جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

وفات پیغمبر

زمان مطالعه: 5 دقیقه

ساعت وفات: قبل از غروب آفتاب. روز وفات از ایام هفته: روز دوشنبه. روز وفات از ایام ماه:‌ روز بیست و هشتم ماه صفر. ماه وفات: ماه صفر. سال وفات: سال دهم یا یازدهم هجری. محل دفن: خانه ی خود آن حضرت مدت عمر: تقریباً شصت و سه سال. مدت پیغمبری بیست و دو سال و هفت ماه. قاتل: زن یهودیه، علت وفات: گوشت مسموم بزغاله.

چون نویسندگان ننوشته اند که پیغمبر اسلام به چه مرضی از دنیا رفت بعید نیست که همان گوشت مسموم بزغاله ای که آن زن یهودیه برسول خدا خورانید علت وفات آنحضرت شده باشد؟.

موقعی که پیغمبر اسلام از حجة الوداع مراجعت کرد مکرراً میفرمود: ایها الناس! من پیش از شما از این جهان میروم، شما نزد حوض کوثر بر من وارد خواهید شد، من از دو چیز بزرگ که کتاب خدا و عترتم باشند از شما سئوال خواهم

کرد.

بدانید که علی بن ابیطالب پسر عم و وصی من است.

پیغمبر اسلام بمنظور اینکه مقام خلافت و امامت علی بن ابی طالب را مستقر نماید اسامة بن زید را سر لشگر نمود و دستور داد تا بجانب جرف (بضم جیم و سکون راء) که یک فرسخی مدینه است خارج شد، منافقین را نیز بسوی جرف مأمور کرد. و سه مرتبه فرمود: خدا لعنت کند کسی را که از لشگر اسامه تخلف نماید.

وقتیکه حال رسول خدا سنگین شد و بلال (بکسر باء) برای نماز صبح اذان گفت، عایشه از طرفی گفت: به ابوبکر بگوئید: با مردم نماز بخواند؛ و حفصه هم از طرفی گفت: بگوئید: عمر با مردم نماز بخواند!.

چون دستور پیغمبر صادر شده بود که ابوبکر و عمر با لشگر اسامه خارج شوند لذا آنحضرت از حرف عایشه و حفصه دریافت که ایشان بمدینه مراجعت نموده اند. وقتی رسول خدا پس از اندوه بسیار و شدت ضعف دستهای خود را بر دوش علی بن ابی طالب و فضل بن عباس نهاد و وارد مسجد شد دید ابوبکر سبقت نموده و در محراب بجای آنحضرت نماز میخواند!!

پیغمبر خدا بدست خود اشاره کرد تا ابوبکر عقب رفت. رسول عزیز نماز را از سر گرفت و بپایان رسانید، پس از اتمام

نماز بمنزل مراجعت کرد، شیخین وعده ی دیگری را خواست، فرمود: مگر من نگفتم: با لشگر اسامه بیرون روید؟! گفتند: چرا، فرمود: پس چرا اطاعت نکردید؟!.

ابوبکر گفت: من بیرون رفتم و برگشتم که عهد خود را با تو تازه کنم!.

عمر گفت: من بدین جهت بیرون نرفتم که خبر بیماری تو را از دیگران نپرسم!.

پیغمبر اکرم فرمود: دوات و شانه ی گوسفندی بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که گمراه نشوید؟ یکی از اصحاب بلند شد که دوات و شانه ی گوسفند بیاورد، عمر گفت: برگرد این مرد هذیان میگوید، بیماری بر او غلبه کرده، کتاب خدا برای ما کافی است!!.

علامه ی مجلسی در کتاب حیات القلوب مینویسد: حدیث دوات و قلم را مسلم و بخاری در کتاب صحیح خود روایت کرده اند و سایر علمای اهل تسنن این حدیث را روایت کرده اند.

مؤلف گوید: حدیث قلم و دوات در جلد اول صحیح بخاری، صفحه ی (22) موجود است.

در آن حینی که پیغمبر خدا مدهوش شده بود امام حسن و امام حسین از در درآمدند و خود را روی سینه ی رسول بزرگوار اسلام انداختند، وقتیکه امیرالمؤمنین (ع) خواست ایشان را از روی سینه ی آن حضرت بردارد پیغمبر بهوش آمد و فرمود: یا علی! بگذار تا من این دو گل بوستان خود را ببویم و ایشان هم گل رخسار مرا ببویند و من ایشانرا وداع نمایم.

آنگاه علی (ع) را جلو خواند، سر بغل گوش آنحضرت

نهاد، با او راز بسیار گفت. ابن عباس می گوید: از امیرالمؤمنین علی (ع) پرسیدند: در آنموقع که پیغمبر خدا سر بگوش تو نهاد چه میفرمود؟ علی فرمود: هزار باب علم بمن تعلیم داد که از هر بابی هزار باب دیگر برای من باز می شود.

در آن بینی که رسول خدا با زن و فرزندان خود وداع میکرد حضرت فاطمه ی زهراء‌ را صدا زد، آن بانو را بوسید و رازی در گوش او فرمود، همینکه فاطمه (ع) سر برداشت گریه میکرد، پیغمبر اکرم برای دومین بار آن حضرت را جلو خواند، سر بغل گوشش نهاد و رازی گفت، وقتیکه حضرت زهرا سر بلند کرد خندان شد.

موقعیکه زنان راجع به اینموضوع از آن حضرت پرسش نمودند؟ فرمود: پدرم اولین بارخبر مرگ خود را بمن داد لذا گریان شدم، مرتبه ی دوم بمن فرمود: دخترم! بیقراری منمای، من از خدای خواسته ام: اول کسی را که از اهل بیتم بمن برساند تو باشی، خدا هم دعای مرا مستجاب فرموده. تو بعد از من چندان در این دنیا نخواهی ماند. لذا من خندان شدم!.

موقعیکه پیغمبر اسلام از دنیا رفت حضرت علی بن ابیطالب متصدی غسل آنحضرت شد، ولی منافقین رفتند و سقیفه ی (یعنی تیمچه ی) بنی ساعده را تشکیل دادند، علی بن ابیطالب (ع) بریده را نزد ایشان فرستاد که بیائید تا بر بدن پیغمبر نماز بخوانیم، منافقین سقیفه برای نماز پیغمبر اسلام حاضر نشدند تا امر بیعت تمام شد، کار بیعت هم وقتی بپایان رسید که رسول خدا را دفن کرده بودند.

ذبیح الله منصوری در کتاب – محمد پیغمبری که از نو باید

شناخت- می نویسد: وقتی مسلمینی که در مسجد بودند مطلع شدند که محمد (ص) زندگی را بدرود گفت شیون کردند و عمر بن الخطاب بمسجد رفت و بانگ زد: برای چه شیون میکنید؟!.

آنگاه شمشیر خود را از نیام کشید و گفت: هر کس بگوید: محمد (ص) مرده من با این شمشیر گردنش را خواهم زد.

پیغمبر ما نمرده، بلکه به آسمان نزد خداوند رفته و بزودی مراجعت خواهد کرد و ما او را خواهیم دید آنوقت ابوبکر وارد مسجد شد و گفت: یا عمر! ساکت باش! و شمشیر خود را در غلاف جای بده! سپس خطاب بمردم اظهار کرد: ای مسلمین! محمد (ص) خود می گفت: من انسانی هستم مثل شما و هر انسانی میمیرد ولو پیغمبر باشد و پیغمبران گذشته همه مردند و پیغمبر ما هم زندگی را بدرود گفت. هر کس مسلمان است و محمد بن عبدالله را پیغمبر خود میداند باید بفهمد که او مرده است ولی اگر پیغمبر میمیرد خداوند برعکس زنده ی ابدی است و هرگز نخواهد مرد، عمر بن الخطاب وقتی این حرف را شنید بر زمین نشست و سر را بین دو دست گرفت و های های گریست و مسلمین هم که چندین لحظه سکوت کرده بودند شیون را تجدید نمودند.

انس بن مالک که یکی از اهل تسنن بشمار میرود میگوید: موقعیکه از دفن پیغمبراسلام فارغ شدیم فاطمه ی زهراء نزد من آمد و گفت: ای انس! چگونه دل شما قبول کرد که خاک روی صورت نازنین پیغمبر خدا (ص) بریزید؟!.

در روایت معتبر است که فاطمه ی زهراء یک مشت از خاک پاک قبر پیغمبر اکرم (ص) را برداشته بر چشمان خود نهاد

و گفت:

ماذا علی المشتم تربة أحمد

أن لا یشم مدی الزمان غوالیا

صبّت علی مصائب لو أنها

صبت علی الأیام صرن لیالیا

یعنی چه میشود بر بوکننده ی خاک (قبر) محمد (ص) که در زمانه بوی خوش نبوید؟

یکنوع مصیبتهائی دچار من شده اند که اگر دچار روزها میگردیدند شب میشدند.

در کتاب درالنظیم اشعاری را درباره ی مرثیه ی پیغمبر اکرم از فاطمه ی زهراء می نگارد که ما قسمتی از آنها را می نویسیم:

فاذا بکت قمریة فی لیلها

شجنا علی غصن بکیت صباحیا

فلا جعلن الحزن بعدک مونسی

و لا جعلن الدمع فیک وشاحیا

یعنی وقتی قمریه (کبوتر ماده) در شبانگاه خود با غم و اندوه بالای شاخه ای گریه میکند من صبحگاه گریه میکنم.

من بعد از تو حتماً غم و اندوه را مونس خود خواهم کرد و قطعاً اشک (چشمم) را در عزای تو گردن بند خواهم نمود.