جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

‏حجّة الوداع‏

زمان مطالعه: 16 دقیقه

معمر بن راشد، ابن ابى سبره، اسامة بن زید، موسى بن محمّد، ابن ابى ذئب، ابو حمزه عبد الواحد بن میمون، حزام بن هشام، ابن جریح و عبد اللَّه بن عامر هر یک بخشى از این موضوع را براى من نقل کردند. برخى از آنها مطالب را از دیگران شنیده بودند و غیر از ایشان که نام بردم برخى دیگر هم در این باره براى من مطالبى نقل کرده‏اند.

گفتند، از هنگامى که پیامبر (ص) در دوشنبه دوازدهم ربیع الاول به مدینه آمد همه ساله عید قربان را در مدینه بود و نه سر تراشید و نه ناخن و موى کوتاه کرد و در واقع بیشتر وقت آن حضرت به ترتیب جنگها اختصاص داشت، و تا ذى قعده سال دهم هجرت حج نگزارده بود.

در آن ماه تصمیم به خروج براى شرکت در حجّ گرفت و به مردم هم براى شرکت در حجّ اعلان و آگاهى داد که گروه زیادى به مدینه آمدند و همه خواستند به رسول خدا اقتدا کنند و به کیفیت عمل آن حضرت عمل کنند.

پیامبر (ص) قبلا سه عمره گزارده بودند. نخست عمره حدیبیه که در ذى قعده سال ششم در حدیبیه هم قربانى کرد و هم سر تراشید، سپس عمرة القضیه که در ذى قعده سال هفتم انجام شد و پیامبر (ص) شصت شتر تنومند در مروه قربانى کرد و سر خود را هم تراشید، و در ذى‏

قعده سال هشتم عمره جعرّانه را انجام داد.

ابن ابى سبره از حارث بن فضیل نقل کرد که او مى‏گفته است از سعید بن مسیّب پرسیدم:

پیامبر (ص) چند مرتبه از هنگام بعثت تا رحلت حج گزارده است؟ گفت فقط یک حج از مدینه.

حارث گوید: از ابو هاشم عبد اللَّه بن محمد بن حنفیّه پرسیدم، گفت: پیامبر پس از بعثت و قبل از هجرت در مکه یک مرتبه حج گزارد، و مرتبه دیگر حجى است که از مدینه انجام داد.

مجاهد مى‏گفته است: پیامبر (ص) قبل از هجرت دو مرتبه حج گزارده است. و آنچه که معروف است و مردم شهر ما هم در آن مورد اتفاق دارند این است که پیامبر (ص) فقط یک مرتبه حج گزارده آن هم از مدینه و همانست که مردم به آن حجّة الوداع مى‏گویند.

ثورى، از لیث، از طاوس، از ابن عباس برایم نقل کرد که: گفتن حجّة الوداع مکروه است. به او گفته شد: حجّة الاسلام بگوییم؟ گفته است: آرى.

ابن ابى سبره از سعید بن محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش نقل کرد که: پیامبر (ص) از مدینه روز شنبه پنج شب باقى مانده از ذى قعده بیرون رفت، و نماز ظهر را در ذى الحلیفه به دو رکعت گزارد و همان روز به هنگام نماز ظهر احرام بست، و این به عقیده ما صحیح‏ترین و ثابت‏ترین خبر است. عاصم بن عبد اللَّه از عمر بن حکم نقل کرد که: رسول خدا (ص) به هنگام ظهر به ذى الحلیفه رسید و آن شب را آنجا ماند تا اصحابش جمع شوند و شتران قربانى را هم بیاورند و هنگام ظهر در فرداى آن روز احرام بست.

اسماعیل بن ابراهیم بن عقبه از پدرش از کریب از ابن عباس رضى اللَّه عنه برایم نقل کرد که: پیامبر (ص) از خانه خود در حالى بیرون آمد که موهایش را آراسته و روغن زده بود و چهره‏اش مى‏درخشید و به این ترتیب به ذى الحلیفه آمد.

ابن ابى سبره، از یعقوب بن زید، از پدرش نقل کرد که: پیامبر (ص) در دو برد یمنى محرم شد که یکى را بر کمر بست و دیگرى را بر دوش افکند و در تنعیم(1) آن دو را عوض کرد و دو تاى دیگر از همان جنس پوشید.

گویند، همینکه همه زنان آن حضرت، که در این سفر همگى همراه بودند، در هودج‏ها قرار گرفتند و اصحاب پیامبر آماده شدند و شتران قربانى را آوردند، پیامبر (ص) وارد مسجد ذى الحلیفه شدند و نماز ظهر و دو رکعت نماز دیگر گزاردند و از مسجد بیرون آمده و قربانى‏ها را خواستند و به سمت راست آنها علامتى گذاشته و به گردنهاى آنها نعلین آویختند. سپس به‏

ناقه خود سوار شدند و چون وارد صحرا شدند محرم گردیدند.

خالد بن الیاس، از یحیى بن عبد الرحمن، از ابى سلمة بن عبد الرحمن، از امّ سلمه نقل کرد که: ما شبانه به ذى الحلیفه رسیدیم و عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن عفان هم همراه ما بودند. شب را در ذى الحلیفه ماندیم و چون صبح شد دیدم که قربانى‏ها را بر پیامبر (ص) عرضه مى‏دارند و چون رسول خدا نماز ظهر را گزارد قربانى‏ها را نشانه گذارى کرد و پیش از آنکه محرم شود بر آنها قلاده بست. گفتار اول که پیامبر (ص) شب را در ذى الحلیفه نمانده است در نظر ما ثابت‏تر و صحیح‏تر است.

محمد بن نعیم مجمر از قول پدرش نقل مى‏کرد که مى‏گفته است: شنیدم مردى از اصحاب رسول خدا (ص) مى‏گفت: چون پیامبر (ص) خواستند قربانى‏ها را علامت گذارى کنند و قلاده بر گردن آنها بیفکنند شخصا عهده‏دار این کار شدند. ابن عباس مى‏گفته است: پیامبر (ص) در وقتى که شترها را علامت گذارى مى‏کرد رو به قبله ایستاده بود و صد شتر تنومند براى قربانى برده بود. و گفته شده است که دستور فرمود بقیه قربانى‏ها را ناجیة بن جندب علامت گذارى کند و همو را به سرپرستى امور آنها منصوب فرمود.

هیثم بن واقد، از عطاء بن ابى مروان از پدرش، از ناجیة بن جندب نقل کرد که گفته است:

من سرپرست امور قربانیهاى رسول خدا (ص) بودم و با من بعضى از جوانان قبیله اسلم هم بودند. ما قربانیها را از کنار چراگاهها عبور مى‏دادیم و بر روى همه آنها جل بود. من به رسول خدا گفتم: در مورد قربانى‏هایى که به کارد بیایند چه مى‏گویید؟ چه بکنم؟ فرمود: آنها را بکش و قلاده آنها را به خونشان بزن و با آن به سمت راست بدنشان علامتى بگذار و خودت و همراهانت از گوشت آن چیزى نخورید.

گوید: چون به مکه رسیدیم روز ترویه (هشتم ذى حجه) با قربانى‏ها به عرفات رفتیم و سپس به مشعر آمدیم و از مشعر به کنار خیمه‏یى که در منى براى رسول خدا زده بودند رفتیم.

پیامبر (ص) کسى پیش من فرستادند که قربانیها را به کشتارگاه ببرم و من دیدم که رسول خدا بدست خود آنها را نحر مى‏فرماید و من شتران را در حالى که یک زانوى آنها را بسته بودم و آنها با سه دست و پا حرکت مى‏کردند جلو مى‏بردم.

گویند، رسول خدا (ص) به مردى گذشت و دید او ماده شتر تنومندى را که از شتران قربانى بود پیش انداخته و مى‏رود. فرمود: سوارش شو! گفت: این شتر قربانى است. فرمود:

باشد، سوارش شو! پیامبر (ص) به پیادگان دستور فرموده بود بر شتران قربانى سوار شوند.

گویند، عایشه مى‏گفته است: من بدست خود جامه‏هاى احرام پیامبر (ص) را پاک‏

مى‏کردم، و خودم هم با رسول خدا محرم شدم و بوى خوش و عطر استعمال مى‏کردم. چون به محل قاحه(2) رسیدیم مقدارى از رنگ زرد بر چهره‏ام ریخته بود. پیامبر (ص) فرمودند: اى سرخ و سپید حالا رنگ تو چه زیبا شده است. پیامبر (ص) میان مکه و مدینه با آنکه در کمال امان بود و از کسى غیر خدا ترسى نداشت نماز را شکسته و دو رکعتى مى‏گزارد، و چون به مکه هم وارد شد با آنها هم دو رکعتى خواند و سلام داد و فرمود: اى اهل مکه شما نمازتان را چهار رکعتى به صورت کامل بخوانید که ما مسافریم! در مورد کلماتى که پیامبر (ص) براى احرام و تلبیه گفته‏اند اختلاف است.

ابن ابى طواله، از حبیب بن عبد الرحمن، از محمود بن لبید، از ابى طلحه روایت کرد که:

پیامبر (ص) با این حج خود عمره‏یى هم گزارده‏اند.

مالک بن انس، از نافع، از ابن عمر، از حفصه همسر رسول خدا نقل کرد که گفته است: به رسول خدا گفتم: چگونه است که به مردم دستور مى‏دهید از احرام بیرون بیایند و خودتان از احرام بیرون نمى‏آیید؟ فرمود: من موهاى سرم را گذاشته‏ام و به قربانى‏هاى خود قلاده آویخته‏ام، بنابر این تا هنگامى که قربانى‏ها را نکشم محرم خواهم بود.

معمر، از زهرى، از محمد بن عبد الله بن نوفل بن حارث، از سعد بن ابى وقّاص، و همچنین همو از زهرى، از سالم، از ابن عمر نقل کرد که: رسول خدا (ص) تلبیه عمره گفت و در عین حال قربانى هم همراه برداشت.

مالک بن انس، از عبد الرحمن بن قاسم، از پدرش، از عایشه نقل مى‏کرد که: پیامبر (ص) حجّ افراد انجام دادند و این موضوعى است که اهل مدینه آن را پذیرفته و در نظرشان صحیح است. عایشه مى‏گفته است: رسول خدا (ص) روز یکشنبه صبح در ناحیه ملل بود، و هنگام عصر حرکت فرمود و شبانگاه در منطقه شرف السّیّاله فرود آمد و نماز مغرب و عشا را آنجا گزارد، و نماز صبح را در عرق الظّبیه- که میان روحاء و سیّاله و نرسیده به روحاست- در مسجدى که در سمت راست جاده است گزارد. آنگاه رسول خدا (ص) در روحاء فرود آمد و آنجا به گورخرى بدون صاحب بر خوردند. موضوع را به رسول خدا (ص) گفتند. فرمود:

رهایش بگذارید تا صاحبش بیاید. در این هنگام نهدى که صاحب آن بود آمد و حیوان را به رسول خدا اهدا کرد. پیامبر (ص) آن را به ابو بکر دادند که گوشتش را میان اصحاب تقسیم کند و فرمود: در حالت احرام شکار صحرایى در صورتى که خودتان آن را صید نکرده باشید و براى شما هم صید نکرده باشند حلال است. سپس رسول خدا (ص) از روحاء حرکت کرد و

نماز عصر را در منطقه منصرف(3) گزارد و نماز مغرب و عشا را هم همانجا خواند و شام خورد.

سپس نماز صبح را در اثایه(4) خواند و صبح روز سه شنبه در عرج بود.

ابو حمزه عبد الواحد بن مصون، از عروة بن زبیر، از اسماء دختر ابو بکر نقل کرد که گفته است: ابو بکر در مدینه به پیامبر (ص) گفت: من شترى دارم، اجازه دهید براى حمل بار و زاد و توشه خود از آن استفاده کنیم. پیامبر (ص) فرمود: باشد. گوید: همین شتر زاد و توشه رسول خدا و ابو بکر را با هم حمل مى‏کرد. پیامبر (ص) دستور فرموده بود مقدارى آرد و سویق بردارند و بر شتر ابو بکر بار کنند. غلام ابو بکر هم به نوبت بر آن سوار مى‏شد. چون به منطقه اثایه رسیدند غلام براى استراحت پیاده شد و شتر را خواباند. همینکه غلام خوابید، شتر برخاست و افسار خود را کشید و به سمت درّه پیش رفت. غلام برخاست و از راه معمولى براه افتاد و مى‏پنداشت که شتر هم در همان راه رفته است. چند بار شتر را صدا زد و از مردم سراغ آن را گرفت ولى چیزى دستگیرش نشد. پیامبر (ص) در عرج فرود آمد و غلام هم پس از مدتى رسید. ابو بکر گفت: شترت کجاست؟ گفت: گم شده است! ابو بکر گفت: واى بر تو اگر مربوط به من یک نفر بود اهمیتى نداشت، اما مسأله رسول خدا و خانواده اوست. چیزى نگذشت که صفوان بن معطّل شتر را آورد- صفوان از پى مردم حرکت مى‏کرد- و در خانه پیامبر خواباند، سپس به ابو بکر گفت: نگاه کن ببین چیزى از کالاى تو گم نشده است؟

ابو بکر نگاه کرد و گفت: نه فقط کاسه‏یى داشتیم که در آن آب مى‏خوردیم، همان نیست. غلام گفت: آن کاسه همراه من است. ابو بکر گفت: خداوند امانت ترا بپذیرد و ادا فرماید.

یعقوب بن یحیى بن عبّاد بن عبد الله بن زبیر، از عیسى بن معمر، از عبّاد بن عبد الله، از اسماء دختر ابو بکر نقل کرد که: چون رسول خدا (ص) در عرج فرود آمد کنار خیمه خود نشست، ابو بکر هم آمد و کنار آن حضرت نشست، عایشه هم آمد و در طرف دیگر پیامبر (ص) نشست و من- اسماء دختر ابو بکر- هم کنار پدر خود نشستم. در این موقع غلام ابو بکر دامن کشان آمد. ابو بکر به او گفت: شترت کو؟ گفت: گم شد. ابو بکر برخاست و او را مى‏زد و مى‏گفت: یک شتر همراهت بود، آن هم گم شد؟! پیامبر (ص) شروع به لبخند زدن کرد و گفت:

مى‏بینید این شخص (ابو بکر) که محرم است چه کار مى‏کند؟ و او را منع نفرمود.(5)

ابو حمزه، از عبد الله بن سعد اسلمى، از قول خاندان نضله اسلمى نقل کرد که آنها خبر دار

شدند که شتر حامل زاد و توشه پیامبر (ص) گم شده است. لذا دیگى مملو از خرما و کشک برداشتند و به حضور پیامبر (ص) آوردند و مقابل آن حضرت نهادند. پیامبر (ص) فرمودند:

اى ابو بکر بیا که خداوند غذاى پاک و پاکیزه‏اى برایت رساند! و ابو بکر همچنان نسبت به غلام خود خشمگین بود. پیامبر (ص) به او فرمودند: قضیه را آسان بگیر، این کار به دست ما و تو نبوده است! حتما این غلام هم تلاش داشته است که شترش گم نشود، حالا هم به جاى چیزى که همراه شتر بوده چیز دیگرى رسیده است. پیامبر (ص) و خانواده‏اش و ابو بکر و همه همراهان رسول خدا از آن غذا خوردند تا سیر شدند.

گوید: سعد بن عباده و پسرش قیس بن سعد یک شتر پر از خواربار برداشتند و به سراغ پیامبر (ص) آمدند و آن حضرت را کنار خانه‏اش (خیمه‏اش) دیدند که شتر حامل خوراکى‏هایشان پیدا شده بود. سعد گفت: اى رسول خدا به ما خبر رسیده بود که شتر شما با غلام گم شده است و این شتر را که حامل خواربار است بجاى آن آورده‏ایم. پیامبر (ص) فرمود: خداوند شتر ما را آورد، شترتان را برگردانید، خداوند به هر دوى شما برکت بدهد! آنگاه به سعد بن عباده فرمودند: اى ابو ثابت آن همه پذیرایى که از هنگام ورود ما به مدینه انجام داده‏اى بس نیست؟ سعد گفت: اى رسول خدا منت خداى را و رسولش را، سوگند به خدا آنچه از اموال ما مى‏گیرى براى ما خوشتر است از آنچه براى خودمان مى‏گذارى.

فرمود: اى ابو ثابت مى‏دانم که راست مى‏گویى، مژده باد بر تو که رستگار شدى! اخلاق پسندیده هم در دست خداست و به هر کس اراده فرماید اخلاق پسندیده عنایت مى‏کند و خداوند متعال به تو اخلاق نیکو لطف کرده است. سعد گفت: خدا را شکر مى‏کنم که چنین فرموده است. ثابت بن قیس گفت: اى رسول خدا، خاندان سعد بن عباده در زمان جاهلیت هم سروران ما بودند و در خشک سالى به ما خوراک مى‏رساندند. پیامبر (ص) فرمود مردم مثل معادنند، نیکان آنان در جاهلیت، اگر در اسلام درست بیندیشند و مسلمان واقعى باشند همچنان برگزیدگان اسلام هم هستند.

ابن ابى الزّناد از قول شخص مورد اعتمادى نقل کرد که: پیامبر (ص) در لحیا جمل(6) در حال احرام از وسط سر خود خون گرفتند. محمد و عبد الرحمن بن ابى الزّناد و سلیمان بن بلال، از علقمة بن ابى علقمه، از اعرج، از ابن بحینه هم این مطلب را برایم نقل کردند. گفتند، رسول خدا روز چهارم در سقیا فرود آمد و فرداى آن روز در ابواء بود. صعب بن جثّامه، ران گورخرى را که تازه بود و از آن خون مى‏چکید به پیامبر اهدا کرد و حضرت آن را نپذیرفت و

رد کرد و فرمود: ما محرم هستیم.

معاویه مى‏گفته است: در ابواء دیدم که رسول خدا (ص) نخود پوست کنده مى‏خورد که از ودّان به آن حضرت هدیه کرده بودند، و سپس بدون اینکه نیازى به تجدید وضو داشته باشند در مسجد ابواء که در سمت چپ جاده به طرف مکه قرار دارد نماز گزارد. سپس هنگام عصر از ابواء حرکت کرد و در بلندیهاى آن منطقه که به سوى یمن است نماز گزارد، و آنجا زیر درختى فرود آمد. ابن عمر گوید: پیامبر (ص) زیر آن درخت نشست و من که از آنجا گذشتم ظرف آب را در پاى آن درخت خالى کردم و آبش دادم.

افلح بن حمید، از قول پدرش، از ابن عمر نقل کرد که مى‏گفته است: رسول خدا (ص) زیر آن درخت نشست و من ظرف آب خود را پاى آن خالى کردم، که مى‏خواستم آن درخت سر سبز باقى بماند.

همچنین افلح بن حمید، از پدرش، از ابن عمر نقل کرد که: پیامبر (ص) در مسجدى که پایین گردنه اراک(7) در راه جحفه است نماز گزارد و روز جمعه در جحفه فرود آمد و هنگام عصر حرکت کرد و در مسجدى که بیرون جحفه است و از آن محرم مى‏شوند نماز گزارد و هم در مسجدى که نرسیده به خم در طرف چپ جاده است نماز گزارد و روز شنبه در قدید بود و در مسجد مشلّل و مسجدى که در محله پایین لفت قرار دارد نماز خواند.

اسماعیل بن ابراهیم، از پدرش از کریب، از ابن عباس نقل کرد که: رسول خدا در آن روز از کنار زنى که در کجاوه بود عبور فرمود. همراه آن زن پسر بچه کوچکى بود. زن بازوى کودک را گرفت و به رسول خدا گفت: آیا بر عهده این کودک هم حج و شرکت در آن هست؟

فرمود: آرى، و براى تو هم مزد و پاداش است! پیامبر (ص) روز یکشنبه در عسفان بود و هنگام عصر از آنجا حرکت فرمود.

پیامبر (ص) چون به غمیم رسید به پیادگان بر خورد فرمود، و آنها براى پیامبر صف کشیدند و از پیاده روى شکایت کردند. پیامبر (ص) فرمود: سریع‏تر حرکت کنید و چنان کردند و احساس راحتى نمودند. روز دوشنبه در مرّ الظّهران بود و تا هنگام غروب آفتاب همانجا توقف فرمود و نماز مغرب را نخواند تا وقتى که وارد مکه شدند. چون میان دو گردنه رسید شب را میان کدى و کداء (نام دو تپه در مکه) گذارند و صبح غسل فرمود، و روز وارد مکه شد.

ابن ابى سبره از موسى بن سعد، از عکرمه، از ابن عباس نقل کرد که: پیامبر (ص) از

محله کدى در حالى که سوار بر ناقه خود بود روز وارد مکه شد و از بالاى مکه داخل شهر شد تا کنار درى که به باب بنى شیبه معروف است رسید. چون کعبه را دید دستهایش را بر افراشت بطورى که مهار شترش افتاد و آن را با دست چپ گرفت. و هم گفته‏اند، چون کعبه را دید عرض کرد: پروردگارا بر شرافت و عظمت و گرامى داشت و شکوه و نیکى این خانه بیفزاى.

گوید: محمد بن عبد الله، از زهرى، از سالم، از ابن عمر نقل کرد که: چون رسول خدا (ص) وارد مسجد الحرام شد پیش از آنکه نمازى بخواند شروع به طواف فرمود و چون به حجر الاسود رسید در حالى که برد خود را از زیر بغل رد کرده و دو طرف آن را بر سینه آویخته بود بر آن دست کشید و ضمن آن گفت: بسم اللّه و الله اکبر! سپس سه گام سریع برداشت و دستور فرمود هر کس حجر الاسود را دست مى‏کشد بگوید: بسم اللّه، الله اکبر، ایمان آوردم به خدا و تصدیق مى‏کنم آنچه را که محمد (ص) آورده است.

گوید، ابن جریح، از یحیى بن عبد الله، از پدرش، از عبد الله بن سائب مخزومى نقل کرد که گفته است: شنیدم پیامبر (ص) میان رکن یمانى و حجر الاسود این آیه را مى‏خواند رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ- پروردگارا در دنیا و آخرت نیکى بهره ما گردان و از عذاب آتش نگاهمان دار.(8)

عبد الله بن جعفر، از عاصم بن عبد الله، از عبد الله بن عامر بن ربیعه، از پدرش نقل کرد که: من به پیامبر (ص) نگاه مى‏کردم، آن حضرت فقط رکن یمانى و حجر الاسود را دست کشید و استلام فرمود، و چهار گام برداشت، آنگاه به پشت مقام رفت و دو رکعت نماز گزارد. در رکعت اول قل یا ایها الکافرون و در رکعت دوّم قل هو الله احد خواند و دو مرتبه به طرف حجر الاسود آمد و آن را استلام فرمود و به عمر گفت: تو مردى قوى هستى، اگر دیدى اطراف حجر الاسود نسبتا خالى است آن را استلام کن و گر نه ایجاد زحمت نکن و خودت و مردم را به زحمت مینداز. سپس به عد الرحمن بن عوف فرمود: اى ابو محمد با حجر الاسود چه کردى؟

گفت: استلام کردم و کنارى رفتم. فرمود: خوب کردى. سپس از باب بنى مخزوم به طرف صفا رفت و گفت: به آن چیزى شروع مى‏کنم که خدا به آن شروع فرموده است.

گوید: عبد الله بن وقدان، از عمران بن ابى انس، از عبد الله بن ثعلبه نقل مى‏کرد که:

رسول خدا (ص) هماندم بر مرکوب خود سواره بین صفا و مروه سعى فرمود.

و گوید: ثورى، از حمّاد، از سعید بن جبیر نقل مى‏کند که: پیامبر (ص) آمد و با سکون و آرامش سوار بر ناقه خود سعى بین صفا و مروه را انجام داد.

ابن ابى جریح از مجاهد نقل کرد که: پیامبر سوار بر استر خود سعى فرمود. سخن اول در نظر ما صحیح‏تر، و معروف هم همانست که بر ناقه خود سعى فرموده است.

گویند، پیامبر (ص) بر کوه صفا بالا رفت و هفت مرتبه تکبیر گفت و سپس چنین خواند:

«پروردگارى جز خداى یکتا نیست، که انباز و شریکى ندارد، پادشاهى واقعى از اوست و سپاس او راست، و او بر هر کارى تواناست، خدا وعده خود را راست فرمود، و بنده خویش را یارى کرد، و به تنهایى احزاب را پراکنده ساخت» و آنگاه دعاهاى دیگرى کرد و به سوى کوه مروه براه افتاد و همینکه از صفا پایین آمد و پاهایش بر زمین قرار گرفت و به سرعت شروع به رفتن کرد.

گوید: على بن محمد، از عبید الله بن عبد الله بن عمر بن خطاب، از منصور بن عبد الرحمن، از مادرش، از برّه دختر ابو تجرات(9) نقل کرد که: چون پیامبر (ص) به محل سعى رسید فرمود: اى مردم، خداوند سعى میان صفا و مروه را براى شما مقرر فرموده است، پس سعى کنید! و خود شروع به سعى فرمود و من دیدم که ازار او از روى رانش به سویى رفته است. گویند، در فاصله صفا و مروه مى‏گفته است: خدایا بیامرز و رحم کن که تو عزیزتر و گرامى‏ترینى. و چون به مروه رسید همانگونه رفتار فرمود که در صفا، سعى را از صفا شروع و به مروه ختم فرمود. رسول خدا (ص) در منطقه ابطح براى خود خیمه زده بود.

گوید: برد برایم نقل کرد که ابراهیم بن ابى نضر از پدرش از ابى مرّه آزاد کرده عقیل، از ام هانى نقل مى‏کرد که او مى‏گفته است: به رسول خدا گفتم در خانه‏هاى مکه منزل نمى‏کنى؟

حضرت نپذیرفت و در ابطح خیمه زد تا روز هشتم از مکه حرکت کرد، و چون از منى برگشت باز در ابطح خیمه زد تا به مدینه برگشت و به هیچ خانه‏یى منزل نکرد و سقف هیچ خانه‏یى بر او سایه نیفکند.

گوید: پیامبر (ص) به داخل کعبه هم مشرّف شد، و همینکه کنار در رسید کفش‏هاى خود را بیرون آورد، و با عثمان بن ابى طلحه، و بلال، و اسامة بن زید داخل کعبه شد و در را بستند و پس از مدتى نسبتا طولانى دوباره در را گشودند. ابن عمر گوید: من اولین نفرى بودم که پس از خروج پیامبر (ص) از کعبه به سوى ایشان دویدم و از بلال پرسیدم: آیا رسول خدا (ص) در داخل کعبه نماز گزارد؟ گفت: آرى، میان دو ستون جلو دو رکعت نماز گزارد- و کعبه بر شش ستون استوار بود.

ابن جریح، از عطاء، از ابن عباس رضى الله عنه، از اسامة بن زید نقل کرد که: پیامبر

(ص) در چهار گوشه کعبه تکبیر گفته است و نماز نگزارده است.

گویند، عایشه مى‏گفته است: پیامبر (ص) در مکه اندوهگین پیش من آمدند. گفتم: اى رسول خدا شما را چه مى‏شود؟ فرمود: امروز کارى کردم که کاش نکرده بودم! وارد کعبه شدم و اى کاش هیچ مردى از امّت من نتواند وارد کعبه شود، و در نفس خود حرارتى یابد، و به هر حال به ما فرمان داده شده است که طواف کنیم و فرمان براى ورود به کعبه داده نشده است.

پیامبر (ص) به خانه روپوش پوشاند.

ابن ابى سبره از خالد بن رباح، از مطّلب بن عبد الله بن موسى نقل کرد که: از عباس بن عبد المطلب رضى الله عنه شنیدم که مى‏گفت: پیامبر (ص) در سفر حجّ خود کعبه را با پارچه‏هاى یمنى پوشاند. و گویند، ارتفاع کعبه در زمان رسول خدا هیجده ذراع بوده است.

گویند، پیامبر (ص) روزهاى سه شنبه و چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه را- که روز ترویه (هشتم ذى حجه) بود- در مکه اقامت فرمود، و آنچنان که اصحاب ما متفقند پیامبر (ص) یک روز قبل از ترویه در مکه بعد از ظهر براى مردم خطبه ایراد فرموده است.

هشام بن عماره، از عبد الرحمن بن ابى سعید، از عمارة بن حارثه ظفرى، از عمرو بن یثربى ضمرى(10) نقل کرد که: من یک روز قبل از ترویه در بعد از ظهر و هم روز عرفه در عرفات به هنگام ظهر پیامبر (ص) را بر مرکب خویش دیدم که براى مردم خطبه ایراد مى‏فرمود.

همچنین فرداى عید قربان در منى بعد از ظهر خطبه ایراد فرمود. واقدى مى‏گوید این مسئله معروف است.

و گفته‏اند که روز ترویه جمعه بوده است، و پیامبر (ص) میان رکن و مقام بپا خاسته و خطبه ایراد کرده و مردم را موعظه فرموده است و ضمن آن چنین گفته: هر کس از شما مى‏تواند نماز ظهر را در منى بخواند آن کار را بکند. و خود به هنگام ظهر پس از آنکه هفت شوط طواف فرمود سوار شد، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح فردا را در منى گزارد و در محلى که امروز دار الاماره است فرود آمد. عایشه گفت: اجازه مى‏دهید که براى شما سایبان و محل استراحتى بر پا کنیم؟ پیامبر (ص) نپذیرفت و فرمود: سرزمین منى خود منزل همه پیشینیان بوده است! ابن جریح، از محمد بن قیس بن مخرمه نقل کرد که: پیامبر از منى به سوى عرفات حرکت نفرمود تا آفتاب طلوع کرد، آنگاه سوار شد و چون به عرفات رسید در نمره فرود آمد و آنجا خیمه‏یى مویین برایش بر افراخته بودند. و هم گفته‏اند، پیامبر در سایه سنگى فرود آمد

و میمونه همسر آن حضرت هم در سایه همان سنگ بود، و همسران دیگر حضرت در خیمه‏ها- یا خیمه‏یى که نزدیک او زده بودند- فرود آمدند. چون ظهر فرا رسید پیامبر دستور فرمود ناقه قصوایش را آماده ساختند و از آنجا به عرنه که وسط صحراى عرفات است آمد.

گویند، قریش شک نداشتند که پیامبر (ص) از مزدلفه رد نمى‏شود و همانجا خواهد ماند.

نوفل بن معاویه دیلى که کنار پیامبر حرکت مى‏کرد گفت: اى رسول خدا، قوم تو مى‏پنداشتند که تو در مشعر اقامت خواهى فرمود. فرمود: من حتى پیش از نبوت خود بر خلاف آنها در عرفات وقوف مى‏کردم! جبیر بن مطعم گوید: پیش از آنکه پیامبر به نبوت مبعوث شود دیدم که در عرفات وقوف مى‏کرد، قریشیان همگى در مشعر وقوف مى‏کردند غیر از شبیبة بن ربیعه.

موسى بن یعقوب برایم از قول عمویش، از عبد الله بن ولید بن عثمان بن عفّان، از اسماء دختر ابو بکر نقل کرد که: از میان همه پیش قریش شبیبة بن ربیعه در عرفات وقوف مى‏کرد در حالى که دو برد سیاه مى‏پوشید و لگام ناقه‏اش هم از موى بود و رکابهاى او هم سیاهرنگ. او همراه دیگر مردم در عرفات وقوف مى‏کرد و با آنها از عرفات به سوى مشعر حرکت مى‏کرد و حال آنکه ما قریشیان با مردم دیگر و اعراب بادیه صحبت نمى‏کردیم و آنها در مشعر و عرفات وقوف مى‏کردند. قریش مى‏گفتند: ما اهل خداییم.

ابن ابى سبره، از یعقوب بن زید، از پدرش برایم نقل کرد که: به هنگام ظهر در عرفات پیامبر (ص) همچنان که بر ناقه قصواى خود سوار بود خطبه خواند. در پایان خطبه بلال اذان گفت و آن حضرت سکوت فرمود، و چون بلال از اذان فارغ شد پیامبر چند کلمه دیگر فرمودند، سپس شتر خود را خواباندند و بلال اقامه گفت. پیامبر (ص) نماز ظهر را گزارد و بعد اقامه فرمود و نماز عصر را گزارد، براى هر دو نماز یک اذان ولى دو اقامه گفته شد.

اسامة بن زید، از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش نقل کرد که: پیامبر (ص) را در حال ایراد خطبه در صحراى عرفات دیده است و بعد هم پیامبر سوار شده‏اند. مى‏گفته است: خودم رسول خدا را دیدم که با دست به مردم اشاره مى‏کرد که در عرفات وقوف کنند.


1) تنعیم، نام محلى نزدیک مکه و امروز هم به همین نام معروف است.- م.

2) قاحه، نام جایى است در سه منزلى مدینه براه مکه (وفاء الوفا، ج 2، ص 357).

3) منصرف، جایى میان بدر و مکه است و فاصله آن تا بدر چهار منزل است (معجم البلدان، ج 8، ص 177).

4) اثایه، جایى در راه جحفه است و از آنجا تا مدینه بیست و پنج فرسنگ است (معجم البلدان، ج 1، ص 107).

5) به نظر مى‏رسد باید عبارت چنین باشد که او را منع فرمود، چه بر طبق نص صریح قرآن در مراسم حج و در حالت احرام حتى بگو مگو جایز نیست تا چه رسد به زدن.- م.

6) لحیا جمل، نام منزلى میان مکه و مدینه است (معجم البلدان، ج 7، ص 325).

7) ثنیه عراک یا اراک، وادى‏یى نزدیک مکه و متصل به غیقه است (معجم البلدان، ج 1، ص 169).

8) سوره 2، آیه 201.

9) در اصل نجراة بود و از کتاب استیعاب، ص 1793، تصحیح شد.

10) این نام از استیعاب ابن عبد الرحمن، ص 1206، تصحیح شده است.