موقعیکه ابراهیم پسر رسول اکرم از دنیا رفت آنحضرت برای ابراهیم بشدت محزون و غمگین شد، عایشه به پیغمبر گفت: چرا اینقدر برای ابراهیم اندوهناکی؟! ابراهیم فرزند جریح قبطی بود که همه روزه نزد ماریه (مادر ابراهیم) رفت و آمد مینماید.
پیغمبر اسلام از شنیدن این سخن شدیداً در غضب شد، لذا علی بن ابیطالب را خاست و باو فرمود: شمشیر خود را بردار و سر جریح را برای من بیاور! علی (ع) شمشیر خود را برگرفت و گفت: یا رسول الله موقعیکه شما مرا دنبال کاری میفرستی مانند سیخ سرخی که در میان پشم شتر فرو رود آنرا انجام خواهم داد، درباره ی اینموضوع تأمل کنم تا حقیقت آن بر من واضح شود یا نه؟! رسول خدا فرمود: تأمل کن.
علی (ع) متوجه جریح شد که در باغی رفته بود، آن حضرت در باغ را کوبید، همینکه جریح آمد و از روزنه در نگاه کرد و علی را با حال غضب و شمشیر برهنه دید ترسید و در را باز نکرد.
علی (ع) از دیوار باغ بالا رفت، جریح فرار کرد، علی او را تعقیب نمود، وقتی آن حضرت به جریح نزدیک شد جریح رفت بالای درخت و از آنجا خود را بزیر انداخت، موقعیکه روی زمین افتاد عورتش کشف شد وقتی چشم امیرالمؤمنین بی اختیار بر عورت جریح افتاد دید هیچ یک از آلت مردان و زنان را
ندارد.
همینکه علی (ع) جریح را نزد رسول خدا (ص) آورد پیغمبر خدا به جریح فرمود: شرح حال خود را بگو تا حقیقت این امر معلوم شود؟! جریح گفت: یا رسول الله قاعده ی قبطیان اینطور است که هر کس از خدمتکارانشان داخل خانه هاشان شود او را خاجه سرای میکنند، چون قبطیان با غیر قبطیان مأنوس نمی شوند لذا پدر ماریه مرا با او بحضور شما فرستاد تا خدمتکار و مونس او باشم.
رسول اکرم فرمود: حمد میکنم خداوندی را که همیشه ما اهل بیت را از این سخنان ناروا دور میکند و دروغگویان را ظاهر مینماید.