جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

‏اعزام گیرندگان زکات از طرف رسول خدا به قبائل‏

زمان مطالعه: 8 دقیقه

گوید: محمد بن عبد الله بن مسلم، از زهرى، و عبد الله بن یزید از سعید بن عمرو نقل مى‏کردند که آن دو مى‏گفتند: چون رسول خدا (ص) از جعرّانه به مدینه برگشتند روز جمعه سه روز باقى مانده از ذى قعده بود. بقیه ذى قعده و ذى الحجه را در مدینه ماند و چون هلال محرم را دید کارگزاران زکات را اعزام فرمود.

بریدة بن حصیب را به سوى قبائل اسلم و غفار فرستاد و گفته‏اند کعب بن مالک را به این کار مأمور کرد. عبّاد بن بشر اشهلى را به سوى سلیم و مزینه و رافع بن مکیث را به جهینه و عمرو بن عاص را به فزاره و ضحّاک بن سفیان کلابى را به بنى کلاب و بسر بن سفیان کعبى را به بنى کعب و ابن لتبیّه ازدى را به بنى ذبیان و مردى از بنى سعد بن هذیم را براى جمع آورى زکات بنى سعد اعزام فرمود.

بسر بن سفیان براى جمع زکات بنى کعب حرکت کرد و گفته شده است، نعیم بن عبد الله نحّام عدوىّ مأمور این کار بود. در این موقع گروهى از بنى جهیم که از بنى تمیم هستند و بنى عمرو بن جندب بن عتیر بن عمرو بن تمیم به سرزمینهاى ایشان آمده بودند، و همگى از

آبگیرى که در ذات اشطاط(1) بود آب بر مى‏داشتند. و هم گفته شده است که مأموران زکات در منطقه عسفان به آنها برخوردند و دستور دادند چهار پایان قبیله خزاعه را سر شمارى کنند که زکات بگیرند.

گوید: بنى خزاعه زکات خود را از همه جا جمع کردند که بپردازند. بنى تمیم به این موضوع اعتراض کردند و گفتند، این چه کارى است که بیهوده اموال شما گرفته شود؟ و آماده جنگ شدند. شمشیرها را کشیدند و کمانها را به گردن انداختند. خزاعى‏ها گفتند، ما مردمى مسلمانیم و پرداختن زکات جزء آیین ماست. تمیمى‏ها گفتند، به خدا قسم نباید مأمور زکات حتى به یک شتر دست یابد. مأمور زکات همینکه ایشان را دید گریخت و پشت به ایشان کرد، که از ایشان مى‏ترسید. اسلام هم هنوز میان اعراب رایج نشده بود و هنوز برخى از قبائل بودند که پذیراى آن نبودند، و فرستادگان مى‏ترسیدند که بر آنها شمشیر نهند و انتقام فتح مکه و حنین را بگیرند.

پیامبر (ص) هم به مأمورین زکات دستور فرموده بود که مدارا کنند و اموال گزیده آنها را براى خودشان بگذارند. مأمور زکات به حضور پیامبر (ص) آمد و خبر را به اطلاع رساند و گفت: من فقط سه نفر همراه داشتم.

بنى خزاعه هم بر بنى تمیم هجوم برده و آنها را از سرزمینهاى خود بیرون راندند و گفتند، اگر خویشاوندى و نزدیکى شما نبود سالم به سرزمینهاى خود نمى‏رسیدید! اکنون هم به واسطه دشمنى شما با محمد (ص) بلایى بر ما نازل خواهد شد و بر شما هم- بلایى نازل خواهد شد- به مناسبت اینکه فرستادگان رسول خدا را از گرفتن زکات اموال ما منع کردید.

بنى تمیم به سوى سرزمینهاى خود برگشتند.

پیامبر (ص) فرمود چه کسى از عهده این قوم که چنین کارى کردند بر مى‏آید؟ عیینة بن حصن فزارى بپا خاست و گفت: به خدا قسم من چنین مى‏کنم و ایشان را تعقیب خواهم کرد اگر چه به یبرین(2) رسیده باشند. و به خواست خدا آنها را پیش تو مى‏آورم تا هر چه مى‏خواهى درباره‏شان تصمیم بگیرى یا مسلمان شوند.

پیامبر (ص) او را همراه پنجاه سوار روانه فرمود که همه از اعراب قبائل بودند. نه یک نفر مهاجر و نه یک نفر از انصار میان ایشان نبود. عیینه شبها را حرکت و روزها را کمین مى‏کرد. او از ناحیه رکوبه(3) بیرون رفت تا به عرج رسید و آنجا خبر ایشان را شنید که آهنگ یکى از

سرزمینهاى بنى سلیم را کرده‏اند. پس در پى ایشان حرکت کرد و هنگامى به آنها رسید که از سقیا به سمت صحراى بنى سلیم حرکت مى‏کردند. ایشان آنجا فرود آمده بودند و چهارپایان خود را براى چرا رها کرده بودند، در عین حال خانه‏ها خلوت بود و غیر از زنان و بچه‏ها و تنى چند کس دیگرى نبود، چون مردان همینکه لشکریان اسلام را دیدند گریخته بودند. مسلمانان یازده مرد از ایشان را گرفتند و یازده زن و سى کودک هم آنجا بودند که اسیرشان کردند، و آنها را به مدینه بردند. پیامبر (ص) دستور فرمود تا آنها را در خانه رمله دختر حارث نگهدارى کنند. ده نفر از رؤسا و گزیدگان بنى تمیم به مدینه آمدند که عبارتند از عطارد بن حاجب بن زراره، زبرقان بن بدر، قیس بن عاصم، قیس بن حارث، نعیم بن سعد، عمرو بن اهتم، اقرع بن حابس، ریاح بن حارث بن مجاشع(4)

این گروه پیش از ظهر وارد مسجد شدند و همینکه وارد شدند سراغ اسیران خود را گرفتند. به آنها گفتند که کجایند و نمایندگان پیش آنها رفتند. زنها و بچه‏ها شروع به گریستن کردند، و آنها دو مرتبه به مسجد برگشتند. در آن روز رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود و بلال اذان اول را گفته بود و مردم منتظر بیرون آمدن رسول خدا بودند و در این باره شتاب مى‏کردند، و صدا زدند که اى محمد زودتر بیرون بیا! بلال برخاست و گفت: رسول خدا هم اکنون بیرون خواهد آمد. مردم هم صداى خود را بلند کردند و دست مى‏زدند. در این موقع پیامبر (ص) وارد شد و بلال اقامه نماز را گفت. آن گروه خود را به پیامبر (ص) رسانده و شروع به صحبت کردند. پیامبر (ص) پس از اینکه بلال اقامه گفت مدت کمى همراه ایشان ایستاد و آنها مى‏گفتند، ما خطیب و شاعر خود را آورده‏ایم، پس سخن ما را گوش بده. پیامبر (ص) لبخندى زدند و رفتند و نماز ظهر را گزاردند و بعد به خانه خود برگشته و دو رکعت نماز گزارده و بیرون آمدند و در صحن مسجد نشستند. آنها پیش پیامبر (ص) آمدند و عطارد بن حاجب تمیمى را پیش آوردند که خطبه‏یى ایراد کرد و چنین گفت:

«ستایش خداوندى را که او را بر ما منت است، کسى که ما را پادشاه کرده است و به ما اموال فراوان عطا فرموده است که با آن بخشش و نیکوکارى مى‏کنیم، و ما را گرامى‏ترین مردم خاور و بیشترین آنها از لحاظ مال و عدد قرار داده است، چه کسى میان مردم چون ماست؟ مگر ما سروران مردم و اهل فضیلت نیستیم؟ هر کس مى‏خواهد به ما افتخار بفروشد آنچه را ما آماده ساخته‏ایم او هم آماده سازد، و اگر بخواهیم مى‏توانیم بیشتر صحبت کنیم، ولى شرم مى‏کنیم که در مورد عنایات خدا به خود پر حرفى بکنیم. این سخن را هم گفتم و

امیدوارم پاسخى بهتر از این بتوانند بدهند.»

پیامبر (ص) به ثابت بن قیس گفتند: برخیز و خطبه ایشان را پاسخ بگو! ثابت برخاست و آمادگى قبلى هم نداشت و نمى‏دانست که چنین کارى بر عهده‏اش خواهد افتاد و چنین گفت:

«ستایش پروردگارى را که آسمانها و زمین آفریده اوست، فرمان او در آنها جارى است و دانش او همه چیز را در بر گرفته است، هیچ چیز به وجود نمى‏آید مگر از فضل او، از جمله مقدرات الهى این است که ما را فرماندهان قرار داده است و از میان بندگان خود فرستاده‏یى براى ما برگزیده است که از همه والا نژادتر و برازنده‏تر و راستگوتر است. کتاب خود را بر او نازل فرموده و او را بر خلق امین قرار داده است، و او برگزیده خداوند از میان بندگان اوست، پیامبر مردم را به ایمان فرا خواند، پس مهاجران از میان اقوام و خویشاوندانش به او گرویدند، همانان که از همه زیباصورت‏تر و نکو سیرت‏تر و نیکوکارترند. سپس ما نخستین گروه از مردم بودیم که دعوت او را پاسخ گفتیم و ما انصار خدا و رسول خداییم، با دیگران مى‏جنگیم تا وقتى که لا اله الا الله بگویند، هر کس که به خدا و رسول او ایمان آورد جان و مالش محفوظ خواهد بود، و هر کس به خدا کافر شود با او جهاد مى‏کنیم و کشتن او بر ما آسان است. این سخن را مى‏گویم و از خدا براى مردان و زنان مؤمن آمرزش مى‏خواهم.»

چون ثابت بن قیس نشست، آنها گفتند، اى رسول خدا اجازه فرماى تا شاعرمان شعرى بخواند. و چون اجازه فرمود زبرقان بن بدر را بلند کردند و او این ابیات را سرود:

ما فرماندهان و پادشاهانیم، هیچ قبیله‏یى با ما برابر نیست،

پادشاهان میان مایند و پرستشگاهها در سرزمین ما بر پاست،

به هنگام غارت چه بسا قبائل را که مغلوب ساختیم،

و کار نیک پیروى کرده مى‏شود،

به هنگام قحطى و زمانى که ابرهاى باران‏زا بارش ندارند،

ما به مردم گوشتهاى پر چربى مى‏خورانیم،

در جایگاه خویش ماده شتران سالم و پروار را براى کسانى که مى‏آیند قربانى مى‏کنیم،

و همینکه پیش ما فرود آیند سیر مى‏شوند.(5)

پیامبر (ص) به حسّان بن ثابت فرمود: پاسخشان بده! او برخاست و چنین سرود:

سروران خاندان فهر و برادران ایشان،

آیینى براى مردم نهادند که از آن پیروى کرده مى‏شود،

هر کس که در سرشت او پرهیزگارى خدا باشد،

از ایشان و آیین ایشان خشنود است،

مردمى هستند که به هنگام جنگ دشمن خود را زیان زده مى‏کنند،

و چنان منفعتى میان پیروان خود فراهم مى‏آورند که همگان بهره‏مند مى‏شوند،

این خوى و عادت میان ایشان تازگى ندارد،

و بدترین اخلاق بدعتهاست،

آنچه را که دستهاى ایشان به هنگام دفاع خوار سازد،

مردم نمى‏توانند گرامى کنند و آنچه را گرامى کنند خوار نمى‏سازند،

ایشان با فضل و بزرگوارى خود نسبت به همسایگان بخل نمى‏ورزند،

و هرگز آلوده پستى و حرص و آز نمى‏شوند،

اگر میان مردم بعد از ایشان پیشگامانى باشند،

این پیشگامان پیروان کوچکترین آنها خواهند بود،

هنگامى که خواسته‏ها و پیروان گوناگون هستند،

فقط باید به قومى احترام گذاشت که رسول خدا پیشواى ایشان است،

پاکدامنانى که پاکدامنیشان در وحى الهى آمده است،

هرگز طمع نمى‏ورزند و طمع آنها را به خوارى نمى‏اندازد،

در معرکه جنگ و هنگامى که مرگ در یک قدمى است،

ایشان همچون شیران بیشه‏اند که بندهاى خود را دریده باشند،

در عین حال چون به دشمن دست یابند بر او فخر نمى‏فروشند،

و چون مصیبتى به ایشان برسد اظهار ناتوانى و بى‏تابى نمى‏کنند،

ما چون پرچم جنگ براى قومى برافرازیم،

با نرمى و آهستگى آهنگ ایشان نمى‏کنیم آن چنان که گوساله گاو وحشى رفتار مى‏کند،

ما در آن هنگام که جنگ ناخن به ما افکند به بزرگى و رفعت مقام مى‏گرویم،

و مردم فرومایه از اطراف جنگ به خوارى مى‏گریزند،

بنابر این به هنگام خشم ایشان راهى را انتخاب کن که ترا عفو کنند،

و همت تو این نباشد که کارى را که منع کرده‏اند بکنى،

در جنگ با ایشان دشمنى را کنار بگذار،

دشمنى و جنگ با ایشان زهرى تلخ است که گویى درختان و گیاهان تلخ با آن ممزوج شده‏

است،

من مدایح خود را که از دل سرچشمه مى‏گیرد،

با زبانى شیوا به ایشان هدیه مى‏کنم،

که ایشان از همه قبائل،

چه به جدّ و چه به شوخى برترند.(6)

پیامبر (ص) دستور فرموده بود براى حسّان در مسجد منبرى نهاده بودند و او اشعارش را بالاى منبر مى‏خواند. پیامبر (ص) فرمود: خداوند حسّان را تا زمانى که از رسول خدا دفاع کند، به روح القدس تأیید مى‏کند. پیامبر و مسلمانان از خطبه ثابت و شعر حسان در آن روز خوشحال شدند.

نمایندگانى که آمده بودند با یک دیگر خلوت کردند و یکى از ایشان گفت: به خدا قسم باید بدانید که این مرد (محمد (ص)) از طرف خدا تأیید مى‏شود و کارهایش رو براه مى‏گردد، خطیب او از خطیب ما فصیح‏تر و شاعرش از شاعر ما بهتر و خودشان به مراتب از ما خردمندترند.

ثابت بن قیس از کسانى بود که صدایش خیلى بلند بود، و چون خداوند متعال درباره بلند صحبت کردن تمیمى‏ها و اینکه آنها از پشت اتاق، پیامبر (ص) را صدا زده بودند این آیه را نازل فرمود یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ … أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ- اى مؤمنان، برمدارید بانگهاى خویش را بلندتر از بانگ پیامبر … بیشتر ایشان بى‏خردانند.(7)

با آنکه مقصود تمیمى‏ها هستند، ولى ثابت بن قیس پس از نزول این آیه صداى خود را در حضور پیامبر (ص) بلند نمى‏کرد.

پیامبر (ص) اسیران آنها را آزاد و به ایشان مسترد فرمود.

عمرو بن اهتم در آن روز قیس بن عاصم را هجو گفت و این هر دو از نمایندگان بنى تمیم بودند. پیامبر (ص) دستور فرمود که به آنها جوایزى داده شود. معمول بر این بود که پیامبر (ص) به نمایندگانى که مى‏آمدند جوایزى مى‏دادند و عطایایى که به آنها داده مى‏شد متفاوت و بر حسب صلاحدید رسول خدا بود.

چون پیامبر (ص) جوایز آنها را عنایت فرمود، پرسید: آیا کسى باقى مانده است که به او

جایزه نداده باشیم؟ گفتند، پسرکى که مواظب بارهاست. پیامبر (ص) فرمود: او را هم بفرستید تا جایزه‏اش بدهیم! قیس بن عاصم گفت: پسرکى بى ارزش است. پیامبر (ص) فرمود: بر فرض که چنان باشد به هر حال او به نمایندگى آمده است و حقى دارد.

عمرو بن اهتم شعرى سروده بود که منظور او قیس بن عاصم بود و شعرش این است:

در محضر رسول خدا بر نشیمنگاه خود نشستى و دم علم کردى که به من ناسزا بگویى، در حالى که نه راست گفتى و نه درست، ما و سروران و سیادت ما کهن و قدیمى هستیم، و حال آنکه سرورى شما به منزله دم و دنبالچه است، اگر شما ما را دشمن بدارید به این جهت است که اصل شما از روم است، و رومى نمى‏تواند از دشمنى نسبت به عرب خوددارى کند.

گوید: ربیعة بن عثمان از قول پیرمردى روایت مى‏کرد که زنى از بنى نجار مى‏گفته است:

من آن روز نگاه مى‏کردم که نمایندگان بنى تمیم جوایز خود را از بلال مى‏گرفتند که به هر یک دوازده و نیم اوقیه مى‏داد، و غلامى را دیدم که از همه کوچکتر هم بود و بلال به او پنج اوقیه داد.

آن زن لغت نصف را به صورت «نشّ» بیان مى‏کرد، من پرسیدم: نشّ چیست؟ گفت:

نیم اوقیه.


1) ذات اشطاط، جایى نزدیک حدیبیه است (معجم ما استعجم، ص 128).

2) یبرین، نام ریگزار معروفى در سرزمین تمیم است (معجم ما استعجم، ص 849).

3) رکوبه، نام تپه‏یى میان مکه و مدینه نزدیک عرج است (معجم البلدان، ج 4، ص 280).

4) به طورى که ملاحظه مى‏فرمایید فقط نام هشت نفر را آورده است.

5) این ابیات با اختلافاتى و به صورت هفت بیت در ص 144 دیوان حسّان چاپ بیروت آمده است در صورتى که در اینجا فقط چهار بیت ذکر شده است.- م.

6) این ابیات در دیوان حسّان، چاپ بیروت با تفاوتهایى آمده است و تعداد ابیات در اینجا 17 و در دیوان 22 بیت است.- م.

7) سوره 49، آیه 2.