1- حنظلة بن ابوعامر با پیغمبر خدا بود ولی پدرش ابوعامر با ابوسفیان بود، عروسی حنظله در شبی مصادف شد که صبح آن جنگ احد شروع شد، وقتی حنظله از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله اجازه خواست که آن شب را برای عروسی کردن در مدینه بماند آیه ی (63) سوره ی نور درباره ی او نازل شد که اول آن این است:
ان الذین یستأذنوک اولئک یؤمنون بالله و رسوله، الی آخره.
حنظله آن شب را به اجازه ی رسول خدا در مدینه ماند و عروسی کرد. همینکه صبح شد یادش آمد که پیغمبر اسلام مشغول جنگ و او مشغول عیش است؟! حنظله بدون اینکه غسل جنابت کند شمشیر را بر گرفت و متوجه احد شد. موقعی که میخواست از در خانه ی خود خارج شود نوعروسش فرستاد تا چهار نفر از انصار را حاضر کردند. وقتی که انصار حاضر شدند به آنان گفت: شماها شاهد باشید که حنظله با من عروسی کرده، حنظله نیز به این امر اقرار کرد!.
از نوعروس پرسیدند: برای چه این عمل را انجام
دادی؟! گفت: امشب خواب دیدم که گویا آسمان شکافته شد و حنظله داخل آسمان گردید و بعد از آن آسمان بهم پیوسته شد! تعبیر خوابم این است که حنظله شهید می شود، لذا ایشان را شاهد گرفتم که اگر فرزندی بوجود آمد بدانند که از حنظله است!.
موقعی که حنظله در میدان جنگ آمد دید ابوسفیان بر اسبی سوار است و در میدان جنگ جولان میکند! حنظله شمشیر کشید، بجانب ابوسفیان دوید، بر او حمله کرد، اسب او را پی نمود، ابوسفیان از بالای اسب بزیر افتاد، فریاد زد: ای گروه قریش! من ابوسفیانم، حنظله میخواهد مرا بکشد؟! ابوسفیان گریخت، حنظله او را تعقیب کرد.
در این بین مردی از مشرکین با حنظله مصادف شد و نیزه ای بر او زد، حنظله هم بجانب او حمله کرد و نیزه ای بر آن کافر زد و او را به جهنم روانه کرد. حنظله در میان حمزه و عمرو بن جموح و عبدالله بن حزام و گروهی از انصار افتاد و شهید شد.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: من دیدم که ملائکه حنظله را در میان آسمان و زمین با آب باران و کاسه های طلا غسل میدادند، لذا او را به غسیل الملائکه ملقب کردند.
2- علامه ی مجلسی در جلد ششم بحار می نویسد: در روز احد بعد از آنکه مسلمین شکست خوردند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به ابودجانه (بضم دال) فرمود: برگرد، من بیعت خود را از تو برداشتم.
ابودجانه گریه کرد و سر خود را به طرف آسمان بلند کرد.
گفت: نه بخدا قسم، کجا برگردم، نزد زوجه ایکه خواهد مرد؟! یا فرزندی که تکلف می شود؟ یا خانه ای که خراب می گردد یا مالی که فانی خواهد شد؟ یا اجلی که نزدیک است؟.
ابودجانه از طرفی جنگ می کرد و علی علیه السلام هم از طرفی می جنگید، همینکه بدن ابودجانه از کثرت زخم و جراحت داغ شد بصورت خود درافتاد، علی علیه السلام او را برداشت و بکناری نهاد.
3- بعد از اینکه جنگ احد بپایان رسید پیغمبر اسلام فرمود: کیست که بجانب سعد بن ربیع رود و ببیند که در ردیف زندگان است یا از مردگان بشمار میرود؟
مردی از انصار گفت: من یا رسول الله! همینکه بجستجوی سعد پرداخت او را با بدنی مجروح و مختصر رمقی در میان کشتگان یافت، بسعد گفت: رسول خدا مرا دستور داده که ببینم تو از افراد زنده ای یا جزء مردگانی؟.
سعد گفت: من در ردیف امواتم، پیغمبر اسلام را از من سلام برسان و بگو: سعد بن ربیع می گوید: خدا بهترین جزائی را بتو دهد که از امتی به پیغمبرش عطا میکند، سلام مرا بقوم و خویشانم برسان و بایشان بگو: سعد برای شما پیغام داده: مادامی که چشمی از شما باز باشد عذری نزد خدا ندارید تا اینکه پیغمبر خود را نجات دهید. همینکه سعد این مقاله را گفت نفسی کشید و خون او چون خون شتری که ذبح کنند خارج شد و از دنیا رفت.
آن مرد انصاری نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برگشت و جریان سعد را بعرض رسانید، پیغمبر خدا فرمود:
خدا سعد را رحمت کند در حال حیات ما را یاری کرد و در موقع مردن برای ما سفارش نمود!.
حال سعد چقدر شباهت دارد بحال مسلم بن عوسجه، زیرا روز عاشورا در آن آخرین نفس خود بحبیب بن مظاهر گفت: سفارش این آقا را بتو میکنم- و بدست خود بامام حسین علیه السلام اشاره کرد- که پیش روی او جان دهی؟!
4- موقعی که انس بن نضره مسلمین شکست خورده ی احد را دید فریادی بر آنان زد و گفت: بعد از پیغمبر خود زندگی را برای چه میخواهید؟! شما هم بمیرید به آن راهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله می میرد!.
اگر محمد کشته شده باشد خدای محمد که کشته نشده! بعد از آن از مرگ استقبال نمود و مشغول جنگ شد تا اینکه کشته شد. رضوان الله علیه.