معمر، و محمد بن عبد الله، و مالک، از زهرى، از عامر بن سعد، از پدرش نقل کردند که: در سال حجّة الوداع پیامبر (ص) در بیمارىیى که به سراغ من آمده بود به عیادتم آمد. گفتم: اى رسول خدا ملاحظه مىکنید که بیمارى با من چه مىکند و بیمارى مهمّى است، من مردى ثروتمندم و وارثى جز یک دختر ندارم(1) آیا مناسب است که دو سوّم از مال خود را صدقه بدهم؟
فرمود: نه! گفتم: نیمى از آن؟ فرمود: نه! و سپس فرمود: اگر مىخواهى یک سوم را صدقه بده و آنهم زیاد است، که اگر ورثهات ثروتمند باشند بهتر از آنست که آنها را فقیر و تنگدست بگذارى. این را هم بدان هر نفقهیى که در راه خدا بکنى مأجور خواهى بود هر چند لقمهیى باشد که در دهان زن خود بگذارى! گفتم: اى رسول خدا خوب است که بعد از یاران خود زنده بمانم؟ فرمود: اگر بمانى و عمل صالح انجام دهى موجب زیادى خیر و رفعت مقامت مىشود، شاید تو بمانى و اقوامى از تو بهرهمند و دیگران زیان دیده بشوند. آنگاه فرمود: خدایا هجرت یاران مرا بپذیر و آنها را به کفر برمگردان! سپس فرمود: بیچاره سعد! و با این عبارت از مرگ او در مکه اظهار ناراحتى فرمود.
سفیان بن عیینه، از اسماعیل بن محمد بن اعرج نقل کرد که: رسول خدا مردى را مأمور مواظبت از سعد فرمود و به او گفت: اگر سعد در مکه مرد او را آنجا دفن مکن.
سفیان، از محمد بن قیس، از ابى بردة بن ابى موسى نقل کرد که: سعد به پیامبر گفت: آیا ناخوشایند است که آدمى در سرزمینى که از آن هجرت کرده است بمیرد؟ فرمود: آرى.
سفیان بن عیینه، از ابن ابى نجیح، از مجاهد، از سعد نقل مىکند که گفت: بیمار شدم و رسول خدا به دیدنم آمدند، دست خود را میان دو پستانم گذاشتند و من خنکى و گوارایى آن را بر قلب خود احساس کردم، سپس فرمود: قلب تو بیمار است، پیش حارث بن کلده ثقفى برو که طبیب است، و به او دستور بده که هفت دانه رطب مدینه را با دانهاش بکوبد و بر سینهات بمالد.
1) شاید در آن زمان فرزند سعد منحصر به یک دختر بوده است.- م.