تبوک بفتح تاء نام موضعی است که بین شام ومدینه، از تبوک تا مدینه چهارده منزل و تا شام پانزده منزل راهست.
این جنگ بین مسلمین و روم اتفاق افتاد. در این جنگ عده ی لشکر مسلمین (25000) و بقولی (30000) نفر بوده اند.
در این جنگ بود که پیغمبر اکرم حضرت علی را در مدینه جانشین خود کرد و دشمنان گفتند: رسول خدا از این جهت علی را همراه نبرد که بردن او را شوم میداند. وقتیکه این حرف بگوش امیرالمؤمنین رسید اسلحه ی خود را برداشت و در جرف (بضم جیم و سکون راء) که تا مدینه یکفرسخ فاصله دارد خود را برسول خدا رسانید.
پیغمبر اکرم فرمود: یا علی برای چه آمدی؟! عرضکرد: برای این حرفی که منافقین زدند، خاتم الانبیاء فرمود: یا علی آیا تو راضی نیستی که برای من مثل هارون باشی برای موسی؟! با این تفاوت که بعد از من پیغمبری نخواهد بود؟ تو خلیفه ی منی برای امتم، تو در دنیا و آخرت برادر منی. همینکه رسول خدا وارد تبوک شد و صفات پیغمبری آن بزرگوار برای پادشاه روم ثابت گردید ایمان و اسلام را بقوم خود عرضه کرد؟ ولی رومیان نپذیرفتند، اما پادشاه روم در باطن پیغمبر اسلام ایمان آورد ولی برای حفظ مقام سلطنت خود علناً اظهار ایمان ننمود.
چون پیغمبر اسلام برای جنگ لشگر روم مأموریت نداشت لذا بجانب مدینه مراجعت کرد.
در جنگ تبوک بقدری کار بر مسلمین سخت بوده که ده نفر از آنان دارای یک شتر بوده اند، هر ساعتی یکی از ایشان سوار می شدند و نه نفر دیگر پیاده میرفتند، غذای آنان جو سبوس نگرفته و خرمای کرم خورده بوده. هرگاه که گرسنگی برایشان غلبه میکرد یکنفر از آنان یک خرما بدهان میگذاشت و بقدری می مکید که طعم خرما را میچشید و مابقی آنرا برفیق خود میداد او نیز بهمین مقدار میمکید و هکذا تا اینکه هسته ی آن بآخرین نفرشان میرسید!!.
از حذیفة بن یمان روایت کرده اند که در وقعه ی تبوک بعد از آنکه بسیاری از تشنگی مردند من آبی بدست آوردم و پسرعموی خود را برای آشامیدن آب صدازدم، با اینکه از شدت تشنگی به آخرین نفس رسیده بود گفت: آب را به هشام بده!! نزدیک هشام رفتم او نیز بدیگری حواله کرد، نزدیک سومی رفتم دیدم که از تشنگی هلاک شده! پیش پسرعموی خود آمدم دیدم او هم از تشنگی مرده!.
جریان عقبه:
موقعیکه پیغمبر اسلام از تبوک بجانب مدینه مراجعت کرد شبی عده ای از منافقین تصمیم گرفتند که در عقبه (بفتح عین و قاف یعنی گردنه) شتر آنحضرت را رم دهند و آن بزرگوار را بکشند، وقتی کمین کردند جبرئیل آمد و پیغمبر اسلام را از این موضوع خبردار کرد.
رسول اکرم بر شتر خود سوار شد، به عمار یاسر فرمود: مهار
شتر را کشید و به حذیفه فرمود تا آنرا براند موقعیکه نزدیک عقبه رسیدند فرمود: کسی قبل از من بالای گردنه نرود، همینکه خود آنحضرت بالای گردنه رفت سوارانی را دید که برای شناخته نشدن نقاب زده اند!.
منافقین مکر و حیله ی خود را بکار بستند ولی شتر آنحضرت رم نکرد و صدمه ای بر وجود مقدسش وارد نشد. رسول معظم به حذیفه فرمود: اینان را شناختی؟ عرضکرد: چون صورت خود را پوشیده بودند نشناختم، پیغمبر خدا نامهای آنان را برای حذیفه شماره کرد فرمود: این موضوع را به کسی نگوئی، لذا حذیفه در میان صحابه و به شناختن منافقین ممتاز بود.