جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

‏غزوه قضیّه(1)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

حمد بن عبد الله، از قول زهرى، و ابن ابى حبیبه از داود بن حصین، و معاذ بن محمد، از محمد بن یحیى بن حباب، و عبد الله بن جعفر و ابن ابى سبره، و ابو معشر، و کسان دیگرى که نامشان را نمى‏دانم هر یک بخشى از این مطلب را برایم نقل کرده‏اند و من آنچه را که برایم نقل کرده‏اند مى‏نویسم. گفتند، چون ماه ذى قعده سال هفتم فرا رسید، رسول خدا (ص) به یاران خود دستور فرمود تا به منظور عمره‏اى که از ایشان قضا شده بود عمره بجاى آورند، و هیچیک از کسانى که در حدیبیه شرکت داشته‏اند تخلف نکنند. هیچیک از کسانى که در خیبر شرکت کرده و جان سالم بدر برده بودند از این دستور تخلف نکردند. گروهى دیگر از مسلمانان هم که در حدیبیه شرکت نداشتند به قصد عمره گزاردن همراه رسول خدا (ص) بیرون آمدند. شمار مسلمانان در غزوه قضیّه دو هزار نفر بود.

خارجة بن عبد الله، از قول داود بن حصین، از عکرمه، از ابن عباس برایم نقل کرد که‏

گفته است: رسول خدا (ص) پس از بازگشت از خیبر و چهار ماه اقامت در مدینه، در ماه ذى قعده سال هفتم از مدینه بیرون آمدند. ذى قعده ماهى است که مشرکان مانع وصول پیامبر (ص) به مکه شده بودند، که خداوند متعال مى‏فرماید: الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ …(2)- ماه حرام امسال به جاى ماه حرام پار است، یعنى ذو القعده پار که احرام عمره را به باز داشتن مکیان فسخ کردید …(3) مى‏فرماید: به واسطه اینکه شما را از خانه خدا باز داشتند در آینده (سال آینده) عمره بگزارید.

گروهى از اعراب که در مدینه حضور داشتند گفتند اى رسول خدا، به خدا سوگند که نه خود زاد و توشه‏اى داریم و نه کسى به ما کمک مى‏کند و خوراکى مى‏دهد. پیامبر (ص) به مسلمانان دستور فرمود تا در راه خدا انفاق کنند، و صدقه بدهند، و از این کار خوددارى نکنند که مایه هلاک و بدبختى آنها شود. آنها گفتند اى رسول خدا، چه چیز را صدقه بدهیم، در حالى که خود ما چیزى پیدا نمى‏کنیم؟ پیامبر (ص) فرمود: به هر چه ممکن باشد، اگر چه نیمى از یک دانه خرما باشد یا نوک پیکانى که با آن کسى در راه خدا حمله کند. خداوند متعال در همین مورد این آیه را نازل فرمود، و گویند. این آیه در مورد ترک انفاق در راه خدا نازل شده است وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ …(4)- هزینه، کنید در راه خدا و میفکنید تن‏هاى خویش را به دستهاى خویش به هلاکت.(3)

ثورى، از منصور بن معتمر، از ابى صالح، از ابن عباس برایم نقل کرد که مى‏گفت: در راه خدا اگر چه با پرداخت یک چوبه تیر و پیکان باشد انفاق کن و بهره‏مند شو و خود را با دست خویش به هلاکت میفکن.

ثورى، از اعمش، از ابى وائل، از حذیفه برایم نقل کرد که گفته است: این آیه در مورد ترک انفاق در راه خدا نازل شده است.

ابن موهب، از محمد بن ابراهیم بن حارث برایم نقل کرد که مى‏گفت: پیامبر (ص) براى عمره قضیه شصت شتر تنومند براى قربانى همراه خود بردند.

غانم بن ابى غانم، از عبید اللّه بن ینار برایم نقل کرد که گفت: رسول خدا (ص) ناجیة بن‏

جندب اسلمى را بر قربانى خود گماشت و او پیشاپیش حرکت مى‏کرد و در جستجوى مرغزار و درختان بود و چهار جوان از قبیله اسلم همراه او بودند.

عبد الرحمن بن حارث، از قول عبید بن ابى رهم برایم نقل کرد که مى‏گفته است: من از کسانى بودم که شتران قربانى را مى‏راندم و بر آنها سوار بودم.

محمد بن نعیم، از قول پدرش، از ابو هریره برایم نقل کرد که گفته است: من هم از کسانى بودم که همراه شتران قربانى حرکت مى‏کردم و آنها را مى‏راندم.

یونس بن محمد، از قول شعبه غلام ابن عباس برایم نقل کرد که مى‏گفت: پیامبر (ص) به گردن شتران قربانى خود به دست خویش قلاده بستند.(5)

معاذ بن محمد، از عاصم بن عمر برایم نقل کرد که مى‏گفت: رسول خدا (ص) با خود اسلحه و زره، نیزه و کلاهخود و صد اسب هم همراه داشتند. چون به ذى الحلیفه رسیدند، اسبها را جلوتر فرستادند و محمد بن مسلمه را مأمور آن کار کردند. اسلحه را نیز جلوتر فرستادند و بشیر بن سعد را مأمور آن فرمودند. عدّه‏اى گفتند، اى رسول خدا، اسلحه برداشتید و حال آنکه قریش شرط کرده‏اند که بر آنها وارد نشویم مگر با سلاح مسافر، و شمشیرها هم باید در غلاف باشد. پیامبر (ص) فرمود: ما این اسلحه را وارد حرم نخواهیم کرد بلکه نزدیک ما خواهد بود که اگر حمله‏اى از طرف قریش صورت گرفت اسلحه به ما نزدیک باشد. گفتند، اى رسول خدا، مگر در این مورد از قریش مى‏ترسید؟ آن حضرت سکوت فرمود و دستور داد تا شتران قربانى را پیش ببرند.

ابن ابى سبره، از موسى بن میسره، از جابر بن عبد الله نقل کرد که: پیامبر (ص) از در مسجد احرام بست، چون از راه فرع طى طریق فرمود، و اگر چنین نبود از منطقه بیداء احرام مى‏بست.

ابن ابى سبره، از موسى بن میسره، از عبد الله بن ابى قتاده، از قول پدر او نقل کرد که: در مسیر عمرة القضیّه از فرع گذشتیم و دوستان دیگر من مجرم بودند. من گور خرى دیدم و به آن حمله کردم و پاهایش را زدم و با گوشت آن پیش یاران خود آمدم. گروهى از گوشت آن خوردند و گروهى خوددارى کردند. من در این باره از رسول خدا (ص) پرسیدم و آن حضرت فرمودند:

بخور! ابو قتاده گوید: در حجة الوداع پیامبر (ص) از بیداء محرم شدند، و حال آنکه در این عمره از مسجد مدینه احرام بستند چون بیداء در مسیر راه نبود.

واقدى گوید: رسول خدا حرکت فرمود و تلبیه و لبیک مى‏گفت و مسلمانان هم لبیک مى‏گفتند. محمد بن مسلمه همراه اسبها به مرّ الظّهران رسید و آنجا تنى چند از قریش را دید.

قریشیان از محمد بن مسلمه پرسیدند: چه خبر است؟ گفت: انشاء الله فردا صبح رسول خدا اینجا خواهند بود. چون قریشیها سلاح زیادى هم همراه بشیر بن سعد دیدند، به سرعت بیرون رفتند و خود را به قریش رساندند و خبر دادند که چه مقدار اسب و اسلحه دیده‏اند. قریش ترسیدند و گفتند: به خدا قسم چه حادثه بزرگى پیش آمده است، با اینکه ما در پیمان و زمان صلح هستیم چرا محمد با یاران خود به جنگ ما آمده است؟ پیامبر (ص) در ناحیه مر الظّهران فرود آمدند، و سلاحها را به منطقه بطن یاجج فرستادند و از آنجا علامتهایى که براى حرم گذاشته بودند، دیده مى‏شد. قریش هم مکرز بن حفص بن احنف را همراه تنى چند از قریشیان گسیل داشتند تا با پیامبر (ص) در بطن یأجج ملاقات کنند. پیامبر (ص) همراه اصحاب خود و هدى و سلاح بودند که به یک دیگر رسیدند و آنها گفتند اى محمد، به خدا سوگند هیچگاه نه در دوران کوچکى و نه بزرگى معروف به غدر و مکر نبودى! حالا با اسلحه به حرم الهى و قوم خود وارد مى‏شوى؟ و حال آنکه شرط کرده بودى که فقط با اسلحه مسافر و شمشیرهاى غلاف- کرده وارد خواهى شد. پیامبر (ص) فرمودند: ما وارد مکه نخواهیم شد مگر به همان طریق.

مکرز بن حفص همراه یاران خود شتابان به مکه برگشت و گفت: محمد با اسلحه وارد مکه نخواهد شد، او پاى بند همان شرطى است که کرده است.

چون مکرز این خبر. را آورد، قریش از مکه به قله کوهها رفتند، و گفتند به محمد و اصحاب او نگاه هم نمى‏کنیم. پیامبر (ص) دستور دادند تا قربانیها را پیشاپیش ببرند و در محل ذى طوى نگهدارى کنند. پیامبر (ص) و اصحاب ایشان حرکت کردند و آن حضرت بر قصواء ناقه خود سوار بودند و یاران ایشان در حالى که شمشیرها را کشیده بودند، گرداگرد آن حضرت لبیک مى‏گفتند. چون به ذى طوى رسیدند پیامبر (ص) همچنان که سوار بر ناقه بودند، ایستادند و مسلمانان بر گرد آن حضرت بودند. آنگاه از دروازه‏هایى که بر جانب حجون است وارد مکه شدند و عبد الله بن رواحه لگام ناقه را گرفته بود.

سعید بن مسلم، از قول زید بن قسیط، از عبید بن خدیج، از قول مردى از اصحاب رسول خدا (ص) نقل کرد: پیامبر (ص) تا هنگام ورود به نزدیک خانه‏هاى مکه لبیک گفتن را قطع نفرمودند.

اسامة بن زید، از قول عمرو بن شعیب، از پدرش، از قول جدش برایم نقل کرد که: پیامبر (ص) تا هنگامى که رکن کعبه را استلام فرمود همچنان لبیک مى‏گفت.

عائذ بن یحیى، از قول ابو الحویرث برایم نقل کرد که گفته است: پیامبر (ص) دویست نفر را براى مراقبت از سلاحها گماشت و اوس بن خولىّ را فرمانده ایشان فرمود.

یعقوب بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله بن ابى صعصعه، از حارث بن عبد الله بن کعب، از ام عمّاره برایم نقل کرد که مى‏گفته است: من در عمرة القضیّه همراه رسول خدا (ص) بودم و قبلا هم در جنگ حدیبیه شرکت کرده بودم، گویى هم اکنون رسول خدا (ص) را مى‏بینم که به کعبه رسید و همچنان سوار بر ناقه خود بود و ابن رواحه لگام ناقه را در دست داشت.

هنگامى که رسول خدا (ص) نزدیک رکن کعبه رسید، مسلمانان براى او صف بسته بودند، و آن حضرت رکن را با عصاى سرکج خود استلام فرمود و در آن حال بخشى از جامه احرام خود را زیر بغل سمت راست خود جمع کرده بودند و همچنان سوار ناقه خود بودند. مسلمانان هم در حالى که جامه احرام خود را به همان شکل در آورده بودند، همراه رسول خدا (ص) طواف مى‏کردند، و عبد الله بن رواحه این اشعار را مى‏خواند:

خلّوا بنى الکفّار عن سبیله

انّى شهدت انّه رسوله‏

حقّا و کلّ الخیر فى سبیله

نحن قتلناکم على تأویله‏

کما ضربناکم على تنزیله

ضربا یزیل الهام عن مقیله‏

و یذهل الخلیل عن خلیله(6)

اى فرزندان کافران از راه محمد (ص) دور بروید،

که من گواهى مى‏دهم او رسول خداست،

رسول بر حق و تمام خوبیها در راه اوست،

ما شما را بر تأویل قرآن مى‏کشیم

همچنان که درباره تنزیل آن ضربه‏ها به شما زدیم،

ضربه‏هایى که سرها را از گردن جدا مى‏کرد،

و دوست را از رسیدگى به دوست وامى‏داشت

عمر بن خطاب چون این اشعار را شنید، اعتراض کرد و گفت: اى پسر رواحه!! پیامبر (ص) فرمود: اى عمر، من خود این اشعار را مى‏شنوم! و عمر سکوت کرد.

اسماعیل بن عباس، از ثابت بن عجلان، از عطاء بن ابى رباح برایم نقل کرد که گفت:

جبرئیل (ع) نازل شد و به پیامبر (ص) گفت: مشرکان بر فراز کوهند و شما را مى‏بینند، میان رکن یمانى و رکن حجر الاسود، حرکت کنید، و چنان کردند.

ابراهیم بن اسماعیل، از داود بن حصین، از عکرمه، از ابن عباس نقل کرد که: پیامبر (ص) طواف گرد خانه و سعى بین صفا و مروه را سواره انجام دادند و دور هفتم سعى در مروه تمام شد که شتران قربانى را آنجا نگهداشته بودند. پیامبر (ص) فرمودند: همین جا و هر دره‏اى از مکه مى‏تواند کشتارگاه باشد. و شتران را کنار مروه کشتند.

واقدى مى‏گوید: گروهى هم در این عمره همراه رسول خدا (ص) آمده بودند که در حدیبیه شرکت نکرده بودند و آنها قربانى نکردند، و کسانى که در حدیبیه شرکت داشتند در قربانى شرکت کردند.

یعقوب بن محمد، از عبد الرحمن بن عبد الله بن ابى صعصعه، از حارث بن عبد الله، از قول ام عماره برایم نقل کرد که مى‏گفت: هیچیک از کسانى که در حدیبیه شرکت کرده بودند از شرکت در عمرة القضیّه خوددارى نکردند مگر کسانى که کشته شده یا مرده بودند. گوید، من و گروهى از بانوان در حدیبیه شرکت کرده بودیم که موفق به رسیدن به کعبه نشدیم و در حدیبیه موهاى خود را کوتاه کرده بودیم و سپس براى قضاى این عمره در عمرة القضیّه شرکت کردیم.

گوید: پیامبر (ص) میان صفا و مروه، قربانیها را سر بریدند. از کسانى که در حدیبیه شرکت کرده بودند و در خیبر کشته شدند و در عمرة القضیّه نبودند، اینان هستند، ربیعة بن اکثم، رفاعة بن مسروح، ثقف بن عمرو، عبد الله بن ابى امیّة بن وهب اسدى، ابو صیّاح، حارث بن حاطب، عدىّ بن مرّة بن سراقه، اوس بن حبیب، انیف بن وائل، مسعود بن سعد زرقىّ، بشر بن- البراء و عامر بن الاکوع.

ابن عباس نقل مى‏کند که: پیامبر (ص) در عمرة القضیّه دستور فرمود تا مسلمانان قربانى با خود ببرند، هر کس بتواند شتر بکشد و هر کس نتواند گاو قربانى کند. و کسى گاوهایى با خود آورده بود که مردم آنها را از او خریدند.

حزام بن هشام، از قول پدرش برایم نقل کرد که: خراش بن امیّه در مروه سر پیامبر (ص) را تراشید.

عبد الحمید بن جعفر، از محمد بن یحیى بن حبان نقل مى‏کرد که: معمر بن عبد الله عدوى سر پیامبر (ص) را تراشید.

على بن عمر، از عبد الله بن محمد بن عقیل، از سعید بن مسیّب نقل مى‏کرد: چون پیامبر

(ص) مناسک عمره خود را انجام داد، وارد خانه کعبه شد و همچنان در کعبه مشرف بود تا بلال اذان ظهر را بر پشت بام کعبه گفت، و رسول خدا (ص) به بلال چنین دستور فرموده بود.

عکرمة بن ابى جهل گفت: خداوند ابو جهل را گرامى داشت که نشنید این برده چه مى‏گوید.

صفوان بن امیّه هم گفت: خدا را سپاس که پدرم را پیش از اینکه این صحنه را ببیند برد.

خالد بن اسید گفت: خدا را شکر که جان پدرم را گرفت و امروز را ندید که بلال بر فراز کعبه چنین نعره بکشد. سهیل بن عمرو و مردانى که همراه او بودند چون بانگ اذان را شنیدند چهره‏هاى خود را پوشاندند.

ابراهیم بن اسماعیل از داود بن حصین برایم نقل کرد: رسول خدا (ص) در عمرة القضیّه وارد خانه کعبه نشدند، بلکه کسى را پیش قریش فرستادند و آنها از اجازه دادن خوددارى کردند و گفتند: این موضوع از شرایط تو نبوده است. پیامبر (ص) دستور فرمود تا بلال در آن روز فقط یک مرتبه بر فراز کعبه اذان بگوید، و این کار تکرار هم نشد، و این صحیح‏تر است.

ابن ابى حبیبه، از داود بن حصین، از عکرمه، از ابن عباس برایم نقل کرد که: پیامبر (ص) میمونه را در حالى که محرم بودند خواستگارى فرمود، و این کار را بر عهده عباس بن عبد المطلب گذاشتند، و همچنان که محرم بودند او را عقد فرمودند.

هشام بن سعد، از عطاء خراسانى، از سعید بن مسیّب نقل مى‏کرد که: چون رسول خدا (ص) از احرام بیرون آمدند میمونه را عقد فرمودند.

ابن ابى حبیبه، از داود بن حصین، از عکرمه، از ابن عباس نقل مى‏کرد که، مى‏گفت:

عمّاره دختر حمزة بن عبد المطلب که مادرش سلمى دختر عمیس است در مکه بود. چون پیامبر (ص) در عمرة القضیه به مکه آمدند على (ع) با پیامبر (ص) صحبت کرد و گفت: چرا دختر عموى خود را که یتیم است میان مشرکان مکه بگذاریم؟ پیامبر (ص) او را از بیرون بردن عمّاره نهى نفرمودند، و على (ع) عمّاره را از مکه بیرون آورد. زید بن حارثه که وصىّ حمزه بود و به هنگام عقد اخوت اسلامى رسول خدا (ص) میان او و حمزه عقد برادرى بسته بودند، گفت: من از همه به نگهدارى او سزاوارترم، چون او دختر برادر من است. چون جعفر بن ابى طالب این مطلب را شنید گفت: خاله مانند مادر است و چون خاله او، اسماء بنت عمیس همسر من است من سزاوارتر براى نگهدارى اویم. على (ع) گفت: جاى تعجب است که مى‏بینم در مورد دختر عموى من اختلاف مى‏کنید! من او را از میان مشرکان بیرون آوردم و نسب شما هم به او بیشتر از من نیست، خودم براى نگهدارى او از شما سزاوارترم. پیامبر (ص) فرمودند: من میان شما حکم خواهم کرد. امّا تو اى زید، دوستدار خدا و رسول خدایى، امّا تو اى على، برادر و دوست‏

منى، و تو اى جعفر، از لحاظ شکل و خوى همچون منى، و تو سزاوارتر به نگهدارى اویى، چون خاله‏اش همسر تو است و نمى‏توان زنى را در حالى که عمه یا خاله او همسر انسان باشد به زنى گرفت. و در این مورد به نفع جعفر حکم فرمودند. واقدى گوید: همینکه رسول خدا (ص) به نفع جعفر حکم فرمودند، جعفر برخاست و برگرد رسول خدا (ص) شروع به خرامیدن و پایکوبى کرد. رسول خدا (ص) فرمودند: این چه کارى است؟ گفت: اى رسول خدا، نجاشى هر گاه از کسى خوشش مى‏آمد برمى‏خاست و دور او مى‏چرخید.

به پیامبر (ص) گفته شد، عماره را به همسرى برگزینید! و آن حضرت فرمود: او برادرزاده شیرى من است. پیامبر (ص) او را به همسرى سلمه پسر ابو سلمه در آوردند، و مى‏فرمود: آیا پاداش خوبى به سلمه دادم؟

عبید الله بن محمد برایم نقل کرد: ظهر روز چهارم در حالى که پیامبر (ص) در مجلس انصار نشسته بود و سعد بن عباده با آن حضرت گفتگو مى‏کرد، سهیل بن عمرو و حویطب بن عبد العزّى آمدند، و گفتند: مهلت تو سر رسیده است، از اینجا برو! پیامبر (ص) فرمود: چه مى‏شود و براى شما چه زحمتى خواهد داشت اگر بگذارید که من میان شما عروسى بکنم و ولیمه‏اى براى شما بسازم؟ آن دو گفتند: ما را نیازى به ولیمه تو نیست، زودتر از پیش ما برو! بعد گفتند: اى محمد، تو را به خدا و عهدى که میان ما و تو است سوگند مى‏دهیم که از سرزمین ما بیرون بروى، که سه روز قرارداد تمام شده است. پیامبر (ص) در هیچ خانه‏اى در مکه سکونت نفرموده بود، بلکه در محله ابطح خیمه‏اى از چرم براى آن حضرت زده بودند و همانجا بودند تا از مکه بیرون رفتند و زیر سقف هیچ خانه‏اى داخل نشدند. سعد بن عباده چون متوجه درشتى سخن آن دو نسبت به پیامبر (ص) گردید خشمگین شد و به سهیل گفت: اى بى مادر دروغ میگویى، این سرزمین نه از تو و نه مال پدر توست، به خدا قسم پیامبر از جاى خود حرکت نخواهد کرد مگر به کمال میل و خشنودى خود. پیامبر (ص) لبخندى زد و به سعد بن عباده فرمود: مردمى را که در محل ما به دیدن ما آمده‏اند، آزرده مکن. آن دو مرد هم پاسخ سعد را ندادند. گوید: پیامبر (ص) به ابو رافع دستور حرکت دادند و فرمودند: امشب هیچ کس از مسلمانان نباید در مکه بماند.

پیامبر (ص) سوار شدند و در سرف فرود آمدند و مردم پیاپى حرکت مى‏کردند. ابو رافع توقف کرد تا به هنگام شب میمونه همسر رسول خدا (ص) را نزد آن حضرت ببرد. چون شب فرا رسید ابو رافع به اتفاق میمونه و همراهان او حرکت کرد و به گروهى از سفلگان مشرک برخورد که به پیامبر (ص) دشنام مى‏دادند. ابو رافع به میمونه گفت: فقط منتظرم کسى از ایشان اظهار

شجاعتى بکند، تا جهان را از وجودش خالى کنم. گوید: و چنان کارى نکردند، من هم به آنها گفتم: چه کار مى‏خواهید بکنید. به خدا قسم این اسبها و سلاح ماست که در بطن یأجج آماده است! و در آن موقع سواران نزدیک آمده و توقف کرده بودند. پیامبر (ص) پس از اینکه مسلمانان طواف خود را انجام دادند به دویست نفر دستور فرمودند که به بطن یأجج بروند و به جاى دویست نفر اول از سلاحها نگهدارى کنند تا آنها بیایند و مناسک خود را انجام دهند. و چنین کردند، و چون به بطن یأجج رسیدیم آنها هم برگشتند و همه حرکت کردیم.

گوید: مقدار زیادى از شب گذشته بود که به سرف رسیدیم، و پیامبر (ص) در آنجا با میمونه عروسى کرد و یکسره حرکت فرمود تا به مدینه رسید.


1) نام این غزوه، به صورت غزوه «عمرة القضا»، «عمرة القضبه» و «عمرة القصاص» هم ثبت شده است. عمرة القصاص مناسب‏ترین نام است که خداوند مى‏فرماید «و الحرمات قصاص». (الروض الانف، ج 2، ص 254).

2) سوره 2، بخشى از آیه 196.

3) براى اطلاع بیشتر به تفاسیر فارسى از جمله تفسیر نسفى مراجعه شود.- م.

4) سوره 2، بخشى از آیه 197.

5) منظور از قلاده بستن به گردن شتر یا گاو قربانى، این بوده است که براى مشخص شدن آن حیوان، لنگه نعل یا جورابى را که در آن نماز گزارده باشند، بر گردن حیوان مى‏بستند. اعمال دیگرى هم در کتب فقهى به این منظور آمده است که براى اطلاع بیشتر مى‏توان به آنها مراجعه کرد.- م.

6) این چهار بیت به صورت صحیح‏ترى در سیره ابن هشام، ج 4، ص 13، آمده است.- م.