1- نسیبه ی مازنیه دختر کعب با پیغمبر اسلام بجنگ میرفت و مجروحین را مداوا میکرد. پسر نسیبه نیز در جنگ احد با مادر خود حضور داشت، وقتی لشگر اسلام شکست خورد پسر نسیبه هم رو بفرار نهاد، نسیبه به پسر خود حمله کرد و گفت: پسرم کجا میروی! از خدا و رسول فرار میکنی؟! پسر را برگردانید، مردی از دشمنان حمله کرد و پسر او را کشت.
نسیبه شمشیر پسر خود را برگرفت و با آن شمشیر ضربتی برای قاتل فرزندش زد و او را کشت. پیغمبر خدا به نسیبه فرمود: خدا (این فداکاری را) برای تو مبارک کند.
نسیبه سینه و پستانهای خود را برای تیر دشمنان سپر
میکرد و پیغمبر خدا را بدین وسیله حفظ و حراست می نمود، تا اینکه زخمهای زیادی به این زن وارد شد.
2- همینکه زنی از بنی نجار- که پدر و شوهر و برادرش در جنگ احد در رکاب پیغمبر خدا شهید شده بودند- در احد آمد سراغی از پدر و شوهر و برادر خود نگرفت، بلکه پرسید: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده است؟ گفتند:آری، گفت: وسیله ای مهیا کنید که من آنحضرت را ملاقات نمایم، مردم راه را باز کردند تا آن زن با ایمان رسول خدا را ملاقات کرد. وقتی پیغمبر را بسلامت دید گفت: یا رسول الله چون تو بسلامتی مصیبت های دیگر سهل وآسان است.
3- صفیه دختر عبدالمطلب که عمه ی پیغمبر اکرم باشد بصحرای احد آمد تا حمزه را که برادر پدر و مادری او بود ملاقات نماید. رسول خدا به پسر صفیه که زبیر نام داشت فرمود: صفیه را برگردان که از مصیبت برادر خود باخبر نشود، زبیر مادر خود را از دستور پیغمبر مطلع کرد.
صفیه گفت: برای چه برگردم در صورتی که بمن خبر رسیده: برادرم را مثله کرده اند؟! این مصیبت در راه خدا ناچیز است. ما بمقدرات خود راضی هستیم و من از برای رضای خدا صبر مینمایم.
موقعی که آوازه ی کشته شدن پیغمبر اسلام در مدینه منتشر شد حضرت فاطمه و صفیه بجانب احد روان شدند، همینکه نظر ایشان به پیغمبر خدا افتاد رسول اکرم به علی علیه السلام فرمود: عمه ام را مگذار نزد من بیاید ولی فاطمه را اجازه بده!. وقتی که فاطمه نزد پیغمبر آمد دید صورت مبارک آن
حضرت را مجروح کرده اند، دهانش را خسته اند، خون از صورت و دهان مبارکش جریان دارد، فاطمه فریاد زد، خونها را از صورت پدر پاک کرد و گفت: غضب خدا بر آن کسی باد که بر صورت پیغمبر خدا خون جاری کرده.
همینکه پیغمبر خدا بجانب مدینه مراجعت کرد کمتر خانه ای بود که صدای گریه و شیون از آن بلند نباشد جز خانه ی حضرت حمزه. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گریه کرد و فرمود: شهیدان احد همه امروز گریه کننده دارند اما حمزه گریه کننده و عزاداری ندارد؟.
وقتی که سعد بن معاذ و اسید بن خضیر (بضم همزه و فتح سین و بضم خاء و فتح ضاد) این مقاله را شنیدند بزنان انصار گفتند: شما برای کشتگان خود گریه نکنید، نزد حضرت فاطمه روید و با او برای حمزه گریه و سوگواری نمائید و بعداً برای شهیدان خود گریه و زاری کنید! موقعی که پیغمبر خدا صدای شیون ایشان را شنید فرمود: برگردید، خدا شما را رحمت کند که همراهی کردید.
از آنروز ببعد اینطور معمول شد که هرگاه مصیبتی بر اهل مدینه وارد شود اول برای حضرت حمزه گریه کنند، بعداً برای مصیبت خود.
جنگ حمراء الاسد- که نام موضعی است و تا مدینه تقریباً هشت میل فاصله دارد- از وقایع سال سوم هجری بشمار میرود.