ازدواج حضرت فاطمه ی زهراء با علی علیهماالسلام در این سال واقع شد.
روزه ی ماه مبارک رمضان نیز در این سال واجب شد.
در این سال بود که حکم قتال با مشرکین نازل شد.
مدت (70) روز که از سال دوم هجری گذشت جنگ ابواء واقع شد، ابواء (بفتح همزه و سکون باء) نام دهی است مابین مکه و مدینه.
در ماه ربیع الاخر همین سال بود که غزوه ی بواط پیش آمد. بواط (بضم باء) کوهی است از کوههای جهینه که مابین مکه و مدینه است.
بعد از غزوه ی بواط غزوه ی ذوالعشیره بضم عین که موضعی است بین مکه و مدینه اتفاق افتاد. در ماه جمادی الاخره ی همین سال بود که غزوه ی بدر اولی پیش آمد نمود.
در سال دوم هجری بود که قبله ی مسلمین از طرف بیت المقدس بجانب کعبه برگردید.
سبب تحول قبله این شد: در آنموقعی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکه بود درموقع نماز صورت خود را متوجه کعبه و بیت المقدس مینمود.
ولی موقعی که بمدینه طیبه هجرت کرد و جمع میان کعبه و بیت المقدس ممکن نبود خدای علیم دستور داد تا آن حضرت برای تألیف قلوب و بدست آوردن دل یهودان بجانب بیت المقدس نماز بخواند تا آنان پیغمبر خدا را تکذیب ننمایند،
زیرا که ملت یهود در کتابهای خود خوانده بودند که پیغمبر آخرالزمان صاحب دو قبله خواهد بود، و..
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله بعد از پیغمبری مدت سیزده سال در مکه و نوزده ماه در مدینه بجانب بیت المقدس نماز می خواند.
یهودان آن حضرت را سرزنش کردند و گفتند: تو تابع قبله ی ما هستی! رسول خدا از ملامت آنان بسیار غمگین شد، شب بیرون می آمد، بجانب آسمان نگاه میکرد، در انتظار وحی الهی بود. وقتی که صبح شد آنحضرت نماز صبح را بجای آورد و تا ظهر منتظر وحی خدا بود، همینکه دو رکعت از نماز ظهر را خواند جبرئیل نازل شد و آیه ی (139) سوره ی بقره را برای آن بزرگوار آورد که اول آن این است:
قد نری تقلب وجهک فی السماء- الی آخره.
یعنی ما صورت تو را که متوجه آسمان است می بینیم، حتماً تو را بجانب قبله ای برمیگردانیم که تو آنرا پسند کنی.
بعد از نزول این آیه جبرئیل در بین نماز دست پیغمبر اکرم را گرفت و در اثناء نماز آنحضرت را بجانب دیگر مسجد برد و صورت مبارک پیغمبر خدا را بسوی کعبه برگردانید.
آن اشخاصی که در عقب پیغمبر بودند همه متوجه کعبه شدند تا اینکه مردان بجای زنان و زنان بجای مردان برقرار شدند.
اول این نماز بجانب بیت المقدس و آخر آن بسوی کعبه بود. وقتی که این خبر به مسجد دیگری که در مدینه بود رسید آنانهم در حالیکه دو رکعت از نماز را خوانده بودند رو بجانب
کعبه کردند، لذا آن مسجد را مسجد قبلتین نامیدند.
مسلمانان گفتند: آیا آن نمازهائی که ما بجانب بیت المقدس خواندیم ضایع شد؟! لذا خدای رؤوف آیه ی (138) سوره ی بقره را فرو فرستاد که اول آن این است:
و ما کان الله لیضیع ایمانکم- الی آخره.
یعنی اینطور نیست که خدا ایمان شما را ضایع کند. یعنی آن نمازهائی را که بطرف بیت المقدس بجای آورده اید.
مؤلف گوید: یکی از وقایع سال دوم هجری جنگ بدر است و چون جریان جنگهای پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از سال دوم هجری شروع میشود لذا ما از باب مقدمه تعداد جنگهای رسول خدا و آن دستور و توصیه هائی را که درباره ی دشمنان میفرمود می نگاریم و بعداً جریان جنگ بدر را خواهیم نگاشت.
از صادق آل محمد و امام علی النقی علیهم السلام روایت شده که فرمودند: کسی که نذر کند درهمهای کثیری تصدق کند باید (80) درهم تصدیق نماید، زیرا که خدا در قرآن بحضرت محمد صلی الله علیه وآله و مؤمنین خطاب کرده و فرموده:
و لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة- سوره ی توبه آیه ی (25).
یعنی خدا شما را در موطن های زیادی نصرت داد.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: ما آن مکانهائی را که پیغمبر خدا در آنها با مشرکین جهاد کرد و خدا آنحضرت را نصرت داد شمردیم هشتاد موطن بود.
آن غزواتی که نفس نفیس پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله
در آنها حاضر شد (26) غزوه است:(1)
1- غزوه ی ابواء 2- غزوه بواط 3- عشیره 4- بدر اولی 5- بدر کبرا 6- بنی سلیم 7- سویق 8- ذی امر 9- احد 10- نجران 11- اسد 12- بنی نضیر 13- ذات الرقاع 14- بدر اخیر 15- دومة الجندل 16- خندق 17- بنی قریظه 18- بنی لحیان 19- بنی قرد 20- بنی مصطلق 21- حدیبیه 22- خیبر 23- فتح مکه 24- حنین 25- طائف 26- تبوک.
حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله در نه غزوه از غزوات مذکوره شخصاً جهاد کرد:
1- غزوه ی بدر کبرا که در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاد.
2- غزوه ی احد که در ماه شوال سال سوم هجری واقع شد.
3 و 4- غزوه خندق و بنی قریظه که هر دو در ماه شوال سال چهارم هجری واقع شدند.
5- غزوه ی بنی مصطلق که در ماه شعبان سنه ی پنجم از هجرت اتفاق افتاد.
6- غزوه ی خیبر که در سال ششم واقع شد.
7- فتح مکه که در ماه رمضان سنه ی هشتم از هجرت انجام گرفت.
8 و 9- غزوه ی حنین و طائف که در ماه شوال سال هشتم هجری واقع شدند.
موقعی که پیغمبر معظم اسلام لشگری بجانب دشمن میفرستاد برای آنان دعا میکرد. بعداً سر لشگر را با لشگر او احضار میکرد، نزد خود می نشانید، سر لشگر را به پرهیزکاری در امر خود و لشگرش مأمور میکرد.
بعد از آن همه را مخاطب میکرد و میفرمود: بروید بنام خدا، از خدا یاری بخواهید، برای خدا و ملت رسول جهاد نمائید، با کسی که بخدا کافر است جهاد کنید.
مکر نکنید، از غنیمت ندزدید، کفار را بعد از کشته شدن مثله نکنید، یعنی دست و پا، چشم و گوش و اعضاء یکدیگر آنان را قطع نکنید، پیران و اطفال و زنان را نکشید، رهبان صومعه نشین را که در غارها و کوهها منزوی شده اند نکشید، درختان را قطع ننمائید مگر اینکه ناچار شوید.
هر مرد مسلمانی که مرد کافری را امان دهد او در امان مسلمانان خواهد بود، بگذارید تا کلام خدا را بشنود اگر تابع دین شما شد برادر دینی شما خواهد بود، اگر قبول نکند او را بمکان خود رسانید و درباره ی کشتن او از خدا نصرت بخواهید.
درختان خرما را نسوزانید، درختان میوه دار را قطع نکنید، زراعت را نسوزانید بجهت اینکه شاید محتاج آن شوید، حیوانات حلال گوشت را پی نکنید مگر اینکه برای خوردن گوشتشان ناچار شوید، و….
پیغمبر خدا نهی میکرد از اینکه زهر در آب مشرکین بریزند و هرگز بدشمن شبیخون نمیزد.
جنگ بدر (که نام موضعی است بین مکه و مدینه و تا مدینه تقریبا 160 کیلومتر فاصله دارد) در روز جمعه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ی دوم هجری واقع شد.
تعداد لشگر مسلمین (313) نفر مرد بود. مسلمانان در روز بدر دو نفری و سه نفری بر یک شتر سوار می شدند.
پیغمبر اسلام با علی و مرثد که یکی از یاران آنحضرت بود بر شتر مرثد سوار میشدند، علی و مرثد به رسول خدا میگفتند: یا رسول الله شما سوار شو تا ما پیاده راه رویم؟ ولی آن بزرگوار قبول نمی کرد و میفرمود: شما در راه رفتن از من قوی تر نیستید و من از لحاظ اجر بردن از شما غنی تر نیستم!!.
تعداد لشگر مشرکین (950) نفر بود. لشکر مشرکین دارای (200) اسب و (700) شتر بود.
در تعداد شهدای مسلمین که در جنگ بدر شهید شدند اختلاف است:
بعضی گفته اند: چهارده نفر بودند. شش نفر از مهاجرین و هشت نفر از انصار، و….
تعداد کشته شدگان کفار در جنگ بدر(70) نفر بودند که (35) نفر آنان به تیغ آتشبار علی علیه السلام به جهنم رفتند.
جریان جنگ بدر:
جریان پیش آمد جنگ بدر این بود که قافله ای از قریش با ابوسفیان و دیگران که چهل نفر بودند به تجارت شام رفته بودند، مال زیادی از قریش در آن قافله بود، کسی از قریش
نبودکه مالی در آن قافله نداشته باشد.
همینکه به پیغمبر اسلام خبر رسید که ایشان از شام متوجه مکه شده اند آن بزرگوار اصحاب خود را دستور داد تا بر سر راه آن قافله بروند و بیاران خود وعده داد که: یا قافله بدست شما می آید با بر قریش غالب خواهید شد.
خدای حکیم طمع بقافله را وسیله ی خارج شدن مسلمین قرار داد ولی منظور اصلی مغلوب شدن مشرکین و رفعت اسلام و تقویت مسلمانان بود.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله با (313) نفر که موافق با تعداد اصحاب طالوت بودند و بر جالوت غالب شدند خارج شد، و…
پرچم رسول خدا و مهاجرین در دست علی بن ابی طالب علیه السلام و پرچم انصار بدست سعد بن عباده بود. در لشگر پیغمبر اسلام (70) شتر و دو اسب و شش زره و هفت شمشیر بود، و…
وقتی که ابوسفیان از این موضوع باخبر شد قافله را از راه ساحل با تعجیل تمام متوجه مکه کرد. در آنموقع پیغمبر خدا در صفرا که یک منزل قبل از بدر است پیاده شده بود.
جبرئیل بر پیغمبر خدا نازل شد، بعرض آنحضرت رسانید که قافله از دست شما رفت، شما باید با کفار قریش که برای حمایت قافله خارج شدند و اکنون بجانب شما می آیند جنگ کنید، خدا شما را یاری خواهد کرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله یاران خود را از وحی خدا که قافله از دست رفته و ما باید با قریش جهاد نمائیم با
خبر کرد. اصحاب آن بزرگوار از شنیدن این موضوع وحشت کردند و ناراحت شدند، پیغمبر اکرم فرمود: شما درباره ی این امر نظریه ی خود را بگوئید؟!.
ابوبکر از جای خود برخاست، و گفت: اینان همان قریشی هستند که آنهمه تکبر دارند! از آن روزی که کافر شده اند ایمان نیاورده اند، از آن روزی که عزیز شده اند ذلیل نگردیده اند، ما هم بمنظور جنگ خارج نشده ایم و آمادگی نداریم؟!.
پیغمبر را از جواب ابوبکر خوش نیامد، لذا باو فرمود: بنشین!! برای دومین بار به یاران خود فرمود: پس چه باید کرد؟؟.
عمر بلند شد و مقاله ی ابوبکر را بعرض رسانید، پیغمبر اکرم فرمود: بنشین!!.
مقداد برخاست و گفت: یا رسول الله این گروه قریشند که با تکبر آمده اند، ولی ما بتو ایمان آورده ایم، تو را تصدیق نموده ایم، گواهی میدهیم آنچه را که از جانب خدا آورده ای بر حق است، اگر امر کنی که در میان آتش رویم یا خود را بر خار مغیلان بزنیم اطاعت میکنیم و پروا نداریم، آنچه که بنی اسرائیل گفتند ما بتو نخواهیم گفت، زیرا آنان بموسی گفتند: تو با پروردگار خود (با دشمنان) جنگ کنید، ما در اینجا نشسته ایم!. رسول اکرم فرمود: خدا بتو جزای خیر دهد، و…
بعد از آن پیغمبر خدا اصحاب را در جلو روی خویشتن صف آرائی کرد و فرمود: چشمان خود را بپوشانید، شما ابتداء بجنگ ننمائید، با ایشان صحبت نکنید.
همینکه قریش کمی یاران پیغمبر را دیدند ابوجهل به
یاران خود گفت: اینان یک لقمه ای بیش نیستند، اگر ما غلامان خود را بفرستیم ایشانرا دستگیر مینمایند؟!.
عتبه (بضم عین و سکون تاء) گفت: شاید ایشان را کمین و مددکاری باشد؟ لذا عمرو بن وهب را که از شجاعان آنان بود فرستادند تا نزدیک لشگر اسلام آمد. دور لشگر گردشی کرد، بالای بلندی آمد و به اطراف نگاهی نمود و بجانب قریش برگشت، گفت: کمین و مددی ندارند ولی گوئی چون شتران آب کش مدینه اند که بارشان مرگ باشد! آیا نمی بینید که دهان را بسته و سخن نمیگویند؟! مانند افعی زبان خود را به اطراف دهان میگردانند؟ پناهگاهی بجز شمشیرهای آبدار خود ندارند، من اینان را اینطور می بینم که فرار نمیکنند تا کشته شوند و کشته نمیشوند تا به اندازه ی خود بکشند! پس شما این جرئت را نکنید و بجنگ ایشان نروید.
ابوجهل گفت: تو دروغ میگوئی، ترسیده ای، از ترس شمشیرهای آبدار ایشان زهره ات آب شده؟!.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به عبیدة بن حارث که پسرعموی آنحضرت بود و هفتاد سال از عمرش گذشته بود توجهی کرد و فرمود: ای عبیده برخیز! عبیده برجست و شمشیر خود را بر کف گرفت: یک نظر هم بسوی حمزه عموی بزرگوار خود کرد و فرمود: ای عمو برخیز! یک نگاه بعلی بن ابی طالب علیه السلام که از همه کوچکتر بود کرد و فرمود: یا علی برخیز!.
این سه نفر شمشیرهای خود را بکف گرفته در حضور پیغمبر اسلام ایستادند، رسول الله فرمود: حقی را که خدا برای شما تعیین فرموده طلب کنید!.
بعد از آن به عبیده فرمود: تو کار عتبه را بساز، ای حمزه! تو شبیه را جزا بده! یا علی تو ولید را بجزای خود برسان! آن سه نفر متوجه کفار شدند.
عبیده بر عتبه حمله کرد و ضربتی بر سر او زد که بدو نیم شد، عتبه هم ضربتی بپاهای عبیده زد که پاهایش را قطع کرد و هر دو بر زمین افتادند.
علی بن ابی طالب علیه السلام ضربتی بر دوش راست ولید زد که از زیر بغلش خارج شد. علی فرمود: ولید دست راست بریده ی خود را بدست چپ گرفت و طوری بر سر من زد که گمان کردم: آسمان بر سرم فرود آمد، و…
ولید بجانب پدر خود فرار کرد، علی علیه السلام او را تعقیب کرد و ضربت دیگری بر ران او زد و او را انداخت.
حمزه و شیبه بقدری با یکدیگر جدال کردند که شمشیر شان از کار افتاد، لذا دست بگریبان یکدیگر شدند، مسلمان فریاد زدند: یا علی این سگ را ببین که چگونه بعموی تو چسبیده؟.
علی علیه السلام متوجه او شد و چون قامت حمزه بلندتر ازشیبه بود فرمود: ای عمو سر خود را پائین بیار! همینکه حمزه سر خود را در وسط سینه ی شیبه قرار داد علی ضربتی زد و نصف سر شیبه را پراند.
بعد از آن علی نزد عتبه که نیم جانی داشت آمد و کار او را ساخت. علی و حمزه علیهماالسلام عبیده را برداشتند و بحضور پیغمبر اسلام آوردند، وقتی که نظر پیغمبر بر او افتاد گریه کرد، عبیده گفت: یا رسول الله آیا من شهیدم؟ فرمود: آری تو اول شهید اهل بیت من هستی.
از امام محمدباقر علیه السلام روایت کرده اند که فرمود: ملائکه در روز بدر عمامه های سفید بر سر داشتند، عمامه های ایشان دارای دو علاقه بود که یکی از آنها را از جلو رو و دیگری را از عقب آویخته بودند.
گرچه اخلاص و جوانمردی شهدای بدر را نمیتوان نوشت ولی در عین حال ما چند موضوع را از باب نمونه می نگاریم:
از جمله: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: نگذارید که ابوجهل فرار کند، لذا عمرو بن جموح ابوجهل را دید و ضربتی بر ران او زد، آن لعین هم ضربتی بر دست عمرو زد که دستش از بازو جدا و بپوست آویزان شد.
عمرو دست بریده ی خود را زیرپا نهاده قوت کرد تا آنرا جدا کرده بدور انداخت و باز به جنگ ادامه داد.
از جمله: این بود که که پدران و فرزندان با یکدیگر جنگ میکردند، برادران با یکدیگر می جنگیدند. ابوبکر با مسلمین و پسرش عبدالرحمان با مشرکین بود. عتبه که اولین مبارز بود و در بین لشگر مشرکین بود ولی پسرش که ابوحذیفه باشد در میان لشگر مسلمین بود.
موقعی که جثه ی پدر ابوحذیفه را که عتبه باشد آوردند که در گودال کشتگان مشرکین جای دهند رنگ ابوحذیفه دیگرگون شد پیغمبر اکرم به ابوحذیفه فرمود: برای کشته شدن پدرت نگران شدی؟!.
عرض کرد: نه، بخدا قسم که درباره ی پدرم و قبر او شکی
ندارم، ولی از این لحاظ محزونم که چرا در حال کفر از دنیا رفت!.
حضرت حمزه با پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بود ولی برادرش عباس با مشرکین بود. نوفل بن حارث با مشرکین و برادرش عبیده با رسول خدا بود، عبیده اول شهیدی بود که در مقابل پیغمبر بشهادت رسید.
عقیل بن ابیطالب با مشرکین بود ولی برادرش علی بن ابیطالب با پیغمبر اسلام بود.
از جمله: موقعی که مشرکین برای جنگ آماده شدند رسول عزیز اسلام بیاران خود فرمود: آماده شوید برای بهشتی که پهنای آن بقدر آسمانها و زمین است.
عمیر بن حمام انصاری گفت: یا رسول الله بهشتی که پهنای آن آسمانها و زمین است؟! فرمود: بلی، عمیر گفت: بخ بخ به به!
پیغمبر خدا فرمود: چه باعث شد که گفتی: بخ بخ؟ گفت: به امید اینکه از اهل بهشت باشم. رسول اکرم فرمود: آری تو از اهل بهشتی، چون این بشارت را شنید آن خرماهائی را که می خورد بدور انداخت و فریاد زد: اگر من اینقدر زنده باشم که این خرماها را بخورم زندگی من طولانی میشود، این حرف را زد و مشغول مبارزه شد.
از جمله ی: حارثه بن سراقه که با پیغمبر اسلام بود کشته شد، مادر حارثه نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله از پسرم حارثه چه خبر؟ اگر پسرم در بهشت باشد در مصیبت او صبر می کنم والا خدا میداند که چه خواهم کرد! یعنی صدا
به گریه و نوحه بلند میکنم.
پیغمبر اکرم فرمود: وای بر تو آیا نمیدانی که بهشت هشت (نوع) است و پسر تو در فردوس اعلی است؟. آن زن راضی و مطمئن شد.
از جمله: عبدالرحمان بن عوف میگوید: من در روز بدر در بین صف بودم، ناگاه دیدم که دو جوان نورس سمت راست و چپ من قرار گرفتند و هرکدام مخفی از دیگری بمن گفت: ابوجهل را بمن نشان بده، من گفتم: اگر ابوجهل را ببینی با او چه خواهی کرد؟!.
گفت: با خدا عهد کردم که اگر او را ببینم بکشم یا در مقابل او کشته شوم. من آن دو نفر را بجانب ابوجهل هدایت کردم.
آن دو جوان نظیر دو باز شکاری به ابوجهل حمله کردند و او را بین حیات و موت واگذار کردند. مشرکین به این دو جوان هجوم آوردند و ایشانرا رها نکردند تا اینکه شهید شدند. پیغمبر اکرم در محل شهادت ایشان آمد، برای آنان دعا کرد، جوانمردی ایشانرا یاد آوری میفرمود.
از جمله: علی علیه السلام برادر خود عقیل را در میان اسیران دید ولی نسبت به عقیل تجاهل کرد و برگشت! عقیل گفت: ای برادر اسیری مرا نمی بینی؟! علی علیه السلام توجهی باو نکرد، در صورتیکه عقیل برادر پدر و مادری علی بود.
از جمله: معاذ بن عمرو با مسلمین بود، یکی از مشرکین ضربتی بدست معاذ زد و آنرا طوری قطع کرد که بپوست آویزان شد. معاذ راه میرفت و دست قطع شده ی خود را
روی زمین می کشید، وقتی دید که دستش اسباب زحمت است پای خود را روی آن نهاد و خود را بهوا بلند کرد تا اینکه دست را قطع نمود.
یکی از وقایع سال دوم هجری غزوه ی بنی قینقاع (بفتح قاف و سکون یاء و ضم نون) بود(2)
جنگ قرقرة الکدر (بفتح دو قاف و ضم کاف و سکون دال) از وقایع همین سال است(3)
جنگ سویق هم از وقایع سال دوم هجری بشمار میرود.(4)
1) جنگی که پیغمبر خدا در آن شرکت میکرد آنرا غزوه میگفتند، و مابقی را بعث و سریه میگفتند، تعداد جنگهای بعث و سریه را- یعنی آن جنگهائی که رسول خدا شخصاً در آنها شرکت نمیکرد- سی و شش جنگ نوشته اند- مؤلف.
2) قیقناع: نام یکی از بازارهای مدینه و نام دره ای است که در آن بودند. مراصد.
3) موضعی است که تا مدینه سه منزل راه است.
4) سویق:- چنانکه در پاورقی بحار میگوید- آب و بازاری از کنانه بوده که در زمان جاهلیت هر سالی هشت روز در آنجا اجتماع میکردند- مؤلف.