ابن ابى حیّه، از قول ابو عبد اللَّه محمد بن شجاع ثلجى، از واقدى نقل مىکند که گفته است:
سالم آزاد کرده ثابت از یحیى بن شبل نقل مىکرد که گفته است: پیش ابو جعفر(1) نامهیى دیدم که در آن چنین نوشته شده بود:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این دستور العملى است که رسول خدا (ص) دستور فرموده است بر طبق آن از دامهاى چرنده (گاو، شتر، گوسپند) مسلمانان زکات گرفته شود. از چهل گوسپند تا یکصد و بیست گوسپند، یک گوسپند و اگر از صد و بیست افزوده شد زکات آن دو گوسپند، و از دویست و یک تا سیصد، سه گوسپند و پس از آن براى هر صد گوسپند یک گوسپند به میزان زکات افزوده مىشود. در مورد زکات شتر تا بیست و چهار شتر براى هر پنج شتر یک میش و چون به بیست و پنج برسد(2) یک ماده شتر دو ساله است و اگر ماده شترى نباشد شتر نر دو ساله، و چون سى و شش شتر باشد یک ماده شتر سه ساله تا به چهل و شش شتر که زکات آن ماده شترى چهار ساله است. چون تعداد شتران به شصت و یک برسد زکات آن ماده شترى پنج ساله است و چون تعداد شتر به هفتاد و شش برسد زکات آن دو شتر ماده سه ساله است، و چون به نود و یک برسد باید دو شتر ماده چهار ساله که استعداد جفت گیرى دارد پرداخت شود. براى زکات، شتر پیر و نر و معیوب گرفته نمىشود مگر آنکه زکات گیرنده بخواهد، و نباید مجموعه شتران کسى را جدا جدا، یا گله پراکنده را بصورت یکجا محاسبه کرد و در صورت اختلاط، پرداخت زکات، میان آنان بطور مساوى تقسیم مىشود.
چون تعداد شتران از یکصد و بیست بیشتر شود براى هر پنجاه شتر یک ماده شتر چهار ساله بدهد و یا براى هر چهل شتر یک ماده شتر سه ساله. گاو تا کمتر از سى باشد زکات ندارد و چون به سى رسید زکات آن را گوسالهیى ماده یا نر دو ساله بدهد و چون به چهل گاو برسد زکات آن ماده گوساله سه ساله است. در مورد زراعتى که از باران و آبهاى جارى آبیارى مىشود زکات یک دهم است و در صورتى که از آب چاه با دلو استفاده شود زکات یک بیستم
است، جزیهیى که از یهودیان و مسیحیان گرفته مىشود براى هر شخص بالغ یک دینار یا معادل آن برد یمنى گرفته مىشود.»
ابراهیم بن ابو بکر بن مکیدر، از حسین بن ابى بشیر مازنى، از پدرش، از ابو سعید خدرى نقل کرد که گفته است: همراه على (ع) در یمن بودیم، دیدم که آن حضرت از حبوبات (گندم و جو) حبوبات قبول مىکند و براى زکات شتر، شتر نر هم مىپذیرد، و از گوسفند، میش قبول مىکند، و از گاو، ماده گاو، و از کشمش، کشمش قبول مىکند، و براى مردم مشقتى ایجاد نمىفرمود و معمولا در محل کار آنها حاضر مىشد و میزان زکات دامهاى آنها را تعیین مىکرد و به کسى دستور مىداد که آن را دریافت کند. معمولا کرّهها را از مادرانشان جدا نمىساخت و معمولا با آنها راه مىآمد و هر میش و ماده گوسپندى را که مىآوردند دستور مىداد قبول مىکنند و کسى را مأمور مىکرد که آنها را جمع آورى کند و به چرا ببرد و بعد هم میان فقراى آنها تقسیم شود.(3)
حارث بن محمد فهرى، از اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى فروه از رجاء بن حیوه نقل مىکرد که: رسول خدا (ص) خالد بن سعید بن عاص را همراه فرستادگان قبیله حمیر اعزام داشت و على (ع) را هم فرستاد و فرمود: اگر گرفتارى و جنگى پیش آمد، على (ع) فرمانده مردم خواهد بود و اگر از یک دیگر جدا بودید معلوم است که هر کدام فرمانده افراد خود خواهید بود.
رجاء مىگوید: در آن سفر على (ع) فرمانى در مورد خون بها صادر کرد که شتر داران باید یکصد شتر و گوسپندداران دو هزار میش یا دویست ماده گاو شش ساله بپردازند. در مورد دویست گاو باید صد تاى آن به سنى باشد که گوش و شاخ آن برابر و به یک اندازه باشد و نیم دیگر کلان سال. و افرادى که حله و جامه دارند باید دو هزار برد یمنى دیه بدهند.(3)
و هم گویند، قومى در یمن چاهى کندند و فردا صبح متوجه شدند شیرى در چاه سقوط کرده است. مردم بر لبه چاه کندند و فردا صبح متوجه شدند شیرى در چاه سقوط کرده است. مردم بر لبه چاه ایستاده و تماشا مىکردند. در این موقع کسى لغزید و در چاه افتاد ولى پیش از سقوط به یکى دیگر چسبید و او به یکى دیگر و او به یکى دیگر بطورى که چهار نفر در چاه افتادند و شیر آنها را درید و کشت. سرانجام مردى موفق شد با نیزه شیر را از پا در آورد. مردم گفتند، دیه آن سه نفر بر عهده اوّلى است که در واقع موجب قتل ایشان شده است و مىخواستند همین حکم را بپذیرند. على (ع) بر آنها گذشت و فرمود: من در این مورد
حکمى مىکنم هر کس راضى بود که مىپذیرد و هر کس نپذیرفت حقى ندارد تا آنکه پیامبر (ص) حکم فرماید. آنگاه فرمود: حالا همه کسانى را که کنار چاه بودهاند جمع کنید و همگى جمع شدند. فرمود: باید بترتیب یک چهارم و یک سوم و یک دوّم و یک دیه کامل پرداخت شود.
براى اولى یک چهارم دیه است چون سه نفر دیگر از پى او کشته شدهاند، براى دومى یک سوم دیه است براى اینکه دو نفر دیگر را کشته است، براى سومى یک دوم دیه است براى اینکه یکى دیگر بعد از او کشته شده است، و براى نفر چهارمى باید دیه کامل پرداخت شود. اگر به این حکم راضى شدید که همان خواهد بود و اگر راضى نباشید فعلا حقى ندارید تا رسول خدا (ص) در این مورد حکم فرماید. یمنىها که ده نفر بودند در حجة الوداع پیش پیامبر (ص) آمدند و مقابل آن حضرت نشستند و داستان خود را گفتند. پیامبر (ص) فرمودند: اگر خدا بخواهد در این مورد براى شما حکم مىکنم! یکى از ایشان برخاست و گفت: اى رسول خدا، على در این مورد قضاوتى کرده است. پیامبر (ص) فرمود: چه حکمى کرده است؟ و چون خبر دادند فرمود: حکم همان است که او داده است. آنها برخاستند و گفتند، این حکم در واقع حکم رسول خداست.
پیامبر (ص) با آنها گفتگو کرد و سؤال فرمود که آیا در سرزمین ایشان شیر پیدا مىشود؟
گفتند، آرى زیاد است، و بر چهار پایان ما حمله مىکند. پیامبر (ص) فرمود: مىخواهید موضوعى از شیر برایتان بگویم؟ گفتند، آرى. فرمود: این حیوان به یکى از پسران حوّا حمله کرد و او را خورد، حوّا رو به شیر کرد و گفت: اى واى بر تو، پسرم را خوردى؟ گفت: چه چیزى مانع روزى من است، خداوند او را براى من فرستاده بود. آدم رو به شیر کرد و گفت:
واى بر تو، هم پسرش را مىخورى و هم با او بگو مگو مىکنى؟ دور شو! و او سر خود را پایین انداخت و رفت، و به همین جهت است که همواره سر افکنده مىرود. آنگاه پیامبر (ص) فرمود: اگر مىخواهید براى او وظیفهیى تعیین کنم که از آن تجاوز نکند، و اگر مىخواهید به همان حال رهایش کنم که اطراف شما بیاید و شما هم مواظب خود باشید. آنها با یک دیگر خلوت کردند و برخى گفتند، وظیفهیى تعیین فرماید و برخى گفتند، مىترسیم قوم ما موضوعى را که رسول خدا تعیین فرماید نپذیرند و ممکن است ما قولى به رسول خدا بدهیم که نتوانیم به آن وفا کنیم. این بود که گفتند بگذارید با ما باشد و ما هم از آن بر حذر خواهیم بود. فرمود: باشد. یمنىها پیش اقوام خود برگشتند و چون این خبر را گفتند آنها گفتند، به خدا قسم کار خوبى نکردهاید اگر وظیفهیى را که رسول خدا تعیین فرموده بود مىپذیرفتید همیشه از شیر در امان بودید. پس مردى را آماده ساختند که در این مورد او را به حضور رسول خدا بفرستند ولى پیش از آنکه آن مرد به حضور پیامبر (ص) برسد آن حضرت رحلت فرموده
بود.
ابو بکر بن عبد اللَّه، و حاتم بن اسماعیل آزاد کرده خاندان حارث بن کعب. از جعفر بن محمد (ع)، از پدرش از جابر بن عبد اللَّه نقل کرد که: چون على (ع) از یمن برگشت متوجه شد که فاطمه (ع) از احرام بیرون آمده، لباس رنگین پوشیده و سرمه کشیده بود. على (ع) از این کار همسرش تعجب کرد و اعتراض فرمود. فاطمه گفت پدرم به این کار دستور فرمود! على (ع) وقتى در عراق بود مىگفت: من پیش پیامبر (ص) رفتم و در عین حال که اعتراض خود را نسبت به فاطمه تکرار مىکردم خواستم در این مورد فتواى پیامبر (ص) را بدانم. گفتم پس از اینکه به فاطمه اعتراض کردم گفت «پدرم به این کار دستور فرمود». رسول خدا (ص) گفت: راست مىگوید، تو هنگامى که احرام به حج بستى چه گفتى؟ گوید، گفتم: خدایا من محرم مىشوم به همان طریق که رسول تو محرم شده است. پیامبر (ص) فرمود: همراه من قربانى هست بنابر این تو هم از احرام بیرون میا! مجموعه قربانیهایى که على (ع) و پیامبر (ص) از مدینه همراه آورده بودند صد شتر بود. مردم از احرام بیرون آمدند و کسانى که قربانى همراه نیاورده بودند ناخن و موى کوتاه کردند. و رسول خدا (ص) قربانیهاى خود را کشت و على (ع) را هم در آن شریک فرمود.
1) ظاهرا مقصود حضرت امام محمد باقر علیه السلام است.- م.
2) به احتمال زیاد در این جا چیزى از روایت از قلم افتاده است وانگهى این نصاب براى بیست و شش است نه بیست و پنج. مراجعه شود به مختصر النافع، ص 78.- م.
3) خوانندگان محترم توجه خواهند فرمود که نمىتوان این گونه روایات را بدون بررسى کامل ملاک صدور حکم قرار داد و تصور کرد که کاملا مورد قبول است.- م.