عبد الملک بن وهب، از قول عطاء بن ابى مروان برایم نقل کرد که گفته است: پیامبر (ص) روز اول ربیع الاول سال ششم از مدینه بیرون آمدند و تا غران و عسفان(1) رفتند و مدت غیبت ایشان از مدینه چهارده شب بود.
معمر از زهرى، از ابن کعب بن مالک، و یحیى بن عبد الله بن ابى قتاده از عبد الله بن ابى بکر بن حزم و دیگران با کم و زیاد برایم چنین روایت کردند و گفتند: پیامبر (ص)، از کشته شدن عاصم بن ثابت و یاران او(2) سخت ناراحت شدند و همراه دویست نفر که بیست اسب همراه داشتند از مدینه بیرون آمدند. و در محل گنبدى که در ناحیه جرف بود فرود آمدند.(3) و بامداد روز بعد حرکت کردند و وانمود مىکردند که آهنگ شام دارند. پیامبر (ص) هنگام تخفیف گرماى روز حرکت مىکرد، و از غرابات(4) و بین(5) عبور فرمود تا به بلندیهاى ثمام رسیدند.
از آنجا در راه شتابان حرکت فرموده تا به وادى غران رسیدند که عاصم بن ثابت و همراهانش آنجا کشته شده بودند.
پیامبر (ص) بر آنها رحمت فرستاد و فرمود: شهادت بر شما گوارا و فرخنده باد. قبیله لحیان که از آمدن پیامبر (ص) مطلع شده بودند به قلههاى کوهها گریختند، و مسلمانان به هیچ- کس از ایشان دست نیافتند. پیامبر (ص) یکى دو روز آنجا اقامت کردند و گروههایى را از هر سو به جستجو اعزام داشتند، و آنها هم به کسى دست نیافتند. آنگاه پیامبر (ص) حرکت فرموده به عسفان رسیدند. پیامبر (ص) به ابو بکر گفتند: حرکت و ورود من به عسفان به اطلاع قریش رسیده است و آنها مىترسند که به سراغ آنها برویم، تو با ده سوار بیرون برو. پس ابو بکر بیرون رفت و تا منطقه غمیم پیش رفت، و برگشت و کسى را ندیده بود.
پیامبر (ص) فرمودند به هر حال، این خبر به قریش مىرسد و آنها را به وحشت مىاندازد و از اینکه قصد آنها را داشته باشیم خواهند ترسید- و خبیب بن عدى در دست ایشان اسیر بود. و چون به قریش خبر رسید که پیامبر (ص) به غمیم رسیدهاند، گفتند: محمد به غمیم نیامده است مگر براى اینکه خبیب را آزاد سازد. در آن هنگام خبیب و دو نفر از یارانش در بند و زنجیر قریش بودند و بر گردنهاى ایشان هم غل نهاده بودند. قریش مىگفتند: محمد به ضجنان رسید، و او بر ما حمله خواهد کرد.
ماویّه(6) پیش خبیب رفت و این خبر را به او داد، و گفت: پیامبرت به ضجنان رسیده و آهنگ خلاصى تو را دارد. خبیب گفت: راست مىگویى؟ گفت: آرى. گفت: خداوند هر چه بخواهد مىکند. ماویّه گفت: به خدا قسم قریش فقط منتظرند که ماه حرام تمام شود، و آن وقت تو را از زندان بیرون ببرند و بکشند.
قریش به یک دیگر مىگفتند: فکر مىکنید که محمد در ماه حرام با ما جنگ کند؟ و حال آنکه ما به احترام ماه حرام از کشتن یاران او خوددارى مىکنیم. و منظورشان خبیب بوده که در دست آنها اسیر بود. و همچنان وحشت داشتند که پیامبر (ص) در ماه حرام وارد جنگ شوند.
پیامبر (ص) به مدینه برگشتند و مىفرمودند: ما به سوى خداى خود بر مىگردیم و او را مىپرستیم و پروردگار خود را ستایش مىکنیم. پروردگارا تو در سفر همراه مایى و خودت خلیفه ما بر خانوادههایمان. خدایا من از گرفتارى سفر و بدى عاقبت و مشاهده امور ناخوش در اهل و مال خود به تو پناه مىبرم. خدایا ما را به اعمال نیکو که منتهى به خیر شود موفق
فرماى. پروردگارا خوشنودى و مغفرت تو را خواهانیم.
پیامبر (ص) چهارده شب از مدینه غایب بودند، و ابن امّ مکتوم را در مدینه جانشین خود فرموده بودند. این جنگ و لشکر کشى در محرم سال ششم بوده، و این دعا را براى نخستین بار در اینجا بیان فرموده است، و تمام همراهان ما این دعا را به خاطر سپردند.
1) غران، نام صحرایى است و عسفان نام دهکده بزرگى در راه مکه و مدینه، که تا مکه دو روز راه است. (وفاء الوفا، ج 2، ص 353، 345).
2) آنها در جنگ بئر معونه کشته شده بودند.
3) ظاهرا منظور ناحیه قباء باید باشد.
4) غرابات که به صورت غراب هم آمده، نام کوهى در اطراف مدینه است. (سیره، ج 3، ص 392).
5) بین، نام دهکدهاى در مدینه و نزدیک سیاله است. (معجم ما استعجم، ص 189).
6) ماویّه، نام زنى است که خبیب در خانه او زندانى بوده است.- م.