(6203) سال که از هبوط حضرت آدم گذشت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در روز (27) ماه رجب که مطابق با عید نوروز بود در سن چهل سالگی مبعوث برسالت شد.
علامه ی مجلسی میفرماید: از احادیث معتبره اینطور بدست میآید که پیغمبری آنحضرت همیشه بوده (یعنی قبل از بعثت هم پیغمبر بوده است، ولی نه برای دیگران، بلکه برای خودش).
چنانکه خود آن بزرگوار میفرماید: من پیغمبر بودم آن موقعی که آدم علیه السلام در بین آب و گل بود.
گمان فقیر آنستکه آنحضرت پیش از مبعوث شدن هم بشریعت خود عمل میکرد و الهام و وحی الهی باو میرسید، و مؤید بروج القدس بود و بعد از چهل سال بر دیگران مبعوث گردید.
از باقر آل محمد صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: روح ملکی است که از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است، این ملک همیشه با پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله بود، آنحضرت را راهنمائی میکرد، براه حق وادار مینمود، این ملک نیز با ائمه معصومین علیهم السلام میباشد و بر ایشان افاضه ی علوم می نماید، در زمان کودکی مربی ایشان است.
در روایت معتبر از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده که فرمود: وحی خدا بر پیمبران علیهم السلام چند قسم است، یکقسم از وحی، فرستادن ملائکه است بجانب پیغمبران. قسم دیگر این است که خدا بدون واسطه شدن ملائکه با پیمبران خود سخن میفرمود.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از جبرئیل پرسید: تو وحی را از کجا میگیری؟ گفت: از اسرافیل، فرمود: اسرافیل از کجا میگیرد؟ گفت: از ملکی از روحانیون که مقامش از اسرافیل بلندتر است، فرمود: آن ملک از کجا می گیرد؟ گفت: در دلش می افتد.
طبق روایت امام حسن عسکری علیه السلام وقتی که چهل سال از عمر مبارک پیغمبر اسلام گذشت خدای رؤف دل آن حضرت را از همه ی دلها بهتر، خاشعتر، مطیع تر و بزرگتر یافت لذا دیده ی آن بزرگوار را نور دیگری داد و امر کرد تا درهای آسمانرا گشودند، ملائکه فوج فوج بزمین می آمدند، پیغمبر نظر میکرد و ایشانرا میدید، خدای توانا رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن بزرگوار متصل کرد، جبرئیل فرود آمد اطراف آسمان و زمین را فرو گرفت، بازوی مبارک آنحضرت
را گرفت و گفت: یا محمد بخوان!.
پیغمبر خدا فرمود: چه بخوانم؟!.
جبرئیل گفت: اقرأ باسم ربک الذی خلق؛ خلق الانسان من علق. سوره ی علق، آیه ی 1- 2.
یعنی بنام پروردگار خود بخوان، آن پروردگاری که مخلوقاترا خلق کرده، آن پروردگاری که انسانرا ازعلق (خون بسته) خلق فرموده.
بعد از آن جبرئیل وحی های الهی را بآنحضرت رسانید و….
وقتی که ملائکه بالا رفتند آنحضرت از کوه حری که تا مکه سه میل فاصله دارد بزیر آمد، انوار جلال او را فرا گرفت کسی را قدرت این نبود که بآنحضرت نظر کند، بر هر درخت و گیاه و سنگ که می گذشت برای آنجناب سجده میکردند، بزبان فصیح میگفتند: السلام علیک یا نبی الله! السلام علیک یا رسول الله!.
همینکه پیغمبر اکرم وارد خانه ی خدیجة کبرا شد خانه از شعاع خورشید جمالش منور گردید، خدیجه گفت: یا محمد این چه نوری است که در وجود تو مشاهده میکنم؟!.
فرمود: این نور پیغمبری است، بگو: لا اله الا الله محمد رسول الله. خدیجه گفت سالها است که من پیغمبری تو را میدانم. خدیجه شهادت گفت: و بآنحضرت ایمان آورد.
رسول خدا صلی الله و علیه بخدیجه ی کبرا فرمود: من سرمائی در وجود خود احساس می کنم، جامه ای بر من بپوشان! همینکه پیغمبر خدا خوابید آیه ی (1- 3) سوره ی مدثر
بر آن بزرگوار نازل شد:
یا ایها المدثر- قم فانذر- و ربک فکبر.
یعنی ای شخص جامه بخود پیچیده! برخیز و (گناه کارانرا از عذاب خدا) بترسان! و خدای خود را به بزرگی یاد کن.
لذا پیغمبر معظم اسلام بلند شد. انگشت در گوش خود نهاد و دو مرتبه گفت: الله اکبر، الله اکبر، صدای رسول الله بهر موجودی رسید و همه با آنحضرت موافقت کردند.
وقتی که آیه ی (214) سوره ی شعرا برای پیغمبر خدا نازل شد: و انذر عشیرتک الاقربین.
یعنی قوم و خویشان نزدیک خود را (از عذاب خدا) بترسان!.
پیغمبر عزیز اسلام به علی بن ابیطالب فرمود: یکصاع گندم که تقریباً چهل سیر است برای اینان نان کن، یک ران گوسفند بپز، یک کاسه ی شیر حاضر کن و فرزندان عبدالمطلب را که بقولی چهل نفر بودند دعوت کن تا در شعب ابیطالب حضور بهمرسانند.
وقتی که علی علیه السلام آنان را دعوت کرد! ابولهب گفت: محمد گمان می کند که میتواند ما را سیر کند، در صورتیکه هر یک از ما یک گوسفند میخوریم و سیر نمیشویم یک کاسه ی بزرگ شیر می آشامیم و سیراب نمیشویم، و…
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دست مبارک خود را بالای غذا نهاد و فرمود: بسم الله بخورید، این سخن برای ایشان ناگوار شد ولی چون خیلی گرسنه بودند شروع کردند بغذا
خوردن، آنقدر خوردند تا اینکه همه سیر شدند و از طعام و شیر چیزی کم نشد!.
همینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله خواست با ایشان صحبت کند ابولهب سبقت گرفت و بفرزندان عبدالمطلب گفت: محمد عجب سحری بکار شما کرد زیرا شما را با این غذای اندک سیر کرد و هنوز باقیست؟!.
چون آن ملعون پیغمبر خدا را تکذیب کرد رسول خدا در آنروز چیزی نگفت ولی روز دیگر آنانرا دعوت کردند، پیغمبر اکرم پس از صرف غذا فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم کسی در میان عرب چیزی بهتر از این که من برای شما آورده ام آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام.
اگر من بشما خبر دهم که دشمن شما صبحگاه یا شبانگاه بسر شما می آید از من باور می کنید؟ گفتند: آری، ما تو را راستگو میدانیم.
فرمود: کسیکه خیرخواه دیگری باشد باو دروغ نمی گوید. خدای توانا مرا برای پیغمبری بجانب عالمیان مبعوث فرموده، مرا دستور داده که قبل از هر کسی قوم و خویشان خود را بدین خدا دعوت کنم و ایشان را از عذاب خدا بترسانم و شما قوم و خویشان من هستید، و…
ای فرزندان عبدالمطلب! بدانید که خدا هیچ پیغمبری را نفرستاد مگر اینکه از اهل او برادر، وزیر، وصی و وارثی تعیین کرده.
هر کدام از شما سبقت بگیرد و بمن ایمان بیاورد او
در میان امت من برادر، وزیر، وارث، وصی و خلیفه ی من خواهد بود. او برای من بمنزلهی هرون است برای موسی؟ و….
وقتی که گفتار پیغمبر خدا بپایان رسید همه ساکت شدند و چیزی نگفتند.
اما حضرت علی بن ابیطالب (که در آنروز جوانی دوازده ساله یا ده ساله بود) قد علم کرد و گفت: من با هر شرطی که بفرمائی با تو بیعت می کنم و هر حکمی که صادر کنی اطاعت می نمایم!.
پیغمبر عزیز اسلام فرمود: تو بنشین، شاید اشخاصی که از تو بزرگترند برخیزند؟.
رسول خدا دوباره گفته های خود را اعاده کرد و آنان ساکت شدند ولی حضرت علی بن ابیطالب نیز برخواست!.
برای سومین بار بود که پیغمبر معظم اسلام علی علیه السلام را طلبید. با او بیعت کرد، آب دهان مبارک خود را در دهان علی و در میان دو کتف و سینه ی مبارک آنحضرت انداخت. ابولهب گفت: عجب جزائی به پسرعموی خود که دعوت تو را اجابت کرد دادی و دهانش را پر از آب دهان خود کردی؟!.
پیغمبر اکرم فرمود: (نه، اینطور نیست که تو میگوئی) بلکه من علی را از علم، حلم، فهم و دانش کامل نمودم.
وقتی که فرزندان عبدالمطلب بیرون آمدند خندیدند و بحضرت ابوطالب گفتند: محمد بتو دستور خواهد داد که از پسر خود اطاعت نمائی؟!
از باقر آل محمد صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:
قبل از علی بن ابیطالب و خدیجه ی کبری احدی پیغمبر خدا را یاری نکرد. بعد از آن مدت سه سال بود که رسول عزیز اسلام از ترس کفار در مکه خائف و پنهان بود، در انتظار فرج بود تا اینکه خدا آنحضرت را دستور داد که دعوت خود را علنی کند.
لذا پیغمبر توانای اسلام بمسجد آمد، در حجر اسماعیل ایستاد و بصدای بلند ندا کرد: ای گروه قریش! ای طوائف عرب! من شما را به یگانگی خدا و پیغمبری خود دعوت می نمایم، من شما را دستور میدهم که بت پرستی را ترک کنید و دعوت مرا اجابت نمائید، تا پادشاهان عرب شوید، گروه عجم از شما فرمانبرداری کنند، پادشاهان بهشت شوید!.
ولی قریش آنحضرت را استهزاء کردند، ابولهب گفت: هلاک شوی برای همین ما را دعوت کردی؟!. لذا سوره ی تبت یدا ابی لهب برای هلاکت ابولهب نازل شد.
کفار قریش میگفتند: محمد دیوانه شده، آنحضرت را به زبان اذیت میکردند ولی از ترس حضرت ابوطالب نمیتوانستند ضرر دیگری بآن بزرگوار برسانند.
همینکه دیدند مردم زیاد بدین آنحضرت درمیآیند نزد ابوطالب آمدند و گفتند: پسر برادر تو عقلهای ما را به سفاهت نسبت میدهد، خدایان ما را دشنام میدهد، جوانان ما را فاسد و جمعیت ما را پراکنده می کند!.
اگر تهی دستی باعث شده که او این کارها را می کند ما ثروتی برای او جمع می کنیم که ثروت او از همه ی قریش بیشتر شود؟ هر زنی که از قریش بخواهد برای او تزویج می کنیم.
او را امیر خود مینمائیم که او دست از خدایان ما بردارد؟!
حضرت ابوطالب برسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: این چه حرفی است که این گروه را بفریاد آورده؟.
پیغمبر اکرم فرمود: ای عمو! این دینی است که خدا برای پیمبرانش پسندیده و مرا هم به این دین مبعوث فرموده.
ابوطالب گفت: این گروه آمده اند و چنین میگویند؟ پیغمبر خدا فرمود: اگر ایشان آفتابرا در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، جمیع روی زمین را بمن بدهند من مخالفت پروردگارم را نخواهم کرد.
من یک کلمه از ایشان میخواهم که اگر آنرا بگویند پادشاه عرب و عجم و پادشاهان بهشت میشوند.
ابوطالب گفت: آن کلمه چیست؟.
فرمود: گواهی دهند به یگانگی خدا و پیغمبری من! کفار گفتند: آیا میشود که ما (360) خدا را بگذاریم و یک خدا را مورد پرستش قرار دهیم؟! چه حرف عجیبی؟!
برای دومین بار نزد حضرت ابوطالب آمدند، گفتند: تو بزرگ ما هستی، برادر زاده ات ما را پراکنده کرده بیا تا ما عمارة بن ولید را که شریفتر، خوشروتر و نیکوترین قریش است بتو دهیم، تو او را بفرزندی بپذیر و محمد را بما بده تا او را بقتل برسانیم؟!
حضرت ابوطالب فرمود: بی انصافی کردید، من فرزند خود را بشما بدهم که بکشید و فرزند شما را پرورش بدهم؟!.