ص) و دوستانت ستیزه داشتند.
در ساعت آخر شب که سعد خفته بود، آن زخم سر باز کرد و او متوجه نشد. پیامبر (ص)، به منظور عیادت او همراه چند نفر از اصحاب آمدند، و دیدند که سعد در روپوشى سپید پیچیده شده است. سعد مردى بلند بالا و سپید چهره بود. پیامبر (ص)، بالاى سر او نشستند و سرش را بر دامن گرفته و عرضه داشتند: پروردگارا، سعد در راه تو کوشید و رسولت را تصدیق کرد و آنچه بر عهداش بود انجام داد، خدایا جان او را به بهترین طریقى که جان مردم را مىگیرى بگیر. سعد همین که صداى پیامبر (ص) را شنید چشم گشود، و گفت: اى رسول خدا سلام بر تو باد، گواهى مىدهم که تو رسالت الهى را چنان که شاید و باید به انجام رساندى. پیامبر (ص)، سر او را از دامن خود به زمین نهادند و برخاستند و رفتند. سعد هنوز نمرده بود که پیامبر (ص) به خانه خود رفتند. یک ساعت یا بیشتر که از روز بر آمد سعد مرد.
چون سعد مرد، جبرئیل (ع) در حالى که عمامهاى از استبرق بر سر داشت، به پیامبر (ص) نازل شد، و گفت: اى محمد، این مرد صالحى که میان شما مرده است کیست؟ درهاى آسمان برایش گشوده شده، و عرش خداوند برایش به اهتزاز در آمده است. پیامبر (ص) به جبرئیل فرمود: باید سعد بن معاذ باشد که در حال احتضار بود. آنگاه شتابان و در حالى که جامه آن
حضرت به زمین کشیده مىشد، خود را به خیمه کعیبه رساندند و سعد را مرده یافتند.
مردان قبیله عبد الاشهل آمدند، و پیکر او را به خانهاش بردند. گویند پیامبر (ص) هم از پى او مىرفتند. مردم چنان شتابان خود را به خانه سعد مىرساندند که اگر کفش یکى از پایش در مىآمد، یا ردایش از دوشش مىافتاد، اعتنا نمىکرد. و کسى توقف نکرد تا آنکه به خانه سعد در آمدند. واقدى گوید: و هم شنیدهایم که پیامبر (ص) هنگام مرگ او حاضر بودهاند.
معاذ بن محمد با اسناد خود از ابن عباس برایم نقل کرد که مىگفت: همینکه زخم سعد بن معاذ شروع به خونریزى کرد، پیامبر (ص) برخاستند و او را در آغوش کشیدند، و خون بر ریش و چهره رسول خدا پاشیده مىشد. هر کس هم که مىخواست از پاشیده شدن خون بر آن حضرت جلوگیرى کند نمىتوانست چون آن حضرت به سعد نزدیکتر مىشدند، تا اینکه سعد درگذشت.
سلیمان بن داود، با اسناد خود از سلمة بن حریش برایم نقل کرد که، مىگفت: من پیامبر (ص) را بر در خانه سعد دیدم، و ما هم آنجا بودیم و مىخواستیم از پى آن حضرت وارد خانه شویم. پیامبر (ص) وارد خانه شدند، و در خانه ظاهرا هیچ کس جز جنازه پیچیده در ملافه سعد نبود. گوید: دیدم که پیامبر (ص) چنان گام بر مىدارند، که گویى باید از روى گردن مردم عبور فرمایند. من که چنان دیدم ایستادم. آن حضرت هم به من اشاره فرمودند که: بایست! و من ایستادم، و هر کس را هم که پشت سرم بود دستور به توقف دادم. پیامبر (ص) ساعتى نشستند و بیرون آمدند. گفتم: اى رسول خدا، من کسى را در خانه ندیدم، و شما با زحمت حرکت مىکردید؟ پیامبر (ص) فرمودند: من نتوانستم بنشینم، تا سرانجام یکى از فرشتگان یک بال خود را جمع کرد، و توانستم بنشینم. گوید: پیامبر (ص)، مىفرمود: اى ابا عمرو بر تو گوارا باد، اى ابا عمرو بر تو گوارا باد.
محمد بن صالح، با اسناد خود از عامر بن سعد، برایم نقل کرد که پدرش مىگفته است:
چون پیامبر (ص) آنجا رسیدند، مادر سعد گریه مىکرد و مىگفت: «واى بر مادر سعد از مرگ سعد، مرد یگانه و دلاور چابک» عمر بن خطّاب گفت: اى مادر سعد لطفا آرام بگیر، و نام سعد را مبر. پیامبر (ص) فرمودند: اى عمر او را آزاد بگذار، هر زنى که بر مردهاى گریه کند دربارهاش مبالغه مىکند، به جز مادر سعد که چیزى جز خیر و نیکى نگفت و دروغى هم نمىگوید. مادر سعد، کبشه دختر عبید بن معاویة بن عبید بن ابجر بن عوف بن حارث بن خزرج است، و خواهر او فارعه دختر عبید بن معاویه و مادر سعد بن زراره است.
گویند، آنگاه پیامبر (ص) دستور فرمود که جنازه سعد را غسل دهند. حارث بن اوس بن
معاذ، و اسید بن حضیر او را غسل دادند و سلمة بن سلامة بن وقش آب مىریخت و پیامبر (ص) حضور داشتند. نخست او را با آب غسل دادند، و سپس با آب سدر، و بعد با آب کافور، و او را در سه برد صحارى(1) کفن کردند، و هر سه برد را بر او پیچیدند. آنگاه تابوتى را که نزد خانواده آل سبط بود و مردگان را در آن حمل مىکردند، آوردند و جسد را در آن نهادند، و پیامبر (ص) را دیدند که گوشهاى از تابوت را از خانه تا بیرون بر دوش گرفتهاند.
عبد الرحمن بن عبد العزیز، با اسناد خود برایم از عایشه نقل کرد که مىگفت: رسول خدا (ص) را دیدم که پیشاپیش تابوت سعد حرکت مىفرمود.
سعید بن ابى زید، از ابو سعید خدرى و او از جدش برایم نقل کرد که گفته است: هنگامى که خبر مرگ سعد بن معاذ به پیامبر (ص) رسید، ما در محضر آن حضرت بودیم. ایشان همراه مردم بیرون آمدند، و چون به بقیع رسیدند خطاب به مسلمانان فرمودند: قبر دوست خود را آماده کنید! ابو سعید خدرى مىگفت: من هم از کسانى بودم که گور او را کندم، و تا هنگامى که به لحد رسیدیم همچنان از خاک بوى مشک بر مىخاست.
ربیح مىگفته است: کسى یک مشت از خاک گور سعد بن معاذ برداشت و رفت، بعدها متوجه شد که همه آن مشک است.
گویند، به پیامبر (ص) گفته شد، چرا در رفتن به کنار جسد سعد این همه شتاب مىفرمایید؟ فرمود: مىترسم که فرشتگان بر ما پیشى بگیرند، چنانکه براى غسل حنظله بر ما پیشى گرفتند.
مسلمانان گفتند: اى رسول خدا، سعد مردى تنومند بود، ولى جنازهاى سبکتر از او ندیدهایم. فرمود: دیدم که فرشتگان جسد او را حمل مىکنند. گفتند، منافقان مىگویند او به واسطه حکمى که در مورد بنى قریظه داد چنین لاغر و سبک شد. فرمود: نه، دروغ مىگویند، به واسطه اینکه فرشتگان جسد را حمل مىکردند، سبک به نظر مىرسید.
ابو سعید خدرى گوید: موقعى که ما از کندن گور در نزدیکى خانه عقیل خلاص شدیم، و خشتهاى خام و آب را کنار گور گذاشتیم، پیامبر (ص) آمدند و خود جنازه را کنار گور گذاشتند و بر او نماز گزاردند، و جمعیت چندان آمده بودند که تمام بقیع پر از مردم بود.
واقدى گوید: از جابر بن عبد الله برایم نقل کردند که مىگفت: چون از کندن قبر سعد فارغ شدند چهار نفر براى انجام دادن مراسم دفن وارد گور او شدند. ایشان، حارث بن اوس
بن معاذ، اسید بن حضیر، ابو نائله و سلمة بن سلامه بودند، و پیامبر (ص) کنار گور او ایستاده بودند. چون او را در گور نهادند چهره پیامبر (ص) گرفته شد، و سه مرتبه سبحان الله و سه مرتبه تکبیر فرمودند، و مسلمانان همراه او تسبیح و تکبیر گفتند، آنچنانکه بقیع به لرزه در آمد.
در این مورد از پیامبر (ص) سؤال کردند چرا چهره شما تغییر کرد و سه مرتبه تسبیح و تکبیر گفتید؟ فرمود: گور، دوست شما را فشرد، و چنان فشارى داد که اگر کسى از آن نجات پیدا مىکرد، سعد هم نجات پیدا مىکرد، و سپس خداوند آن را از او رفع فرمود.
ابراهیم بن حصین، از مسور بن رفاعه برایم نقل کرد: کبشه مادر سعد آمده بود تا بر جسد فرزندش در گور نظر کند، مردم او را رد مىکردند. پیامبر (ص) فرمودند: آزادش بگذارید! و او آمد و نگاه کرد و این پیش از آن بود که روى آن را با خشت و خاک پوشانده باشند. مادر سعد گفت: من تو را قربانى راه خدا حساب مىکنم. پیامبر (ص)، همان کنار گور او را تسلیت دادند و سپس گوشهاى نشستند. مسلمانان شروع به خاک ریختن بر گور کرده و آن را هموار ساختند و بر گور او آب پاشیدند. آنگاه رسول خدا (ص) آمدند و کنار گور ایستادند و براى او دعا کردند و برگشتند.
1) صحارى، منسوب به صحار است، از دهکدههاى یمن. (النهایه، ج 2، ص 253).