در این گیرودار که مسلمین با تأسف و اندوه به پیمبر (ص) مراجعه میکردند تا در موارد صلحی که آن را موجب جریحهدار شدن حیثیت خود میپنداشتند تجدید نظری بعمل آورد، و پیمبر (ص) حکیم حلیم میکوشید تا ایشان را آرام و راضی سازد، و برای ایشان توضیح دهد که این پیمان هیچگونه زیانی برای مسلمین
ندارد، ودر همان حال که بعضی از صحابه ابعاد آن اتفاقیه را درک میکردند، و بر منافع دراز مدت آن وقف میشدند، ناگهان حادثه تاثرانگیزی رخ میدهد که جو اجتماع مسلمین را دوباره ملتهب میسازد، و بر تأثر ایشان میافزاید، و نارضائی ایشان از مواد آن صلح را – که اساسا از آن راضی نبودند و اگر احترام شدیدشان نسبت به پیمبرشان نمیبود آنرا ابطال میکردند – میافزاید و شدت میبخشد. و شرح این حادثه چنان بود که وقتی پیمبر (ص) و سهیل مذاکرات خود درباره مواد صلح را بپایان بردند، و کار صلح بمرحله ثبت و امضاء رسیده بود، ناگهان جوانی از مسلمین مستضعف مکه که بزنجیر بسته بود و شمشیری در دست داشت، خود را بمقر مسلمین رساند، و تقاضای پناهندگی کرد تا خود را از سرزمین رنجفزای خفقانآور شرک برهاند، و بهمین منظور بحضور پیمبر (ص) که سرگرم مذاکره با هیات قرشی بود درآمد.
موضوعی که بر پیچیدگی کار افزود، و بیم آن میرفت که اتفاقیه صلح را برهم زند و اوضاع را آشفتهتر از زمان قبل از مذاکره سازد، این بود که این جوان پناهخواه مسلمان، ابوجندل پسر سهیل بن عمرو رئیس هیأت اعزامی قریش بود که سهیل چون او را دید از شدت خشم برآشفت، و با عصبیتی جاهلی از جای برخاست، و پسرش را که از زندان مکه گریخته بود بضربت شدید سیلی بیازرد، و کشان کشان بطرف مکه روان ساخت، تا بزندانش بازگرداند! و در اینحال که سهیل بن عمر و مشرک پسر مسلمانش را بشدت میآزرد و بسوی زندان میبرد، ابوجندل فریاد استغاثه برآورد و گفت: ای گروه مسلمین آیا شما ایستادهاید و نظاره میکنید که مرا بسوی مشرکین باز برند، و از دین خود بگردانند؟!
در اینموقع مسلمین از مشاهده این صحنه تاثرانگیز و شنیدن آن سخنان دلخراش احساساتشان بر ضد اتفاقیه صلح بهیجان آمد، تا از هر سو بحرکت درآمدند و کوشیدند تا أبوجندل مسلمان را از دست پدر مشرکش رها سازند، و آن برادر دینی را پیوست خانواده اسلامی خود کنند، و مجموع این حوادث جو ملتهبی بوجود آورد، که نزدیک بود تا اتفاقیه صلح را بکلی بیاثر سازد.
ولی سهیل بن عمرو برای بیرون بردن پسرش از جمع مسلمین متوسل بزور نشد، بلکه برای حل این مشکل به پیمبر (ص) توسل جست، و از آن حضرت خواست تا بمقتضای ماده هشتم اتفاقیه پسر مسلمانش را به او بازگرداند.
در اینحال پیمبر (ص) در جواب احتجاج سهیل، و بمنظور ممانعت از تسلیم أبوجندل به این عذر متوسل شد که این پیمان هنوز نوشته نشده و به امضاء نرسیده است، ولی سهیل در تقاضای استراد پسرش پافشاری کرد، و گفت: این اتفاقیه در حکم پایان یافته است، و آنگاه قسم یاد کرد که تا پسرش را به او بازنگردانند در مراسم نوشتن پیمان صلح شرکت نخواهد کرد.