بلکه بعضی از ایشان بفکر سرپیچی از مقررات صلح افتاده بود، و تصمیم داشت تا بجنگ مشرکین قیام کند، ولی خدا او را از این اقدام بازداشت. چنانکه سردستهی متعرضین و سلسله جنبان اعتراض عمر بن الخطاب در ایام خلافت خود بنا بروایت ابن عباس در گفتگو پیرامون صلح حدیبیه گفت: من در آنروز دستخوش چنان شکی شدم که از آغاز اسلام آوردنم تا آن روز سابقه نداشت، واگر یارانی را مییافتم هر آینه با ایشان قیام میکردم، ولی خدای تبارک و تعالی پایان آن صلح را خیر قرار داد، و پیمبر (ص) فوائد آن را بهتر میدانست. ودر روایت دیگر از عمر آمده است که گفت: من بجبران کاری که کردم، و از بیم سخنی که
در آن روز گفتم، همچنان روزه میدارم و صدقه میگزارم.
و ابوسعید خدری گفت: روزی با عمر نشستم، و در آن میان او از داستان صلح حدیبیه یاد کرد، و گفت: در آنروز شک بقلبم راه یافت، و با پیمبر (ص) برخوردی کردم که هیچگاه چنین نکرده بودم، و من بجبران شکی که آنروز بقلبم راه یافت بردگانی را آزاد ساختم و روزگاری را بروزه داشتن گذراندم، و من چون درخلوت بکردار خود میاندیشیدم آن ماجرا را بزرگترین هم وغم خود مییابم.
سپس خدا پایان آن صلح را خیر قرار داد، و از اینرو بندگان را شایسته است که رای خود را متهم دارند. بخدا قسم در آن روز چنان شک و تردید بمن راه یافت که با خود گفتم: اگر ما صد نفر، همفکر میبودیم هرگز با این صلح تن در نمیدادیم، ولی چون پیمان صلح منعقد شد، جمعیتی بیشتر از مسلمین آغاز دعوت تا صلح حدیبیه اسلام آوردند، و در تاریخ اسلام فتحی عظیمتر از صلح حدیبیه نبود.