جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قریش ثمامه را به بند می کشند

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

از آنجا که ثمامه از عصبیت قبیلگی نیرومندی برخوردار بود اصرار ورزید تا در عمره به آواز لبیک بگوید، و چون به نزدیک مکه رسید بانگ تلبیه سر داد،

و قریش چون بانگ بر طنین او را بشنیدند، آنرا تعمدی از سوی او تلقی کردند، و از اینرو خشمگین شدند و او را به بند کشیدند، و گفتند: تو در برابر ما گستاخی کرده‏ای، و از دین منحرف شده‏ای، ثمامه گفت: از دین منحرف نشده‏ام بلکه به اسلام گرائیده ام، از دین محمد (ص) که بهترین دین جهان و ارمغان آسمانست پیروی کرده‏ام.

شنیدن این سخن بر شدت خشم قریش بیفزود، تا کار را بر او سخت تر گرفتند، و ثمامه زبان بتهدید گشود، و قسم یاد کرد که قریش دانه‏ای از گندم یمامه را نخواهند دید، مگر آنگاه که پیمبر (ص) در این‏باره فرمانی صادر کند. و این تهدید از سوی ثمامه ناشی از آن بود که سرزمین یمامه آب و عرصه‏ای بسیار داشت، و برای فعالیت کشاورزی مناسب و آماده بود، و مردم مکه مواد غذائی و ضروریات معاش خود را از آن سرزمین بدست می‏آوردند، ولی جباران قریش تهدید ثمامه را بچیزی نگرفتند، و تحت ثاثیر خشم شدید بکشتن ثمامه مصمم شدند، و او را برای گردن زدن آماده ساختند، و بصحنه آوردند، تا در آن میان یکی از خردمندانشان زبان بنصیحت گشود و گفت:

او را رها سازید، زیرا شما بیمامه نیازمندید، و اگر شما دست بخون ثمامه بیالائید، از انتقام قوم او در امان نخواهید ماند.