در سال پنجم هجری بود که پیغمبر اسلام با زینب دختر جحش (بتقدیم جیم مفتوحه و حاء ساکنه) ازدواج کرد.
در این سال بود که آیه ی شریفه ی حجاب نازل شد.(1)
در همین سال بود که غزوه ی مریسیع واقع شد. مریسیع (بضم میم و فتح راء و سکون یاء و کسره ی سین) نام چاهی بوده از بنی مصطلق که در بین مکه و مدینه است.
جریان تهمت بعایشه از وقایع سال پنجم هجری بشمار میرود. جنگ خندق از وقایع بسیار مهم این سال است.
جریان جنگ خندق:
جنگ خندق را از جهتی جنگ احزاب و از جهتی جنگ خندق میگویند.
علت اینکه این جنگ را جنگ احزاب می گویند این است که لشگر دشمن از قریش و سایر قبیله ها جمع آوری شده بود.
تعداد این لشگر (10000) نفر بود که برهبری ابوسفیان پدر معاویه و جد و یزید تشکیل شده بود. ابوسفیان گمان میکرد با این لشگر زیاد می تواند حضرت محمد صلی الله
علیه و آله را از بین ببرد! این جنگ در ماه ذی قعده ی سال پنجم هجری اتفاق افتاد.
جهت اینکه این جنگ را جنگ خندق میگویند این است که چون پیغمبر اسلام از این لشگر زیاد باخبر شد و یاران خود را نیز مطلع کرد و درباره ی این موضوع با ایشان مشورت فرمود، ایشان متحیر شدند و راه بجائی نبردند، زیرا که جنگ و جدال بطور معمولی نصرت را برای آنان ضمانت نمی کرد.
ولی سلمان فارسی برأی خود نقشه ای صحیح برای این جنگ کشید و گفت: یا رسول الله آن موقعی که دشمن در فارس دور ما را محاصره میکرد ما در اطراف خود خندق میکندیم.
مسلمین از این نقشه تعجب کردند و خوشحال شدند!!.
لذا مهاجرین گفتند: سلمان از ما است!.
انصار هم گفتند: سلمان از ما است!.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله هم فرمود: سلمان از ما اهل بیت است. خندق همان بود که دور مدینه کنده شد.
خندق در مدت شش روز کنده شد و پیغمبر اکرم بنفس نفیس خود بحفر خندق مشغول شد و خاکها را نقل و انتقال می داد!!.
در این جنگ بقدری خوف مسلمین از حزبهای دشمن زیاد بوده که خدای علیم در قسمتی از آیه (10) سوره ی احزاب راجع به این موضوع اشاره کرده و فرموده:
و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الجناجر- الی آخره.
یعنی در آن موقع بود که چشمها متحیر شدند و دلها به
حنجره ها رسیدند.
منافقین میگفتند: محمد گنجهای کسری و قیصر را بما وعده میدهد در صورتیکه یکنفر از ما تأمین جانی ندارد که برای غائط و قضای حاجت رود؟!.
مدت بیست روز یا بیشتر بود که لشگر اسلام محصور دشمن بودند، در این بیست روز جز تیراندازی و سنگ پرانی در بین طرفین جنگی در کار نبود.
بعد از آن تعداد پنج سوار از قریش که عمرو بن عبدود، عکرمة بن ابوجهل، نوفل بن عبدالله، هبیرة (بضم هاء و فتح باء) ابن ابولهب و مرداس (بکسر میم) فهری در کنار خندق آمدند، عمرو نیزه ی خود را بزمین نصب کرد، مشغول جولان شد، رجز خواند، مبارز طلبید؟!.
علی بن ابیطالب علیه السلام قد علم کرد و به پیغمبر خدا عرض کرد: من مبارز او هستم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی بنشین!.
عمرو برای دومین بار مبارز طلب کرد، مسلمین را مسخره نمود، میگفت: آن بهشتی که شما گمان میکنید هر کس از شما کشته شود داخل آن خواهد شد کجا است؟!.
علی علیه السلام دوباره بلند شد و پیغمبر اکرم آنحضرت را نشانید.
برای سومین بار که عمرو طلب مبارز کرد رسول معظم به علی بن ابیطالب اجازه داد و به آن بزرگوار فرمود: نزدیک من بیا! علی نزدیک پیغمبر آمد، پیغمبر خدا بدست خود برای امیرالمؤمنین علی عمامه بست و در حق آنحضرت دعا
کرد فرمود:
بار خدایا علی را از جلو رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ حفظ فرما.
همینکه علی علیه السلام در مقابل عمرو بن عبدود قرار گرفت رسول خدا فرمود: همه ی ایمان در مقابل همه ی کفر قرار گرفت.
عمرو بعلی بن ابی طالب گفت: تو کیستی؟.
فرمود: من علی بن ابیطالبم.
عمرو گفت: پدرت با من دوست و رفیق بود، من دوست ندارم که تو را بکشم(2)
ولی امیرالمؤمنین فرمود: من در کشتن تو هیچگونه کراهتی ندارم.
علی علیه السلام بعمرو فرمود: تو میگفتی: هیچکس از من سه موضوع را نمیخواهد مگر اینکه من یکی از آنها را قبول میکنم؟؟ عمرو گفت: بلی همینطور است، علی فرمود: من سه موضوع را بتو پیشنهاد میکنم:
1- تو را دعوت مینمایم باینکه بگوئی: اشهد ان لا اله الله و ان محمداً رسول الله؟ عمرو گفت: از این حرف درگذر، موضوع دوم را جلو بیار؟.
2- موضوع دوم اینکه برگردی بمکان خود، اگر محمد صلی الله علیه وآله راستگو باشد تو نسبت باو با سعادت ترین مردم خواهی بود و اگر دروغگو باشد این اقدامی که فعلا کردی آن موقع هم میتوانی کرد؟ عمرو گفت: اگر من چنین کاری را انجام دهم زنان قریش میگویند: ترسیده ام و گروهی را رها کرده ام که مرا رئیس خود کرده اند، موضوع سوم را پیشنهاد کن؟.
3- موضوع سوم این است که آماده ی جنگ باشی؟ عمرو گفت: این خصلتی است که گمان نمیکنم احدی از عرب جرئت این کار را داشته باشد!.
علی علیه السلام فرمود: من چگونه با تو جنگ کنم در صورتی که تو سواره ای و من پیاده؟!.
عمرو از اسب خود پیاده شد، اسب را پی کرد، شمشیر خود را که گوئی چون شعله ی آتشی بود کشید و پیشدستی کرده ضربتی به امام علیه السلام زد، علی آن ضربت را بوسیله ی سپر رد کرد ولی شمشیر عمرو سپر آنحضرت را شکافت و سر آن بزرگوار را شکست.
علی بن ابیطالب هم ضربتی بساق پاهای عمرو زد که هر دو پای او قطع شدند و عمرو بر زمین افتاد، امیرالمؤمنین بلافاصله چون باز شکاری ریش عمرورا گرفت و سر نحس او را برید، سرعمرو را بدست خود گرفت و به عنوان هدیه نزد پیغمبر خدا آورد، همینکه علی علیه السلام بجانب پیغمبر خدا آمد خون سر مبارکش از آن ضربتی که عمرو زده بود بصورت آنحضرت میریخت، سر عمرو را که با خود می آورد نیز خون از آن
می چکید.
صورت علی علیه السلام از این فتح و پیروزی از لحاظ خوشحالی میدرخشید، مسلمین از این نصرت و منظره ی تعجب آور بنهایت خوشحال شدند، دلهای آنان بعد از آنکه بحنجره رسیده بود قوی و مطمئن شد، دلهای ایشان بعد از اینکه درباره ی خدا و رسول شک کرده بودند و بآنحضرت بدگمان شده بودند آرام گرفت.
موقعیکه علی علیه السلام بحضور پیغمبر اسلام آمد و سر عمرو را خدمت آنحضرت نهاد ابوبکر و عمر بلند شدند و سر امیرالمؤمنین علیه السلام را بوسیدند. عمر بعلی گفت: پس چرا زره ی عمرو را نکنندی درصورتیکه در میان عرب زره ای نظیر آن نیست؟ علی علیه السلام فرمود: من حیا کردم که عورت او را کشف نمایم.
لشگر کفر بجهت کشته شدن عمرو که بزرگشان بود دچار جزع و فزع شدند و آن ترسی که قبلاً دچار مسلمین شده بود گریبانگیر آنان گردید. مبلغ (10000) درهم به پیغمبر اسلام تقدیم نمودند که آنحضرت جنازه ی عمرو را بایشان پس دهد؟ پیغمبر اکرم فرمود: جثه ی عمرو مال شما باشد و ما قیمت و پول مرده را نمیخوریم.
موقعی که خبر قتل عمرو بخواهرش رسید و بالای سر برادر خود آمد و دید اسلحه و زره ی قیمتی او را که در میان عرب پیدا نمیشد نبرده اند گفت:
ما قتله الا کفو کریم!.
یعنی برادر مرا نکشته مگر مرد کریم و بزرگواری!.
بعداً پرسید: برادر مرا چه کسی کشته؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. لذا گفت: اگر غیر از علی برادرم را کشته بود تا ابد گریه میکردم و آن اشعار معروف را سرود.
بعد از آن خدای توانا باد سرکش را در شبهای بسیار تاریک و سرد بر مشرکین مسلط کرد تا خیمه های آنان را بر کند، هنوز قسمتی از شب نگذشته بود که ابوسفیان بانگ رحیل و فرار زد و گفت: ای گروه قریش به گمان محمد اگر ما و اهل آسمان با محمد جنگ کنیم طاقت نخواهیم آورد!.
موقعی که پیغمبر اسلام از فرار مشرکین آگاه شد فرمود: از این ببعد ما با آنان جنگ خواهیم کرد و ایشان با ما جنگ نخواهند کرد.
گرچه وسائل پیروزی مسلمین را در جنگ خندق چند نوع نقل کرده اند ولی علت العلل همه همان ضربتی بود که علی ابن ابیطالب به عمرو زد. لذا – چنانکه در جلد هشتم مواقف لایجی صفحه ی (372) چاپ سنه ی (1907) میگوید- پیغمبر اسلام راجع بضربت علی علیه السلام فرمود:
لضربة علی یوم الخندق افضل من عمل الثقلین.
یعنی ضربتی که علی در روز جنگ خندق (بر عمرو) زد از عمل جن و انس افضل بود.
و در روایات شیعه وارد شده که فرمود: افضل من عبادة الثقلین. یا افضل من اعمال امتی الی یوم القیامة.
جنگ بنی قریظه (بضم قاف) از وقایع سال پنجم هجری بشمار میرود.
در سال پنجم هجری بود که ماه گرفت و گروه یهود
طاس زدند. ولی پیغمبر اسلام نماز آیات خواند.
جنگ دومة الجندل (بضم دال اول) که جزء قلمرو مدینه است از وقایع همین سال است.
1) قرآن کریم در سوره ی احزاب، آیه (59) به پیغمبر اسلام میفرماید: به زنان و دختران خود و زنان مؤمنین بگو که چادرهای خود را بپوشند- مؤلف.
2) ابوالخیر که استاد ابن ابی الحدید باشد میگوید: بخدا قسم که عمرو از علی تقاضای مراجعت نکرد مگر اینکه از او میترسید، زیرا عمرو از کشتگانی که علی در بدر و احد کشته بود باخبر بود، و میدانست که اگر با علی مبارزه کند کشته خواهد شد و…